ما برای چه زندگی میکنیم؟
کیفیت زندگی در دهههای اخیر به یکی از موضوعات جذاب تبدیل شده و توجه محققان زیادی را به خود جلب کرده است. اما واقعاً کیفیت زندگی چیست؟ آیا با نگاه ما تعریف میشود؟ یا به معنای سطح مالی است؟ چیزی است در طبیعت ما یا تحت تأثیر تربیت است؟ در حقیقت کیفیت زندگی با توجه به تمام موارد بالا و موارد دیگری تعریف میشود.
تاریخچه پیدایش مفهوم کیفیت زندگی به دوران ارسطو، ۳۸۵ سال قبل از میلاد مسیح، بازمیگردد. در آن دوران ارسطو «زندگی خوب» یا «خوب انجام دادن کارها» را به معنای شاد بودن در نظر گرفته بود. این مفهوم ابتدا به حوزههای بهداشت و بیماریهای روانی محدود میشد. اما در طی دو دهه گذشته از زمینههای بهداشتی، زیستمحیطی و روانشناختی صرف، به مفهومی چند بعدی ارتقا پیدا کرده است.
طبق تعریف سازمان بهداشت جهانی، تعریف «کیفیت زندگی» بهعنوان درک افراد از موقعیتشان در متن فرهنگ و سیستمهای ارزشی که در آن زندگی میکنند و در رابطه با اهداف، انتظارات، استانداردها و نگرانیهایشان تعریف میشود.
«کیفیت زندگی» به معنای احساس رضایت فرد در خوب زیستن است. این احساس رضایت در جنبههای مختلفی از زندگی افراد محقق میشود. بهعنوان مثال:
– توانایی کسب درآمد و داشتن شغل
– احساس اعتماد به نفس و عزت نفس
– برقراری روابط اجتماعی سالم
– انعطافپذیری و سازگاری با محیط
– احساس شادی و آرامش
آبراهام مَزلو پدر علم روانشناسی انسانگرایانه در توضیح نیازهای انسان و نقش او در زندگی نظریهای مطرح کرده که به توضیح آن خواهیم پرداخت. مزلو در نظریه خود سلسله مراتب نیازها را پیش کشیده که در پایینترین سطح آن، انگیزههای فیزیولوژیکی مطرح است و در سطوح بالاتر، انگیزههای مهم روانشناختی. سطوح بالاتر فقط در صورتی اهمیت پیدا میکنند که نیازهای اولیه ارضا شود.
از نظر مزلو پنج نیاز اساسی انسان که از غریزه او سرچشمه میگیرد شامل: نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، تعلقپذیری و محبت، احترام و خودشکوفایی است. او ویژگیهای مختلفی را برای این نیازها شرح داده است:
هرچه یک نیاز در سطح پایینتر این هرم باشد، نیرومندی، قدرت و اولویت آن بیشتر است. نیازهای بالاتر، ضعیفترند.
نیازهای بالای هرم در بزرگسالی آشکار میشوند در حالی که نیازهای فیزیولوژیکی و ایمنی از کودکی بروز دارند. مثلاً نیازهای تعلقپذیری و احترام در نوجوانی ایجاد میشوند و نیاز به خودشکوفایی تا میانسالی ایجاد نمیشود. چون نیازهای بالاتر برای زنده ماندن ضرورت کمتری دارند، ارضای آنها را میتوان به تعویق انداخت. ناکامی در رفع نیاز بالاتر موجب بحران نمیشود اما ناکامی در نیاز پایینتر، موجب بحران میشود؛ به همین دلیل، مزلو نیازهای پایینتر را «نیازهای کمبود» نامیده است؛ ناکامی در ارضا کردن آنها موجب نارسایی یا کمبود در فرد میشود. گرچه نیازهای بالاتر برای زنده ماندن کمتر ضروری هستند، ولی به بقا و رشد کمک میکنند. رفع نیازهای بالاتر به بهبود سلامتی و طول عمل منجر میشود. به همین دلیل، مزلو نیازهای بالاتر را «نیازهای رشد» یا «هستی» نامیده است. نیازهای بالاتر از لحاظ روانشناختی نیز مفید است. ارضای نیازهای بالاتر به خشنودی، شادی و رضایت خاطر منجر میشود. نیازهای بالاتر به شرایط بیرونی (اجتماعی، اقتصادی و سیاسی) بیشتر وابسته است. برای مثال، دنبال کردن خودشکوفایی در مقایسه با دنبال کردن نیازهای امنیت، آزادی بیان و… امکانات بیشتر میخواهد.
لزومی ندارد که یک نیاز کاملاً مرتفع شود تا نوبت به رفع نیازی در مرحله بعدی برسد. مزلو درصد نزولی رفع نیاز را مطرح کرده است. او با ارائه یک مثال فرضی، شخصی را توصیف کرده است که به ترتیب ۸۵ درصد از نیازهای فیزیولوژیکی، ۷۰ درصد از نیازهای ایمنی، ۵۰ درصد از نیازهای تعلقپذیری و محبت، ۴۰ درصد از نیازهای احترام و ۱۰ درصد از نیاز خودشکوفایی را مرتفع کرده است.
نیازهای فیزیولوژیکی
این نیازها شامل نیازهای اولیه انسان برای حفظ بقای خود است؛ مانند رفع گرسنگی و تشنگی و نیاز به اکسیژن برای تنفس.
در نظر بگیرید در حال غرق شدن هستید و حس خفگی را تجربه میکنید یا مدت زیادی غذا نداشته باشید. در این هنگام نیاز به محبت و احترام دیگر برای شما رنگ میبازد. در صورت ارضای این نیازهاست که فرد میتواند به نیازهای بعدی توجه کند.
این حالت، وضعیت اغلب افراد را در فرهنگ مرفه و صنعتی شده توصیف میکند. افراد طبقه متوسط به ندرت به فکر رفع نیازهای بقای خود هستند. در فرهنگهایی که مردم به فکر نیازهای بنیادی برای زنده ماندن هستند، نیازهای فیزیولوژیکی بهعنوان نیروهای محرک، تأثیر بیشتری بر افراد دارند؛ این افراد تماماً به فکر بقای خود هستند و برای آن مبارزه میکنند.
نیاز به امنیت
بزرگسالانی که از لحاظ هیجانی سالم هستند معمولاً نیازهای ایمنی خود را پیشتر رفع کردهاند؛ وضعیتی که به ثبات، امنیت و رها بودن از ترس و اضطراب نیاز دارد. نیازهای ایمنی به وضوح در رفتار کودکان مشاهده میشود، زیرا وقتی امنیت آنها تهدید میشود فوراً واکنش نشان میدهند؛ اما بزرگسالان برای جلوگیری از واکنش در موقعیتهای خطرناک، روشهایی را یاد گرفتهاند و ظاهر را حفظ میکنند.
بزرگسالان روانرنجور و ناایمن نیز به نظم و ساختار نیاز دارند، زیرا نیازهای ایمنی هنوز بر شخصیت آنها غالب است. افراد روانرنجور بهصورت بیاختیار و وسواسی از تجربههای تازه دوری میکنند. آنها دنیای خود را طوری ترتیب میدهند که قابل پیشبینی باشد و وقتشان را تنظیم و اموالشان را سازماندهی میکنند. مزلو همچنین میگوید، گرچه اغلب بزرگسالان بهنجار، نیازهای ایمنی خود را ارضا کردهاند، ولی امکان دارد که این نیازها هنوز بر رفتار آنها تأثیر داشته باشند. خیلی از ما اوضاع قابل پیشبینی را به نامعلوم و نظم را به هرج و مرج ترجیح میدهیم. اگر شرایط به این صورت نباشد آشفته میشویم و احساس خطر میکنیم و با تجربه این حس ناامنی و اضطراب توان انجام کار را از دست میدهیم.
نیازهای تعلقپذیری و محبت
پس از تأمین نیازهای فیزیولوژیک و نیازهای مربوط به امنیت، نیاز به عشق و تعلق خاطر، برانگیخته میشود. فرد به جستوجوی روابط نزدیک و صمیمی برمیخیزد و میکوشد خود را به گروههای مختلف (خانواده، گروههای حرفهای، همسایگان، گروه رفقا و دوستان و مانند اینها) نسبت دهد.
ارضا کردن نیاز به تعلق در جوامعی که به طور فزایندهای تغییر میکنند، دشوارتر است. شمار کمی از ما در محلهای که در آن بزرگ شدهایم، زندگی میکنیم و دوستان دوران مدرسه خود را حفظ کردهایم. از آنجایی که مدارس، مشاغل، دوستان و جوامع خود را به طور مکرر عوض میکنیم، امکان ریشه دواندن و پرورش دادن احساس تعلقپذیری برای ما وجود ندارد. خیلی از افراد سعی میکنند نیاز به تعلق را به صورتهای دیگری ارضا کنند، مثلاً به باشگاههای ورزشی ملحق شوند، در یک کلاس ثبتنام کنند، یا برای خدمترسانی داوطلب شوند. نیاز به محبت کردن و محبت دیدن را میتوان از طریق برقرار کردن رابطه صمیمانه با دیگران ارضا کرد. مزلو محبت و عشق را با میل جنسی که نیازی فیزیولوژیکی است برابر ندانست، ولی میدانست که میل جنسی یک راه برای ابراز نیاز به عشق و محبت است. او معتقد بود که علت اصلی ناسازگاری هیجانی، ناکامی در ارضا کردن نیاز به عشق و محبت است.
نیاز به احترام
پس از اینکه حس کردیم دوست داشته میشویم و احساس تعلقپذیری پیدا کردیم، دو نوع احساس نیاز به احترام در ما پدید میآید.
۱. کسب احترام از سوی دیگران: ما نیاز داریم تا افراد برای شخصیت، موفقیتها و موقعیت اجتماعی ما ارزش قائل شده و به آن احترام بگذارند.
۲. احترام به خویشتن: ما نیاز داریم که به شکل احساس عزت نفس، برای خودمان ارزش و احترام قائل باشیم. ارضای نیاز به عزت نفس به ما امکان میدهد تا از توانمندیها، ارزشها و کفایت خودمان احساس اطمینان کنیم.
این موارد به ما کمک میکند تا در جنبههای مختلف زندگی احساس رضایت بیشتری داشته باشیم و شایستهتر و ثمربخشتر عمل کنیم. بدین ترتیب درصورت عدم تحقق این موارد احساس عجز و ناامیدی کرده و توان مقابله با این حس را نخواهیم داشت.
نیاز به خودشکوفایی
بالاترین نیاز در سلسله مراتب مزلو، یعنی «خودشکوفایی»، که به حداکثر تحقق استعدادها و تواناییهای ما بستگی دارد. گرچه امکان دارد کسی تمام نیازهای دیگر در سلسله مراتب را ارضا کرده باشد، اما اگر خودشکوفا نباشد، در نهایت بیقرار، ناکام و ناخشنود خواهد بود. مزلو جایی نوشته:
موسیقیدان باید بنوازد، نقاش باید نقاشی کند، شاعر باید بسراید… تا در نهایت، آرامش درونی داشته باشد.
برای اینکه نیاز به خودشکوفایی را برآورده کنیم، شرایط زیر ضروری است:
باید از قید و بندهای تحمیل شده توسط جامعه و خودمان آزاد باشیم.
نیازهای سطح پایینتر نباید ما را منحرف کنند.
باید خودانگاره مطمئنی داشته باشیم و از روابط خود با دیگران احساس اطمینان کنیم؛ باید بتوانیم دوست بداریم و متقابلاً دوستمان بدارند.
باید نسبت به قوتها و ضعفها، محاسن و معایب خود، آگاهی واقع بینانهای داشته باشیم.
کیفیت زندگی افراد در گرو رفع نیازهای آنها است. هرچه درصد بیشتری از نیازهای اولیه و بنیادیتر افراد رفع شود، آنها میتوانند به مراتب بالاتری از خواستههایشان دست یابند و درصدد این برآیند که به این نیازها توجه کنند چون با رفع آنها، میتوانند احساس رضایت و خوشبختی را تجربه کرده و به خودشکوفایی نزدیک شوند.
در آخر بیایید به این سؤال پاسخ دهیم که ما برای چه زندگی میکنیم؟ و چگونه میتوانیم زندگی بهتری را تجربه نماییم؟ یا به عبارت دیگر، کیفیت زندگیمان را بالاتر ببریم.
این سؤال جذابی است و به همان اندازه پاسخ به آن سخت است. ما زندگی میکنیم، زیرا یک روز در اوایل کودکی متوجه شدهایم که زنده هستیم و از همان حوالی، دلایل زیادی برای ادامه زندگی به ما داده شد. واقعیت این است که چیزهای زیادی در مورد زندگی وجود دارد که به ما لذت و احساس خوشبختی میدهد. حتی اگر گاهی اوقات غمگین یا بیمار باشیم، اما ما به خاطر چیزهای شاد زندگی میکنیم و در تلاش برای دستیابی به آنها هستیم.
ما زندگی میکنیم، زیرا افرادی هستند که ما را دوست دارند و همینطور افرادی هستند که ما دوستشان داریم و این در کیفیت زندگی ما تأثیرگذار است. ما زندگی میکنیم زیرا میخواهیم چیزهایی را پیدا کنیم، یاد بگیریم و قادر به انجام کارهایی باشیم که دوست داریم انجامش دهیم. ما زندگی میکنیم زیرا دیگران ما را میخواهند و ما نیز میخواهیم آنها در کنار ما زندگی کنند. ما زندگی میکنیم زیرا امید داریم و میخواهیم ببینیم در آینده چه اتفاقی میافتد. ما میخواهیم زندگی کنیم چرا که میدانیم زندگی در بهترین حالت ممکن، بسیار خوب خواهد بود زیرا ما در بهترین حالت خودمان هستیم و این دلیل بزرگی برای زندگی کردن است.»
منبع: روزنامۀ ایران
ما برای چه زندگی میکنیم؟
«دیروز خیلی دیره» نوشتۀ شهلا حائری: شفای نهفته در بازیابی خاطرات آیدا گلنسایی: «دیروز خیلی…
گفتوگو با فروغ، شاملو، سهراب، اخوانثالث و... گفتوگو با فروغ، شاملو، سهراب، اخوانثالث و... گفتوگوی…
«نکاتی دربارۀ معناداری شعر»، دکتر تقی پورنامداریان
«بیتو به سر نمیشود»، مولوی با صدای فریدون فرحاندوز (بیشتر…)