لذتِ کتاب‌بازی

جمله‌های طلایی بختیار علی (نویسنده و متفکر کُرد)

جمله‌های طلایی بختیار علی (نویسنده و متفکر کُرد)

عدالت این نیست که دشمنت را بکشی، عدالت این است که دشمنت با شنیدن موسیقی تو به گریه بیفتد، تو را بشنود و انسانِ خفتۀ درون روحش بیدار شود. عدالت این است که دست تو قبل از دشمنت به زمین‌ها و زمان‌های دیگر برسد. عدالت این است که تو روح یک قربانی را به زندگی برگردانی تا او بتواند حرف‌های خودش را بر زبان آورد، حرف‌های ذهن و خیالش را بزند و تو بتوانی آهنگ موسیقی درونش را بنوازی و شعرِ محوشدۀ قلبش را بیابی….عدالت این نیست که ظالمان را بکُشی، عدالت این است که چیزی متفاوت را به جای ظلم بنشانی. عدالت یک موسیقی است که جای مرگ را می‌گیرد، آوازی است که جای ترس را می‌گیرد، تصویری است که جای درد را می‌گیرد…عدالت حکمی نیست که قاضی فرتوتی از پشت میز قضاوت صادر می‌کند، بلکه حکمی است که یک قطعه موسیقی یا یک شعر زیبا بیان می‌کند، حکمی که یک تابلوی نقاشی پنهانی در رنگ‌ها و نقش‌هایش به نمایش می‌گذارد؛ این تنها عدالت و آخرین عدالتی است که روی این سیاره وجود دارد.

 

همچنان که در موسیقی انسان نمی‌داند چه می‌خواهد بگوید، در عشق حقیقی نیز همین مسئله هست. مشکل فقط ناتوانی زبان و نارسایی کلمات نیست، مسئله این است که عشق حقیقی، درست مثل موسیقی، فاقد هدفی غایی است. تفسیری برای این ندارد که چرا این‌جاست و چه می‌خواهد. اگر بفهمد که چه می‌خواهد، از قلمرو عشق بیرون می‌رود. اگر چهره‌ای ثابت و تفسیری قطعی به خودش بگیرد، دیگر می‌میرد. عشق این است که از وجود انسان روی زمین خوشحال هستی، نرمی خوشحالی که هیچ هدفی پشت آن نیست. عاشق راستین معشوق را به سبب لطافت و آزرم و نیکخویی و عشوه‌گری و صفت‌های بی‌معنای دیگری از این دست دوست نمی‌دارد، بلکه عشق تنها راهی است برای این‌که به هیچ غایت دیگری نیندیشد.

 

موسیقیدان‌ها باید در زمان جنگ هم موسیقیدان باقی بمانند. کسی که به دنبال آهنگی جاودانه می‌گردد، نباید خسته شود. جنگ و مرگ و درد همیشه بوده و خواهد بود. موسیقیدانِ درون روح ما هم باید همیشه باشد، این موسیقیدان درون ما موجودی مستقل از هستی نیست. او در دل این جنگ هم حضور دارد. دفینه‌ای که او دنبالش می‌گردد، در یکی از پستی و بلندی‌های تاریک همین دنیاست. موسیقی نمی‌تواند ما را از این دود و ویرانی نجات دهد. موسیقی خودش در دل این ویرانه‌است، باید از همین‌جا بگذرد، چارۀ دیگری ندارد، موسیقیدان باید بتواند در دوزخ هم زندگی کند. من سال‌های سال سودای این را داشتم که موسیقی را از دنیا و ستیزها و خرابی‌هایش دور نگه دارم؛ نگذارم آهنگ دود در گلوی فلوتم برود، اجازه ندهم این زمین لرزه‌های بزرگ دست مرا بلرزاند، اما نمی‌شود. وقتی هوای پاک در زمین نیست، موسیقیدان باید بپذیرد که از زهر هم موسیقی بسازد.

جمله‌های طلایی بختیار علی (نویسنده و متفکر کُرد)

سؤال‌ عاشق‌های کوچک این است که کی به معشوق می‌رسم، اما پرسش عاشق‌های بزرگ این است که کی و کجای این هستی از معشوق جدا شده‌ام. مثل این ویولن تنها و طولانی نفس چایکوفسکی که هر وقت می‌شنویم، انگار ندایی خموش را در سر خودمان کشف می‌کنیم؛ ندایی که از آغاز آفرینش، در دلمان بالیده و بعدها از ما گسسته. عشق، مثل همۀ موسیقی‌های بزرگ، چیزی است که حس می‌کنی پیش از این، از زمان‌های دور، بخشی از هستی‌ات بوده.

(از رمان شهر موسیقیدان‌های سپید، ترجمۀ مریوان حلبچه‌ای، نشر ثالث)

 

زندگی همین است. فقط زنده‌ها از مرده‌ها خوشبخت‌تر هستند…مرده‌ها فقط از دایرۀ زندگی خارج شده‌اند؛ پس تا زمانی که زنده هستیم، خوشبخت‌ایم. نگویید ما از این دریا خسته شده‌ایم و دیگر نمی‌خواهیم توی این دریا بچرخیم. جواب این سؤال پیش من است که پیامبر رنج‌ها هستم و بیست‌ویک‌سال کویر را فریاد زده‌ام. من از پنجرۀ سلولم چیزی را دیدم که اگر نمی‌دیدم، می‌مردم.

من از آن پنجره، خوشبختی کویر را دیدم. اگر توی آن بیست و یک‌سال خوشبختی کویر را درک نمی‌کردم، بی‌شک می‌مردم. انسان باید حتی تا پس از مرگش هم باورش به خوشبختی را حفظ کند. معتقد باشد که زیبایی هست.

 

تا زمانی که اسیر هستی، زندگی برایت پرمعناست. هیچ‌چیز به اندازۀ اسارت به زندگی انسان معنا نمی‌دهد؛ چرا که در آن شرایط انسان برای آزادی در حال مبارزه بزرگی است. ولی این آزادی است که هویت زندگی را تهدید می‌کند. این در آزادی است که انسان معنای آرزو و سرگشتگی را از دست می‌دهد.

انگار انسان آزاد باید خالی از هر نوع معنایی باشد. اما بزرگی انسان همواره باید آن باشد که در آزادی معنا بگیرد نه در اسارت.

 

خیلی وقت‌ها از ناامیدی فریاد زده‌ام. من هم بارها شکست خورده‌ام و درهم خمیده شده‌ام…اما من از نوری می‌گویم که پس از ناامیدی‌ها می‌آید. چه شب‌هایی که دیوانه‌وار به تمام اجزای این زندگی لعنت فرستاده‌ام و صبح‌ها باز زیبایی را احساس کرده‌ام. گزینش دردها و تقدیر سیاهمان، یگانه نیروهایی هستند که ما را به زندگی وصل می‌کنند. بگذار زندگی خود را به آهنگ جهان وصل نکنیم. اگر زندگی ما سازی ناکوک است، این به آن مفهوم نیست که تمام قوانین هستی را زیر سؤال ببریم. من توی زندان به صدای ساز ناکوک زندگی‌ام گوش نسپردم، بلکه به نوای بیابان اندیشیدم. درک می‌کنم که شما با چه حسرتی سوار بر این کشتی شده‌اید تا به مقصد برسید. شما به هیچ‌وجه به ندای غم‌انگیز گم شدن توی این دریا فکر نکنید، بلکه به ملودی عظیم جهان گوش فرا دهید.

جمله‌های طلایی بختیار علی (نویسنده و متفکر کُرد)

توی دنیا هیچ چیز به اندازۀ شجاعت و ناامیدی به هم وابسته نیست… انسان شجاع، همان انسان ناامید است. تمام انسان‌هایی که هنوز امید و آرزو دارند، ترسو هستند.

(از رمان آخرین انار دنیا، ترجمۀ آرش سنجابی، نشر افراز)

 

شعر آن‌چنان که سوررئالیست‌ها می‌گفتند، تنها بازگشت به ناخودآگاه جمعی نیست که در آن تجربه همه انسانیت خفته باشد؛ بلکه بازگشت به‌سوی واژه است، پیش از اینکه هیچ نوع کاربردی آن را اسیرِ تک‌معنایی کرده باشد. این بازگشت، آن‌چنان که اغلب ادعا می‌شود، بازگشت به پاکی و بی‌‎گناهی نیست. شعر خارج از این احکام اخلاقی کار می‌کند و این حق را به خود می‌دهد که هر چیز انسانی را بیازماید؛ یعنی معیارهای درونی شعر «تجربه مدام» و «بازگشت همیشگی به سرآغاز» است. پاکی در شعر یعنی اینکه بتوانیم همیشه همه‌چیز را به پیش از مرحله تولد «معنا» بازگردانیم. در شعر معنا فقط علت است نه نتیجه یا سرانجام. پاکی در اینجا تطهیر از گناه نیست، بلکه تطهیر خود از قدرتِ نوعی از عقلانیت است که همه‌چیز را به ابزار خود بدل می‌کند. قدرت شعر در این است که می‌تواند به ابزار بدل نشود؛ یعنی می‌تواند خود را از هر خواستِ به‌کارگرفته‌شدنی برهاند؛ به این معنی شعر از نیروهای بزرگ و عظیمی است که در اختیار ماست تا آن را علیه دیکتاتوری لوگوس و عقلانیت تک‌بعدی تکنولوژی به کار ببریم.

 

شعر چیزی برای وقت‌گذرانی نیست، بلکه یکی از جدی‌ترین فعالیت‌های انسان است که با زبان به سرانجام می‌رسد. نیروی حفظ تعادلی است که برای حفظ تعادل انسان لازم است. در مقابل یورش یک نوع زندگی کنترل‌شده و جهت‌داده‌شده که کار آن فقط استحاله انسان به موجودی اقتصادی محض است، شعر آن نیروی جدی است که باید برای مقابله با پوچی و سطحی‌گرایی به کار گرفته شود. هیچ ژانری وجود ندارد که مانند شعر با پرسش آزادی گره خورده باشد.

(متن به مناسبت روز جهانی شعر)

جمله‌های طلایی بختیار علی (نویسنده و متفکر کُرد)

 

 

 

 

 

 

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

1 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago