فریدا کالو: به پاهایم چه نیازی دارم، وقتی بال برای پرواز دارم
او را زنی عجیب، هنرمند و قدرتمند میشناختند که البته در تمام عمر از مشکلات جسمانی متعددی رنج برد. برای اثبات این ادعا همین کافی که وقتی اولین نمایشگاه انفرادیاش را در مکزیک برگزار کرد، خودش را با آمبولانس به افتتاحیه رساند و تمام عصر را از تختی که در نمایشگاه برای او قرار داده بودند، به گفتوگو با بازدیدکنندگان گذراند.
آنچه در بالا خوانید در معرفی فریدا کالو (Frida Kahlo)، هنرمند نقاش اهل مکزیک عنوان شده است. او متولد سال ۱۹۰۷ و زندگی هنری، سیاسی و شخصیاش با داستانهای زیادی همراه بود. فریدا که از کودکی تا پایان عمر همیشه درگیر مشکلات جسمانی بود، این نقصانها را دلیلی برای محدودیت نمیدانست و حتی زمانی دست به قلمو برد و نقاشی را آغاز کرد که مجبور بود برای بهبود مدتی را در رختخواب بماند.
در اواخر عمرش نیز وقتی پای راستش دچار قانقاریا شد و باید به ناچار بر صندلی چرخدار مینشست، یک پای مصنوعی با نقش و نگارهای هنری برای خود سفارش داد. او در وصف حال و هوای آن روزهایش در دفتر یادداشت خود نوشته بود که «به پاهایم چه نیازی دارم، وقتی بال برای پرواز دارم». هرچند در آخرین سال حیاتش آنچنان درگیر مشکلات جسمی و به دنبال آن روحی شد که به سراغ مواد مخدر رفت و مدتی بعد هم در سن ۴۷ سالگی درگذشت.
پدر فریدا، یک عکاس اهل آلمان بود. او به مکزیک مهاجرت کرد و در آنجا ازدواج کرد. شاید بتوان گفت از آنجا که فریدا اغلب سوژه دوربین پدرش بود، از کودکی شوق به چهرهنگاری و خودچهرهنگاری آموخت و یاد گرفت که بیحرکت بنشیند و با نگاه نافذ و مقتدرانه خود به دوربین خیره شود؛ همان نگاهی که در سالهای بعد در اغلب خودنگارههایش تکرار شدند.
او که از کودکی به بیماری فلج اطفال مبتلا شده بود، در دوران نوجوانی در یک موسسه آموزش ملی ثبتنام کرد و در این مدرسه با گروهی از دانشجویان که از نظر سیاسی همفکر او بودند، آشنا شد. او از همان سالها فعالیت خود را در عرصهی سیاست گسترش داد و عضو اتحادیهی جوانان کمونیست و حزب کمونیست مکزیک شد و تا سالهای پایانی عمرش نیز همچنان فعالیتهای سیاسیاش را ادامه داد.
اما یکی از مهمترین اتفاقات زندگی فریدا به ۱۵ سالگی او بازمیگردد؛ زمانی که در تصادفی شدید ستون فقراتش از چند قسمت شکست و رحمش نیز پاره شد؛ اگرچه بعد از دورهای درمان و استراحت، وضعیت جسمانی او بهتر شد، اما دردهای این حادثه تا آخر عمر با او ماند. فارغ از تمام تلخیهای جسمی و روحی، این تصادف برای او یک ارمغان هم داشت. زمانی که مجبور بود ماههای متوالی در بستر بماند و بخش زیادی از بدنش گچ گرفته شده بود، فرصت را غنیمت شمرد و شروع کرد به نقاشی کشیدن. یکی از مهمترین آثار او در این دوران خودنگارههای اوست؛ اگرچه این خودنگارهها که حالا بیش از یک سوم آثار او را تشکیل میدهند تا پایان عمر ادامه داشت تا حال روحی خود را در برهههای گوناگون زندگی به نمایش بگذارد.
ازدواج فریدا با دیهگو ریورا، نقاش معروف مکزیکی از دیگر برهههای مهم زندگی او به شمار میرود. رابطهای عجیب که بارها با جدایی و دلشکستگی همراه بود، اما تا زمان مرگ فریدا هیچگاه کاملا قطع نشد؛ البته فریدا در بخشی از خاطراتش از رابطه با ریورا اینگونه یاد میکند که «من دو تصادف سخت را در زندگیام تاب آوردم، یکی تصادف با اتوبوس و دیگری برخوردن به دیهگو.»
فریدا در آغاز ۲۰ سالگی با دیهگو ریورا ۴۲ ساله ازدواج کرد. دور از انتظار نبود که مادرش با ازدواج آن دو مخالف و پیوند آنها را ازدواج فیل و فاخته توصیف کند. ازدواج آنها با مشکلات و دلخوریهای زیادی همراه بود و حتی هرکدام در برخی از برهههای زمانی، جدا از هم زندگی میکردند. در سال ۱۹۳۷ هر دوی آنها برخلاف مشکلاتی که با هم داشتند برای کمک به لیون تروتسکی، کمونیست تبعیدی اهل شوروی و همسرش ناتالیا با یکدیگر همکاری کردند. زمانی که تروتسکی پناهندگی مکزیک را دریافت کرد، به همراه همسرش در «خانه آبی» (خانه دوران کودکی فریدا کالو) ساکن شد.
سال ۱۹۳۹ فریدا از همسرش جدا شد، اما چندی بعد بار دیگر با هم ازدواج کردند که البته ازدواج دوم نیز به دلیل تنشهای زیاد باعث شد تا مدتها از هم جدا زندگی کنند.
فریدا از جمله هنرمندانی بود که آثارش در دوران حیات با استقبال مردم همراه شده بود. او را زنی عجیب، هنرمند و البته قدرتمند میشناختند. او در سال ۱۹۵۳، اولین نمایشگاه انفرادی خود در مکزیک را برگزار کرد. هرچند که در آن مدت نیز در بستر بیماری بود، اما افتتاحیه نمایشگاه را از دست نداد؛ او با آمبولانس خود را به افتتاحیه نمایشگاه رساند و تمام عصر را از تختی که برای او قرار داده بودند به گفتوگو با بازدیدکنندگان گذراند.
پس از مرگ این نقاش مکزیکی در ۱۹۵۴، به خواسته همسرش دیهگو ریورا، لباسها، آرایهها و دیگر وسایل شخصیاش در «خانه آبی» در حمامی مهر و موم شد. ریورا وصیت کرد که ۱۵ سال پس از مرگش آن را بگشایند، اما خودش چندی بعد درگذشت و آن گنجینه دستنخورده ماند. ۵۰ سال پس از مرگ کالو، در سال ۲۰۰۴، بالاخره این گنجینه باز شد و آلبومهای عکس، لباسها، تزیینات، لوازم آرایش، داروها و … این هنرمند در درسترس قرار گرفت و به نمایش عمومی درآمد.
منبع: ایسنا
فریدا کالو: به پاهایم چه نیازی دارم، وقتی بال برای پرواز دارم
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…