شعر کلاسیک

عاشقانه‌ای از بیدل دهلوی

چشمی‌ که بر آن جلوه نظر داشته باشد
یارب به چه جرات مژه برداشته باشد

هر دل‌که ز زخم تو اثر داشته باشد
صد صبح‌گل فیض به بر داشته باشد

عمری‌ست دکان نفس سوخته‌گرم است
از آه من آیینه خبر داشته باشد

با پرتو خورشید کرم سهل حسابی‌ست
گر شبنم ما دامن تر داشته باشد

دل توشه‌کش وهم حباب‌ست درین بحر
امید که آهی به جگر داشته باشد

جا بر سر دوش است‌کسی را که درین بزم
با ما چو سبو دست به سر داشته باشد

از تیغ نگاهت دل آیینه دو نیم است
هرچند ز فولاد سپر داشته باشد

ما را به ادبگاه حضورت چه پیام است
قاصد مگر از خویش خبر داشته باشد

از وحشت ما بر دل کس نیست غباری
یک ذره تپیدن چقدر داشته باشد

ای بی‌خبر از عشق مجو ساز سلامت
جز سوختن آتش چه هنر داشته باشد

ناکام فسردیم چو خون در رگ یاقوت
رنگی ندمیدیم‌ که پر داشته باشد

بیدل خلف سلسلهٔ عبرت امکان
جز مرگ چه از ارث پدر داشته باشد

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

اجرای تازۀ Time شاهکار هانس زیمر (Hans Florian Zimmer)

Time شاهکار هانس زیمر (موسیقی فیلم INCEPTION )

3 روز ago

نگاهی به کتاب «قرن من» نوشتۀ گونتر گراس

نگاهی به کتاب «قرن من» نوشتۀ گونتر گراس مایکل هنری هیم/ ترجمه: فاطمه رحمانی  کتاب…

5 روز ago

یک عاشقانۀ آرام از یوهان پاخلبل (Johann Pachelbel)

یک عاشقانۀ آرام از یوهان پاخلبل

1 هفته ago

کتاب یعنی گفت‌وگو نوشتۀ محمدمنصور هاشمی

کتاب یعنی گفت‌وگو نوشتۀ محمدمنصور هاشمی گاهی جملاتی را که به طور معمول می‌گوییم و…

1 هفته ago

چرا سورن کیرکگورِ عاشق، قید ازدواج با رگینه را زد؟

چرا سورن کیرکگورِ عاشق قید ازدواج با رگینه را زد؟ رِی مانک، نیواستیتسمن — ویتگنشتاین زمانی به…

2 هفته ago