با ما همراه باشید

اختصاصی کافه کاتارسیس

جودی آبوت: رمانی دربارۀ رذیلتِ فقر و فضیلتِ ثروت!

جودی آبوت: رمانی دربارۀ رذیلتِ فقر و فضیلتِ ثروت!

جودی آبوت: رمانی دربارۀ رذیلتِ فقر و فضیلتِ ثروت!

آیدا گلنسایی: رمان «بابا لنگ دراز» نوشتۀ جین وبستر روایت دختری یتیم است که در پرورشگاه جان گریر شرایط سختی را می‌گذراند. عاقبت او به واسطۀ انشای «چهارشنبۀ نحس» مورد توجه یکی از اعضای هیئت امنا قرار می‌گیرد و به دانشکده فرستاده می‌شود. جروشا ابوت باید در ازای پول زیادی که آن فردِ محترم برای تحصیلش خرج می‌کند فقط ماهی یک نامه به او بنویسد و وی را در جریانِ رشد تحصیلی‌اش قرار بدهد ضمن‌اینکه توقع جواب هم نداشته باشد.

 

خداحافظی با فقر

در رمانِ «بابا لنگ‌دراز» فقر مسئله‌ای است که از همان ابتدای اثر کنار گذاشته می‌شود. رفتن جودی از پرورشگاه جان گریر، جایی که ما خیلی در جریان آن قرار نمی‌گیریم، خداحافظی راوی با مقولۀ فقر است. وقتی خانم لیپت به جودی خبر می‌دهد که به لطف یکی از اعضای هیئت امنا به دانشکده می‌رود این دوره هنوز روایت نشده، به سر می‌آید و در بقیۀ رمان جز لحظاتی بسیار کوتاه و فرّار به آن خاطرات برگشت نمی‌کنیم:

«از خوش‌شانسی تو آقای… منظورم همین آقایی است که الان رفتند، انگار بیش از حد شوخ‌طبع است و به خاطر همین انشای بی‌ادبانه‌ات گفته که می‌خواهد تو را به دانشکده بفرستد.

چشم‌های جروشا گرد شد و پرسید: «به دانشکده؟»

خانم لیپت با اشارۀ سر تأیید کرد و گفت: «برای همین هم بعد از جلسه منتظر شد تا دربارۀ شرایط این کار حرف بزند. آدم عجیبی است. شاید بهتر است بگویم این آقا آدم عجیب‌غریبی است. معتقد است که تو طبع خلاقی داری و می‌خواهد امکان تحصیلات تو را فراهم کند تا نویسنده بشوی.»

جودی آبوت: رمانی دربارۀ رذیلتِ فقر و فضیلتِ ثروت!

جودی آبوت یک ثروتمندِ تمام عیار

 در رمان بابا لنگ دراز نویسنده از همان ابتدا یک دختر بسیار بسیار ثروتمند را به ما معرفی می‌کند که شجاعانه‌ترین شیوه برای رویارویی با فقر را انتخاب کرده (یعنی طنز و تخیل را) و از این جهت می‌تواند در شرایط سخت، بزرگترین الگو برای انسان‌ها باشد. زیرا او در وهلۀ اول به دیگران نه حل کردن مسئله بلکه چگونه رویارو شدن با آن را می‌آموزد:

«اعضای هیئت امنا و گروه مهمان‌ها از موسسه بازدید کرده و گزارش ماهانه را خوانده بودند. بعد چای‌شان را نوشیده و عصرانه‌شان را خورده بودند و اینک با عجله به خانه‌ها و پای بخاری گرم و نرم خود می‌رفتند تا مسئولیت سرپرستی پر دردسر بچه‌ها را یک ماهی فراموش کنند.

جروشا با کنجکاوی ردیف ماشین‌ها و کالسکه‌هایی را که از در پرورشگاه خارج می‌شدند تماشا می‌کرد و در عالم خیال کالسکه‌ها را یکی‌یکی تا خانه‌های بزرگ پای تپه همراهی می‌کرد. بعد باز در رویا خود را در پالتوی خز و کلاهی مخملی که با پر تزئین شده بود، در یکی از ماشین‌ها مجسم کرد که با خونسردی و زیر لب به راننده می‌گفت: «برو به خانه»، ولی همین‌که به در خانه می‌رسید رویایش رنگ می‌باخت. چون جروشا با اینکه تخیلی قوی داشت و حتی خانم لیپت هم به او گفته بود اگر مواظب نباشد تخیلش ممکن است کار دستش بدهد، این تخیل نمی‌توانست او را از جلوی خانه آن‌طرف‌تر و داخل خانه ببرد. چون طفلک جروشای ماجراجو و پرشور و شوق در تمام هفده سال زندگی‌اش هیچ‌وقت پا به خانه‌ای نگذاشته بود و نمی‌توانست زندگی روزمرۀ کسان دیگری را که مثل یتیم‌ها در پرورشگاه نبودند مجسم کند.»

و

«می‌دانید بابا به نظر من مهم‌ترین ویژگی آدم‌ها تخیل آن‌هاست. چون آدم می‌تواند با کمک تخیل، خودش را جای دیگران بگذارد. به علاوه تخیل، آدم را مهربان و دلسوز و باشعور می‌کند. پرورشگاه باید تخیل بچه‌ها را پرورش بدهد اما جان گریر فوری کوچک‌ترین کورسوی تخیل را خاموش می‌کرد. از طرف دیگر فقط ویژگی وظیفه‌شناسی بچه‌ها را تقویت می‌کرد. به نظر من بچه‌ها نباید معنی این کلمه را یاد بگیرند، این کار زشت و نفرت‌انگیز است. بلکه باید هر کاری را عاشقانه انجام بدهند.»

جز تخیل و طنز، جودی ویژگی دیگری دارد که ثروتمند بودن او را تأیید می‌کند: قدرتِ شادی

«وقتی ماشین راه افتاد و جلو آمد نور چراغ‌هایش سایۀ مردی را روی دیوار انداخت. سایۀ کش‌دار و بی‌قوارۀ مرد با دست و پاهای دراز روی زمین و دیوار راهرو بود. سایه‌اش شبیه پشه‌ای غول‌مانند با دست و پاهای دراز بود. جروشا با دیدن آن با اینکه از نگرانی اخم کرده بود پقی خندید. او ذاتا دختر شادی بود و همیشه هر چیز کوچکی برایش بهانه‌ای بود تا تفریح کند. این بود که با قیافه‌ای شاد و لبخندزنان وارد دفتر شد.»

او قدرتِ دیگری هم دارد: تبدیل تراژدی به کمدی. در اولین نامۀ جروشا به بابا این ویژگی کاملا بارز است:

«آقای عزیز عضو هیئت امنایی که یتیم‌ها را به دانشکده می‌فرستید

نامه نوشتن به کسی که نمی‌شناسی به نظر عجیب می‌آید. اصلاً کلاً نامه نوشتن برای من عجیب و غریب است. چون من در عمرم بیش‌تر از سه چهاربار نامه ننوشته‌ام. برای همین ببخشید اگر نامه‌های من مثل نامه‌های درست و حسابی نیست.

دیروز صبح قبل از حرکت، خانم لیپت خیلی جدی با من حرف زد و تکلیف رفتار و اخلاق بقیۀ عمرم را تعیین کرد، مخصوصاً راجع به رفتارم نسبت به آقای مهربانی که این‌قدر در حق من بزرگواری کرده خیلی سفارش کرد و گفت باید خیلی احترامش را نگه دارم. ولی آخر شما را به خدا من چه‌طور به کسی که اسم خودش را جان‌اسمیت گذاشته درست و حسابی احترام بگذارم؟ چرا اسمی انتخاب نکردید که کمی باکلاس‌تر باشد؟

…تمام این تابستان من راجع به شما خیلی فکر کردم، بعد از این‌همه سال تنهایی از این‌که بالاخره یک نفر به من علاقه پیدا کرده، احساس می‌کنم که خانواده‌ای پیدا کرده‌ام و الان بالاخره به کسی تعلق دارم و از این فکر واقعاً احساس آرامش می‌کنم. ولی متاسفانه باید بگویم که وقتی راجع به شما فکر می‌کنم قوۀ تخیلم خیلی کم به فعالیت می‌افتد. من فقط سه چیز دربارۀ شما می‌دانم:

  1. شما قد بلندید.
  2. شما ثروتمندید
  3. شما از دخترها بیزارید

فکر کنم شاید بهتر باشد بهتان بگویم  آقایِ عزیزِ از دخترها بیزار، که البته این یک جور توهینی است به خودم. یا بگویم آقای ثروتمند عزیز اما این‌هم توهین به شماست، چون انگار مهم‌ترین چیز شما فقط همان پول‌تان است. تازه ثروت صفت ظاهری آدم است. شاید شما تا آخر عمرتان ثروتمند نمانید؛ خیلی از آدم‌های بسیار باهوش در وال‌استریت خانه‌خراب شده‌اند. ولی حداقلش این است که شما تا آخر عمر قدتان بلند می‌ماند. برای همین هم من تصمیم گرفته‌ام که به شما بگویم بابا لنگ دراز. امیدوارم بهتان برنخورد. این فقط اسم خودمانی شماست و به خانم لیپت هم نمی‌گوییم.

از دیگر ویژگی‌های جودی تفکر انتقادی و نپذیرفتن است: «امروز صبح اسقفی برای ما صحبت کرد. حدس می‌زنید چه گفت؟

«نکتۀ بسیار مفیدی که انجیل برای‌مان بازگو می‌کند این است که فقرا از این جهت همیشه در کنار ما هستند و به این جهان آمده‌اند که ما بتوانیم دائم به آن‌ها نیکی کنیم.»

ملاحظه می‌کنید؟ انگار فقرا هم نوعی حیوان اهلی مفید هستند. اگر من مثل الان یک خانم حسابی نشده بودم بعد از مراسم عبادت می‌رفتم و هرچی از دهانم می‌آمد بارش می‌کردم.»

از دیگر ویژگی‌های ثروتمندانۀ جودی شجاعتِ ارتباط برقرار کردن، خلاف عادت بودن و پرشوق و اشتیاق بودن و مهمتر از همه پنهان نکردن احساسات و صداقت معصومانه‌اش است: «شما خواسته بودید من فقط ماهی یک‌بار برای شما نامه بنویسم، نه؟ اما من هرچند روز یک‌بار با نامه‌هایم روحیه‌تان را عوض کرده‌ام. نه؟ آخر من آن‌قدر از این‌همه چیزهای تازه به هیجان آمده‌ام که باید حرف‌هایم را با یکی در میان می‌گذاشتم. شما هم تنها کسی هستید که من می‌شناسم. لطفا مرا به خاطر پر شر و شور بودنم ببخشید، به زودی آرام می‌گیرم.»

دیگر ویژگی ثروتمندانۀ جودی آبوت مناعت‌طبع و بزرگ‌منشیِ اوست: «آقای پولدار عزیز

بفرمایید، چک پنجاه لاری شما ضمیمۀ نامه است. خیلی از لطف شما ممنونم ولی احساس می‌کنم نمی‌توانم قبول کنم. مقرری ماهانه‌ام برای خرید کلاه‌هایی که لازم دارم کافی است. معذرت می‌خواهم که آن چیزهای مسخره را راجع به فروشگاه کلاه‌های زنانه نوشتم. فقط به خاطر این‌که تا قبل از آن اصلا چنین جایی را ندیده بودم. با وجود این نمی‌خواستم گدایی کنم و ترجیح می‌دهم بیش‌تر از آن‌چه مجبورم، خیرات قبول نکنم.»

او متفکر هم هست و دخترِ عمیق درونش را به مخاطب نشان می‌دهد تا بفهمد در سطح بودن به معنی سطحی بودن نیست: «در زندگی مشکلات بزرگ نیست که به آدم با اراده احتیاج دارد (هرکسی می‌تواند در یک بحران قد علم کند و با شجاعت با فاجعه‌ای مصیبت‌بار روبه‌رو بشود) بلکه به نظرم در یک روز با لبخند به استقبال مشکلات کوچک رفتن، واقعا احتیاج به عزم و اراده دارد.

من هم سعی می‌کنم چنین اراده‌ای را در خود به وجود بیاورم. می‌خواهم به خود تلقین کنم که زندگی فقط یک بازی است و من باید تا آن‌جا که می‌توانم ماهرانه و درست آن را بازی کنم. چه در این بازی ببرم و چه ببازم، در هر حال شانه‌ها را بالا می‌اندازم و می‌خندم. می‌خواهم همیشه شوخ باشم.»

و

«من با این نظریه که بدبختی و غم و ناامیدی قوای اخلاقی آدم را می‌سازد مخالفم. آدم‌هایی خوشبخت‌ هستند که وجودشان سرشار از مهر و محبت است. من اعتقادی به افراد بیزار از مردم و مردم‌گریز (کلمۀ قشنگی است. تازه یادگرفته‌ام) ندارم.»

و

«خدای آن‌ها (که آن را آکبند از اجداد پیوریتن و دور خود به ارث برده‌اند) تنگ‌نظر، بی‌منطق، ظالم، پست، کینه‌توز و متحجر است. شکرخدا که من هیچ خدایی را از هیچ‌کس به ارث نبرده‌ام. من آزادم که خدای خودم را آن‌طور که آرزو دارم تصور کنم. خدای من مهربان، دلسوز، خلاق، بخشنده، فهمیده و شوخ‌طبع است.»

و

«به نظر من اگر مردی چهل و هفت سال تمام توی یک خط فکری باشد و یک ذره هم تغییرعقیده ندهد، باید او را به عنوان عتیقه در قفسه‌ای نگه دارند.»

و

«جودی این‌روزها آن‌قدر فیلسوف‌مآب شده که دوست دارد همه‌اش دربارۀ دنیا به طور کلی بحث کند نه‌این‌که سطح خودش را پایین بیاورد و به جزئیات زندگی روزانه بپردازد.»

و

«این شعر استیونسن به نظرتان جالب نیست: «آن‌قدر دنیا پر از چیزهای جورواجور است که مطمئنم همۀ ما باید هم‌چون پادشاهان خوشبخت باشیم.»

می‌دانید، این حرفش واقعا درست است. اگر به هرچه نصیب‌تان شود خوش باشید دنیا پر از شادی است و به هم می‌رسد. فقط سرِ قضیه در انعطاف‌پذیری ماست، به‌خصوص این‌که در ییلاق چیزهای سرگرم‌کننده خیلی زیاد است. من می‌توانم در زمین‌های هرکسی قدم بزنم و به مناظر متعلق به مردم نگاه کنم و در نهرهای مردم آب‌بازی کنم و تا آن‌جا که دلم می‌خواهد کیف کنم طوری که انگار مال خودم است، آن‌هم بدون این‌که مالیات بدهم.»

و

«خوشی‌های بزرگ زیاد مهم نیست، مهم این است که آدم بتواند با چیزهای کوچک خیلی خوش باشد. بابا جون من رمز واقعی خوشبختی را کشف کرده‌ام و آن این است که باید برای حال زندگی کرد و اصلاً نباید افسوس گذشته را خورد یا چشم به آینده داشت بلکه باید از همین لحظه بهترین استفاده را برد. من می‌خواهم بعد از این، زندگی فشرده بکنم و هر ثانیه از زندگی‌ام را خوش باشم. می‌خواهم وقتی خوش هستم بدانم که خوش هستم. بیش‌تر مردم زندگی نمی‌کنند، فقط باهم مسابقۀ دو گذاشته‌اند. می‌خواهند به هدفی در افق دوردست برسند ولی در گرماگرم رفتن آن‌قدر نفسشان بند می‌آید و نفس نفس می‌زنند که چشم‌شان زیبایی‌ها و آرامش سرزمینی را که از آن می‌گذرند نمی‌بینند و بعد یک وقت چشم‌شان به خودشان می‌افتد و می‌بینند پیر و فرسوده هستند و دیگر فرقی برای‌شان نمی‌کند به هدف‌شان رسیده‌اند یا نرسیده‌اند. من تصمیم گرفته‌ام که سر راه بنشینم و حتی اگر هرگز نویسندۀ بزرگی نشوم، یک عالم خوشی‌های کوچک زندگی را روی هم تلنبار کنم.»

از دیگر ویژگی‌های ثروتمندانۀ جودی روحِ مستقل و مبارز اوست. کمک‌های مالی و لطف بابا لنگ دراز هرگز او را به رفاهی که دیگری برایش فراهم می‌کند، وابسته نمی‌کند: «شما نباید مرا به زندگی پر از تجملات عادت بدهید. آدم هیچ‌وقت هوس چیزهایی را که نداشته نمی‌کند، ولی محروم ماندن از چیزهایی که آدم فکر می‌کند حق طبیعی‌اش است، خیلی سخت است. زندگی با جولیا و سالی، فلسفۀ رواقی مرا تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. آن‌ها هردو از کودکی همه‌چیز داشته‌اند. برای همین خوشبختی را به عنوان یک چیز طبیعی پذیرفته‌اند. به نظرشان دنیا هرچه را که دل‌شان بخواهد به آن‌ها بدهکار است. شاید هم واقعاً همین‌جور باشد، چون در هر حال دنیا هم انگار این بدهکاری را قبول دارد و دارد به آن‌ها می‌پردازد. ولی این دنیا به من بدهکاری‌ای ندارد و از روز اول خیلی شفاف این را به من گفته. من حق ندارم بدون داشتن اعتبار، چیزی قرض کنم، چون بالاخره یک وقتی دنیا در جواب ادعای طلبم، به من می‌گوید که هیچ اعتباری ندارم.

انگار دارم در دریایی از استعاره دست و پا می‌زنم ولی امیدوارم شما منظور مرا فهمیده باشید. به هرحال من کاملا مطمئنم که تنها کار شرافتمندانه برای من این است که در این تابستان درس بدهم و خرج خودم را دربیاورم.»

جودی آبوت: رمانی دربارۀ رذیلتِ فقر و فضیلتِ ثروت!

بابا لنگ دراز تقابل ثروتمندان خوب با پولدارهای بد

جودی آبوت به واسطۀ ثروت‌های روحی‌اش که برخی از آن را برشمردیم، دختری نیست که فقر را پذیرفته باشد و همین روحیه او را نجات می‌دهد. با تأمل در سرگذشت او می‌بینیم با اثری دربارۀ فقر روبرو نیستیم. اتفاقا این اثر ستایشی عاشقانه دربارۀ ثروتمندان خوب و نشان دادن تفاوتشان با صرفا پولدارها یا پولدارهای تهی است. ما با خواندن این رمان عمیقا فرق میان ثروتمند و توانگر با پولدار را لمس می‌کنیم. جودی به ساده‌ترین صورت ممکن دربارۀ آن نوشته است:

«من تا وقتی سوار قطار تندرو نشدم تا برگردم، نتوانستم نفس راحتی بکشم. مبل‌ها همه منبت‌کاری و رویه‌دار و محشر بود. افرادی که دیدم همه خوش‌لباس و بانزاکت بودند و آهسته صحبت می‌کردند. ولی راستش بابا از وقتی که وارد شدیم تا وقتی که آن‌جا را ترک کردیم یک کلمه حرف حسابی نشنیدم. فکر می‌کنم اصلاً هیچ فکر و نظری به آن خانه‌ها وارد نشده باشد.

خانم پندلتون فکر و ذکرش فقط جواهر، خیاط و دید و بازدید است. با مادر سالی از زمین تا آسمان فرق دارد. اگر من ازدواج کنم و خانواده‌دار شوم می‌خواهم خانواده‌ام عین خانوادۀ مک‌براید باشد. به هیچ‌قیمتی هم نمی‌گذارم بچه‌هایم عین پندلتون‌ها شوند. شاید صحیح نباشد که آدم بدی کسی را که مهمانش بوده بگوید، اگر این‌جوری است ببخشید. این موضوع کاملاً محرمانه است و فقط بین من و شما می‌ماند.

آقای جروی را فقط یک دفعه که برای خوردن عصرانه صدایش کرده بودند دیدم و دیگر فرصت نکردم تنهایی با او صحبت کنم. این، بعد از آن اوقات خوشمان در تابستان قبل خیلی ناراحت‌کننده بود. فکر نمی‌کنم علاقۀ زیادی به خویشاوندانش داشته باشد. مطمئنم آن‌ها هم از او خوششان نمی‌آید! مادر جولیا می‌گوید که آقای جروی خل است! آقای جروی سوسیالیست است. ولی خدا را شکر که موهایش را بلند نمی‌کند و کراوات قرمز نمی‌زند. خانوادۀ پندلتون نسل اندر نسل پیرو کلیسای انگلیکان هستند و مادر جولیا مانده که آقای جروی این عقاید عجیب را از کجا آورده. چون آقای جروی به جای این‌که پول‌هایش را صرف چیزهای معقولی مثل خرید کشتی، ماشین، اسب‌های مسابقه بکند، در راه اصلاحات احمقانه دور می‌ریزد. اگرچه با پول‌هایش شکلات‌های خوبی می‌خرد! برای‌اینکه برای من و جولیا هرکدام یک جعبه شکلات به عنوان هدیۀ کریسمس فرستاد.»

نهایتا داستان جودی آبوت در یک نگاه، قصۀ شیرین روحیه‌ای قوی و زیبا در مواجهه با مصایب، خداحافظی با فقر به موجب همان روحیه و ستایش ثروت خوب و توانگری حقیقی در برابر پولداری صرف است.

جودی آبوت: رمانی دربارۀ رذیلتِ فقر و فضیلتِ ثروت!

جودی آبوت: رمانی دربارۀ رذیلتِ فقر و فضیلتِ ثروت!

 

برترین‌ها