نویسندگان/ مترجمانِ ایران

محمدمنصور هاشمی: از دفتر یادداشت‌های بد، مجموعۀ بیست و پنجم

محمدمنصور هاشمی: از دفتر یادداشت‌های بد، مجموعۀ بیست و پنجم

دیوانه‌ای هست که هر وقت از کار جهان دلخور است
با خدا با فعل جمع حرف می‌زند
و به او می‌گوید “شما”!

زیبایی یک جور است
اما زشتی هزار جور است

زشتی یک جور است
اما زیبایی هزار جور است

شعور یک جور است
اما هزار جور بی‌شعوری هست
بی‌شعوری یک جور است
اما هزار جور شعور هست

چقدر جمله که می‌شود با این ساختار نوشت
و هر دو گزاره تا حدی درست است

حقیقت هیچ‌گاه در یک جمله خلاصه نمی‌شود
از جمله در همین جمله‌ی حقیقت هیچ‌گاه…

———-

نقد
تحلیل و ارزیابیِ متأخر از فهم است
بررسی شرایط امکان تحقق امور

نقد به معنای قضاوت و پیش‌داوری و نفی همیشه داشته‌ایم
اسمش هم بوده است ردّیه

قابل توجه رادیکال‌های عاشق “نقد مخرّب”
که نقد را با بمب اشتباه گرفته‌اند
و با خشونتی که در حقیقت از آن سخت می‌ترسند در عالم کلمات شجاعانه لاس می‌زنند!

نقد مخرب و سازنده ندارد، مثل فهم.

————

در پدید آوردن مثنوی معنوی
دغدغه‌ی پایان بی‌معنی است

اما در روند تکوین شاهنامه
دغدغه‌ی پایان، همیشگی است

فرقی نمی‌کند فردوسی با شی
یا ایرانشاه بن ابی‌الخیر
یا مارسل پروست
آغاز همه‌ی کارهایی که تنها با پایان‌شان معنی می‌یابند قمار بزرگی است بر سر وقت و نیرو
بر سر عمر

هر پدیدآورنده‌ای این دغدغه را دارد که کارش خوب از کار درمی‌آید یا نه
آنچه می‌خواهد می‌شود یا نه
از درخششی که در ذهنش دارد بهره‌ای خواهد یافت یا نه
همان درخششی که در فیلم “ناین” می‌بینیم
حتی هنگامی که در واقعیت جز خالی بیکران چیزی پیشِ روی‌مان نیست

ولی دغدغه‌ی تمام کردن، دغدغه‌ی تمام شدن
برای کارهایی که تنها با پایان‌شان معنا می‌یابند چیزی فراتر از این حرف‌هاست
اینجا عمر و سلامت اهمیت می‌یابد و ضمانتی که هیچ‌گاه نیست

هم فردوسی نگرانی‌اش را با ما در میان گذاشته است
هم مثلاً ایرانشاه بن ابی‌الخیر

آن‌ها را نمی‌دانیم
ولی می‌دانیم مارسل پروست وقتی نقطه‌ی پایان “جستجو” را گذاشت گفت حالا می‌شود مُرد!
و مُرد!

———–

برخی مردم نویسنده‌های بزرگی را دوست دارند
که دنیاهای کوچکی دارند

من نویسنده‌ی کوچکی هستم
که عوالم بزرگ را دوست دارم

برخی مردم قصه ضعف‌های بشر را دوست دارند
من می‌خواهم کوشش برای تحقق قوّت‌ها را جستجو کنم.

———–

یکبار بی‌هوشی را تجربه کرده باشی
می‌دانی این همه نفی عارفانه‌ی جسمانیت
صرفاً آرزواندیشی است

نفی بدن‌مندی، در حقیقت، نوعی از “خواست قدرت” است

———–

درد
درد
درد
هیچ توضیحی برای این پدیده قانعم نمی‌کند
هیچ توضیح بیوشیمیایی و تکاملی و زیست‌شناختی

می‌توانم عالمی را تصور کنم که در آن درد نباشد
درد نزد من نشانه‌ی فیزیکی نیست
مسأله‌ای متافیزیکی است

مابعدالطبیعه‌ی درد به من چیزهای بیشتری درباره‌ی هستی ما آدمیان می‌گوید تا طبیعت آن
درد رازناکی عالم را یادآوری می‌کند
خوب یا بد، بی‌هوده یا باهوده، درد دریچه‌ای است به اسرار وجودمان

————

وقتی توده‌ی سر لوزالمعده
پزشکان را یاد سابقه‌ی خانوادگی‌ام انداخت و صحبت سرطان پانکراس شد
به این فکر افتادم که کتابی بنویسم و در آن خلاصه‌ی همه‌ی کتاب‌هایی را بنویسم که همیشه می‌خواسته‌ام بنویسم، طرح و ساختار کتاب‌ها را
چرا به این فکر افتادم؟
شاید چون از دوره‌ی دبیرستان تا الان می‌دانسته‌ام چه کتاب‌هایی می‌خواهم بنویسم، درباره‌ی چه موضوعاتی؛ می‌دانم چه داستان‌هایی می‌خواهم بنویسم با چه ماجراهایی

همیشه نقشه‌ی مسأله‌هایم پیش چشمم است، مسأله‌هایی که با نوشتن باید برای خودم روشن‌شان کنم
حالا گاهی به این فکر می‌کنم که همان کتاب را بنویسم بهتر نیست؟ خلاصه‌ی همه چیز را؟

چیزی به من می‌گوید آن کتاب مال وقت خودش است و این کتاب‌ها مال وقت خودشان
کتاب ننوشتن هم وقت خودش را دارد

نویسنده باید با “وقت” خودش صادق باشد
هر کس باید با وقت خودش صادق باشد.

—————–

با ناتمام‌ماندنِ من
دنیا دچار هیچ نقصی نمی‌شود
من هم هیچ‌وقت “تمام” نمی‌شوم
با این تعارض باید کنار آمد و روزگار را به انجام کارهای ناتمام گذراند
عمر خواهی‌نخواهی تمام خواهد شد

————————

انکار نمی‌کنم که گاهی وقتها صحنه را این طور مضحک می‌بینم:
چپ‌های مبارز “چیرلیدر” دارند،
لیبرال‌های آزادیخواه، چماقدار!

مهمترین چیرلیدر تاریخ چپ ما به نظرم علی شریعتی است
ولی تشخیص اینکه چه کسی مهمترین چماقدار لیبرالیسم در ایران خواهد شد هنوز سخت است!

—————–

اخیراً تصمیم گرفته‌ام “کنار” کارهایم
فیزیکدان بشوم
یا ریاضی‌دان
شیمی‌دان بشوم
یا زیست‌شناس
اخیراً تصمیم گرفته‌ام “کنار” کارهایم
مهندس معمار بشوم
یا متخصص قلب

چرا این همه آدم بتوانند “کنار” کارهایشان
که لابد خیلی مهم است
با اعتماد به سقف در فلسفه اظهار نظر کنند
یا به علوم انسانی بپردازند؟

هر وقت من حق داشتم با دیدن چهارتا کتاب در فیزیک یا زیست شناسی زِر بزنم
شما هم نظرتان را درباره علوم انسانی بفرمایید لطفا!

——————–

نمی‌دانم چرا سال نو را به هم تبریک می‌گوییم، یا آغاز کار نو را
سالی که تازه دارد شروع می‌شود یا کاری که معلوم نیست در آن چه خواهیم کرد و چه خواهد شد تبریک دارد؟

گمان می‌کنم شاید در اصل می‌خواسته‌ایم به پایان رسیدن سال پیش یا به نتیجه رسیدن کارهای قبلی را تبریک بگوییم و حکمتش یادمان رفته است.

———————

من عاشق وارستگی‌ام
اما اگر قرار باشد وارسته نباشم
ترجیح می‌دهم شیک باشم تا هپلی!

—————-

اگر یک نفر سطحی باشد می‌توانم تحملش کنم
اگر یک نفر رمانتیک باشد می‌توانم تحملش کنم

اما اگر یک نفر هم سطحی باشد و هم رمانتیک
از حدود تحمل‌ام خارج است

بعضی ایدئولوگ‌ها از این قماش‌اند

————

این مرگ نیست که ما را می‌کشد،
این بیماری و خونریزی و مانند اینهاست که ما را می‌کشد؛
نگاه دانشمند.

این بیماری و خونریزی و مانند اینها نیست که ما را می‌کشد،
این مرگ است که ما را می‌کشد؛
نگاه فیلسوف.

منبع: mansurhashemi

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

20 ساعت ago

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

3 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

6 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

1 هفته ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

2 هفته ago