پرسش عاشقهای بزرگ…
«همچنان که در موسیقی انسان نمیداند چه میخواهد بگوید، در عشق حقیقی نیز همین مسئله هست. مشکل فقط ناتوانی زبان و نارسایی کلمات نیست، مسئله این است که عشق حقیقی، درست مثل موسیقی، فاقد هدفی غایی است. تفسیری برای این ندارد که چرا اینجاست و چه میخواهد. اگر بفهمد که چه میخواهد، از قلمرو عشق بیرون میرود. اگر چهرهای ثابت و تفسیری قطعی به خودش بگیرد، دیگر میمیرد. عشق این است که از وجود انسان روی زمین خوشحال هستی، نرمی خوشحالی که هیچ هدفی پشت آن نیست. عاشق راستین معشوق را به سبب لطافت و آزرم و نیکخویی و عشوهگری و صفتهای بیمعنای دیگری از این دست دوست نمیدارد، بلکه عشق تنها راهی است برای اینکه به هیچ غایت دیگری نیندیشد. در نظر جلادت عشق این بود که دست از هر هدفی بردارد، بیآنکه دست از زندگی بکشد، اندیشیدن را رها کند، بیآنکه دیوانه شود، آینده را رها کند، بیآنکه مرده باشد. هیچ خواستهای از دالیا نداشت، بلکه همۀ عشق او به دالیا بر پایۀ محبتی بیدلیل و بیتمنا پدید آمده بود. وقتی هدف عشق وصال نیست، به شکل وعدۀ دیداری درمیآید که تا ابد عقب انداخته میشود؛ دیداری که تحقق آن با ابدیت پیوند میخورد. وقتی عشق دنبالهرو هدف خاصی نباشد، به چهرۀ هجرانی درمیآید که در گذشتههای دور رخ داده و اکنون روی زمین احساس میشود. وقتی روح عاشق به این دریافت برسد که پیش از این با معشوق یکی بوده و در گذشتههای از یادرفته جزئی از یار بوده است، وقتی به این باور برسد که زمین و زندگی جز توقفگاهی برای درک این فراق نیست، وقتی که عشق به جای تمنای وصال دوباره، به حس عمیق فراق تبدیل میگردد، به ابدیت پیوند میخورد.
… عشق من به دالیا به خاطر تمنای وصال نبود، تأمل در فراق بود. بعضی از عشقها به تمامی آمیختن و یکی شدن روح و جسم است، اما بعضی دیگر، سراسر در فکر فراقند. سؤال عاشقهای کوچک این است که کی به معشوق میرسم، اما پرسش عاشقهای بزرگ این است که کی و کجای این هستی از معشوق جدا شدهام. مثل این ویولن تنها و طولانی نفس چایکوفسکی که هر وقت میشنویم، انگار ندایی خموش را در سر خودمان کشف میکنیم؛ ندایی که از آغاز آفرینش، در دلمان بالیده و بعدها از ما گسسته. عشق، مثل همۀ موسیقیهای بزرگ، چیزی است که حس میکنی پیش از این، از زمانهای دور، بخشی از هستیات بوده.»
منبع
شهر موسیقیدانهای سپید
بختیار علی
ترجمۀ مریوان حلبچهای
نشر ثالث
پرسش عاشقهای بزرگ…
پرسش عاشقهای بزرگ…
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…