رمان شرم نوشتۀ آنی اِرنو: مجموعهی درخشانی از مشاهدهها
قومشناسی خود
نگار یونسزاده: «شرم» نُهمین رمان آنی اِرنو و، بهعبارتی، بخشی از سرگذشتنامهی اوست که نخستینبار در ۱۹۹۷ منتشر شد. در این کتاب ارنو به دوران کودکی در فروشگاه مواد غذاییای، که والدینش آن را اداره میکنند، برمیگردد و بیپیرایه از شرمی سخن میگوید که همواره نسبتبه والدین و کودکیاش احساس کرده است.
رمان با عبارت تکاندهندهی «پدرم میخواست بعدازظهرِ یکشنبهای در ماه ژوئن مادرم را بکشد» آغاز میشود. راوی کودکی دوازدهسالهای بیش نیست که شاهد صحنهای خشونتآمیز میشود، صحنهای که گویی تمام زندگیاش را تحتالشعاع قرار میدهد و همچون لکهای پاکناشدنی در ذهن او باقی میماند و تبدیل میشود به «اولین تاریخِ مشخص و مطمئن از دورانِ کودکیاش». بعدازظهر یکشنبهای در ماه ژوئن ۱۹۵۲، درپی جروبحثی پیشپاافتاده، پدرش با کارد باغبانی مخصوص بریدن هیزم قصد کشتن مادرش را میکند. اما چرا؟ راوی تا سالها قادر به نتیجهگیری و قضاوتکردن دراینباره نیست: «چون پدرم که عاشق من بود خواسته بود مادرم را، که او هم عاشق من بود، بکشد». این ناتوانی در تحلیل و ناتوانی در قضاوت سبب میشود طنینِ اتفاق آن روزِ یکشنبه در سرتاسر زندگی راوی شنیده شود، زیرا او ــ تا زمان روایت قصهاش ــ هرگز فرصت نمیکند دربارهی آنچه اتفاق افتاده تأمل کند. در داستان، بلافاصله پس از این صحنهی هولناک، زندگی به روال کاملاً عادی خود برمیگردد و هر سه (پدر و مادر و دختر) برای گردش و دوچرخهسواری به بیرون از شهر میروند. اما، تا سالها پس از آن، هربار که راوی به خانه بازمیگردد از خودش میپرسد آیا بالاخره فاجعه به وقوع پیوسته است؟ آیا مادرش کشته شده است؟ هنگامی که آنی ارنو در پنجاهوپنجسالگی سرانجام شرح این ماجرا را در قالب قصه مینویسد، توضیح میدهد که حس میکند آن صحنهی هولناک در دوران کودکی اتفاقی پیشپاافتاده بوده و در خانوادهها معمولتر از آن است که فکرش را میکرده است.
آنی ارنو برای مواجهشدن با شرمِ دوران کودکی نوشتن را برمیگزیند؛ کاری که پیش از این انجامدادن آن برای او ناممکن بوده است، همچون گناهی که قرار است مجازاتی بهدنبال داشته باشد. در رمان کمحجم «شرم» او شرح میدهد که ماحصل دوران کودکیاش خاطراتی است که بهیادآوردن آنها برای او تلخ و ناخوشایند است و از شرمی پرده برمیدارد که هرگز او را رها نکرده است. پس از نوشتن آن صحنهی روز یکشنبه گویی اکنون زمینه برای نتیجهگیری و قضاوت فراهم میشود. او در کودکیاش صحنهای را میبیند که بعدها قادر به توصیفش نمیشود؛ «صحنه» وجود دارد اما کلامی که آن را شرح بدهد نه («تصویر بدون شرح»). این صحنه بارها و بارها در ذهن راوی میگذرد تا اینکه بالاخره به زبان آورده میشود. از این روست که او با کندوکاو در همهی مراتب و نظامهای اجتماعی درنهایت به این وسواس و تنگنا میرسید: «آیا دیگر جملهای که جایگاهمان را در جامعه نشان دهد از دستم در نرفته!». راوی در خانه، که همان فروشگاه است، حریم خصوصی ندارد و همواره باید در حضور مشتریها آداب را رعایت کند و رفتاری محترمانه داشته باشد. در مدرسهی خصوصی کاتولیک که او درس میخواند مذهب مهمترین نظامی است که فرد را جامعهپذیر میکند و، ازاینروست که ساعات بسیاری صرف نیایش و دعا میشود. موفقیت در الگوهایی تعریفشده و انجامدادن تکالیف درسی و مذهبی خلاصه میشود. بهجای آنکه شخصیتی شکل بگیرد و رشد کند، آن را همانطور که میخواهند میسازند و دعا مهمترین رکن است و دنیایِ کمال و درستی دنیایی است که در آن به مراسم عشای ربانی بروند. زندگی برای او در باورها و ارزشهایی خلاصه میشود که محیط، مدرسه و خانواده و شهر تعریف میکنند. راوی تمام تعالیم و آموزشهای تربیتی کودکیاش را که چیزی جز اطاعت و تبعیت از قواعد رایج اقتضای خانواده و اعتقادات آنها نیست فهرست میکند و مدام به تکرار آنها میپردازد. تا جایی که در آستانهی دوازدهسالگی دنیایش چیزی نیست مگر قوانین و مقررات و رسوم حاکم بر محیط، بیآنکه شک کند دنیاهای دیگری هم وجود دارد.
نویسنده با استفاده از «تشریح» و «توصیف» توانسته است دادههای مناسبی را برای مخاطب فراهم کند. این رمان مجموعهی درخشانی از مشاهدههاست. نویسنده به رونویسی خاطرات اکتفا نمیکند بلکه برای درکِ واقعیتِ آن زمان درصدد است “قومشناسِ خود” باشد. ازاینرو رمان هم زمینهی روانی دارد و هم زمینهی اجتماعی. در واقع نویسنده رمان را از درون به برون مینویسد، همچنانکه عنوان رمان گواه اختلالی در روانشناسی است که باید زمینهاش را اجتماع جُست و بهنوعی به «روانشناسیِ اجتماعی» رسید.
دراینباره، راوی با توجه به «شرم» خود و با توجه به زمینهی زیستیاش نیازی نمیبیند که ترتیب کلاسیک داستان نویسی را رعایت کند. رمان، براساس اصول کلاسیک، از انتها شروع میشود تا به نقطهی اوج (دوصفحهی ابتدایی) برسد. اوج داستان در خط اول و پایانبندی در دو صفحهی بعد است. اولین حادثهی کتاب مهمترین حادثه است و ما با تنشی مواجهیم که مسیر پلکانیاش به جای اینکه به سمت بالا باشد به سمت پایین است و بعد از دو صفحهی اول مخاطب باید به جای پیش رفتن در داستان مدام نقب بزند و به عمق برود. چنین حرکتی با مفهوم «شرم» نیز تناسب دارد، شرمی که در عمیقترین لایههای ما وجود دارد و در انتظار کاویدهشدن است. از این رهگذر، شاید، این قصهای باشد که سبب میشود هرگونه رفتاری عادی جلوه کند و دستآخر زنی را شاهد باشیم که دیگر «دخترکی» را که زمانی خودش بوده بهجا نمیآورد؛ گویی صحنهی آن یکشنبهی ژوئن تنها وجه مشترک او با آن دخترک است.
منبع: nashreney.com
رمان شرم نوشتۀ آنی اِرنو: مجموعهی درخشانی از مشاهدهها
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…