قبول داری جهان عشق را بو میکشد؟
چه کشف غریبی است که روزی بفهمی آنقدر در درونت با کسی زیستهای که راه زندگی واقعی را گم کردهای…
بفهمی اگر دیگر دلت آنطور سیلآسا برایش تنگ نمیشود به این دلیل است که دیگر دوستش نداری بلکه به شکل دوست داشتن او درآمدهای.
انگار که وارد قلعهای افسانهای و بدون بازگشت شده باشی. قلعهای به خردمندیِ مرگ…
تو به آتش آموختی آب نیرومندتر از هر عنصر دیگری است.
تو سکوت و بیمقاومتی را به او آموختی و کر شدن روی سنگهای توی مسیر را.
قبول داری جهان عشق را بو میکشد تا کوهی از تاریکی بر سر آن بریزد؟
اگر اینگونه نیست چرا ستارهها در ظلمت شناورند؟
روز و شب از هستی و طبیعت سوال میپرسم و اینگونه با آنها صمیمی میشوم.
تو شکوه پرسیدنِ سوال را به من آموختی و عشق را که به کار بردن دیوانهگون کلمات عاشقانه نیست. بلکه چشمپوشی است و وقارِ ندیدن. عشق، سکوت است وقتی کلمات بناهای عظیم خاطره و دوستی را به یک اشاره نابود میکنند. از تو آموختم وقتی میگویند عشق کوتاه آمدن است نه کم آوردن، یعنی چه!
و حالا، در من نیرویی زنده شده است بزرگتر از تمام تجربه و آگاهی من، کهنسالتر از زمان. نیرویی که به موجبِ آن، من موظفم تنها با عطر تو به این دنیا بیایم. موظفم تنها سمت تو بچرخم و از این شرمگین نباشم که در برابر نور ارادهام سست است.
بگذار تنها ایرادی که جهان بر ما میگیرد این باشد که عاشقیم و این نقطه ضعف بزرگمان است!
اصلا از این زمستان انتظار نمیرفت که پایان یابد.
حالا میفهمم جوانه زدن چگونه ترانهای است.
حالا که دیگر دوستت ندارم بلکه به شکلِ دوست داشتن تو درآمدهام.
قبول داری جهان عشق را بو میکشد؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…