سطرهایی شاعرانه از رمانِ «شهر موسیقیدانهای سپید» نوشتۀ بختیار علی
بگذارید آفتاب به روح شما نفوذ کند و باران درونتان را خیس کند. مشکل بزرگ جسم و روح، تاریکی و خشکی است. هیچچیز مثل تاریکی و خشکی ِ روح دشمن موسیقی نیست.
هر قطرۀ باران موسیقی ویژۀ خودش را دارد، هر تپشی که به تن ما میخورد؛ اولین موسیقی، یافتنِ آهنگ آن تپشهاست. باید گوشتان آنقدر حساس شود که صدای باران را از هر صدای دیگری تشخیص دهد و ریتم قطرات را از هم تفکیک کنید. باید ضرباهنگ قطراتی که به سینههایتان میخورد و تفاوتش با قطراتی که بر دست و شانهها و گونههایتان میخورد و تفاوتش با قطراتی را که بر دست و شانهها و گونههایتان میخورد از همدیگر تشخیص دهید. باید تفاوت تپشها و طعم این تفاوتها را حس کنید. موسیقی چشیدن این تفاوتهاست.
مهم نیست از صدای آب موسیقی بسازید، مهم این است که از رنگ آب، آهنگی خلق کنید.
موسیقیدانها باید در زمان جنگ هم موسیقیدان باقی بمانند. کسی که به دنبال آهنگی جاودانه میگردد، نباید خسته شود. جنگ و مرگ و درد همیشه بوده و خواهد بود. موسیقیدانِ درون روح ما هم باید همیشه باشد، این موسیقیدان درون ما موجودی مستقل از هستی نیست. او در دل این جنگ هم حضور دارد. دفینهای که او دنبالش میگردد، در یکی از پستی و بلندیهای تاریک همین دنیاست. موسیقی نمیتواند ما را از این دود و ویرانی نجات دهد. موسیقی خودش در دل این ویرانهاست، باید از همینجا بگذرد، چارۀ دیگری ندارد، موسیقیدان باید بتواند در دوزخ هم زندگی کند. من سالهای سال سودای این را داشتم که موسیقی را از دنیا و ستیزها و خرابیهایش دور نگه دارم؛ نگذارم آهنگ دود در گلوی فلوتم برود، اجازه ندهم این زمین لرزههای بزرگ دست مرا بلرزاند، اما نمیشود. وقتی هوای پاک در زمین نیست، موسیقیدان باید بپذیرد که از زهر هم موسیقی بسازد.
ما انسانها از ترکیب سه معدن آفریده شدهایم؛ بخش اعظم ما را وجه انسانی تشکیل میدهد، بخش دیگری از وجودمان را اهریمن در برمیگیرد و بخش سوم جاودانگی است که بخش کوچکی از وجود ما را در بردارد و این همان بُعدی است که زیبایی و موسیقی را به ما الهام میکند؛ اما آن رفیقت همۀ وجودش از جاودانگی ساخته شده است. ببین چطور دریاچه را به یک تکه زیبایی بدل کرده، به تکهای زندگی.
هر برگی موسیقی خودش را با خودش میآورد، پرواز هیچ پرندهای نیست که موسیقی خودش را در آسمان نسازد. تمام جهان موسیقی است، باران یکسره موسیقی است، شب به تمامی موسیقی است.
موسیقی سفری افسانهای از ماورای صداهاست؛ سفری است از کنه سکوت.
من آب هستم، شما هم روزی آب میشوید؛ آب جز خروش خودش، نمیتواند به زبان دیگری حرف بزند. من باد هستم، شما هم روزی تبدیل به باد میشوید؛ باد هم نمیتواند سادهتر از صدای خودش سخن بگوید. شما اینجا آمدهاید که صدای آب و باد و شب و سنگ و صدای مورچههای کوچک را بیاموزید.
موسیقی با همۀ چیزهای آنی و زودگذر فاصلۀ بسیاری دارد، موسیقی فقط با جاودانگی در ارتباط است.
منبع
شهر موسیقیدانهای سپید
بختیار علی
ترجمه مریوان حلبچهای
نشر ثالث
سطرهایی شاعرانه از رمانِ «شهر موسیقیدانهای سپید» نوشتۀ بختیار علی
سطرهایی شاعرانه از رمانِ «شهر موسیقیدانهای سپید» نوشتۀ بختیار علی
«دیروز خیلی دیره» نوشتۀ شهلا حائری: شفای نهفته در بازیابی خاطرات آیدا گلنسایی: «دیروز خیلی…
گفتوگو با فروغ، شاملو، سهراب، اخوانثالث و... گفتوگو با فروغ، شاملو، سهراب، اخوانثالث و... گفتوگوی…
«نکاتی دربارۀ معناداری شعر»، دکتر تقی پورنامداریان
«بیتو به سر نمیشود»، مولوی با صدای فریدون فرحاندوز (بیشتر…)