یادداشت

حکمتِ بازیِ کندی کراش

حکمتِ بازیِ کندی کراش

«فریدریش نیچه» در «چنین گفت زرتشت» گفت شیطان عبوس است و خنده را نمی‌شناسد. شبیه خیلی از ما آدم‌های جدی که هیچگاه وقت نداریم و هیچ مدل بازی بلد نیستیم. نیچه در «حکمت شادان» بر فراغت و استراحت تأکید می‌کند و گرفتاری دائم و همیشه کار داشتن را بیماری حاصل از رویای آمریکایی می‌داند که به جان مردم افتاده. در داستان «تخم مرغ» اثر «شروود اندرسون» هم نقد رویای آمریکایی و حرص و ولع پیشرفت را دیدیم. در نویسندگان معاصر نیز «نادر ابراهیمی» بسیار بر نیاز انسان به فراغت و استراحت تأکید کرده است.

« انسان، مسلما، در هفته به دو روز تعطیل محتاج است: روزِ نخست، برای آنکه به کوه و دشت و بیابان بزند، بدود، بازی کند، آزاد باشد، ورزش کند، خود را در متن طبیعت بکوبد و خمیر کند و از نو بسازد؛ روز دوم برای آنکه به خانه برسد و به همه خرده مسائلی که آن‌ها را در طول هفته به جمعه حواله داده است، و استراحت کردن و خفتن و کاهلی کردن و خستگی‌های روز نخست را از تن به در کردن.

این دو روز را به هبچ وجه نمی‌شود درهم ادغام کرد؛ نمی‌شود به یک روز تبدیل کرد؛ و انسان اگر بخواهد از حداقل سلامت و نشاط برخوردار باشد، نمی‌تواند از یکی دو روز چشم‌پوشی کند.

ما اگر در همان یک روز تعطیل، سر به کوه و بیابان بگذاریم یا به دشت و جنگل برویم، بازی کنیم و بچه‌ها را بازی دهیم و به نشاط آوریم و واقعا به یک روز تفریح سالم سازنده دست یابیم، باید که شبانگاه کوفته و له شده، به خانه بازگردیم، ولو شویم، بخوابیم و صبح روز شنبه کسل، خسته، ناتوان از فعالیت درست سازنده، سر کار برویم؛ و به همین دلیل است که شنبه‌ها بسیاری از آدم‌های شهری، عصبی، دلگیر، ترش‌روی، خمار، خسته، کم تحمل و نامهربان هستند…

و اگر بخواهیم در همان یک روز تعطیل، خود را در خانه حبس کنیم و به کلّ کارهای خانگی برسیم، دیگر چه فرصتی برای گردش و تفریح و به نشاط آوردن روح و جبران سخت‌کاری‌های هفته باقی می‌ماند؟ و در این‌صورت، اصلا چرا باید زنده ماند تا به چنین مصیبتی گرفتار آمد؟ شش روز کار، و یک روز در قفس، برای آماده کردن خویش برای کار؟ این درست است واقعا؟

تو می‌پرسی: راستی انسان کار می‌کند برای آنکه به آسایش دست یابد، یا قدری می‌آساید فقط به خاطر آنکه توانایی کار کردن داشته باشد؟ انسان، وسیله‌یی‌ست برای دوام بخشیدن به کارها، یا کار ابزاری‌ست برای ایجاد آسایش انسان؟

ما در خدمت کاریم، یا کار در خدمت ماست؟

آخر چه خاصیت است که تو، پیوسته، با تمامی شور و حال و عاطفه‌ات، از عشق و معنویت سخن بگویی اما ما برده‌ی کارهای روزمره‌ی زندگی‌مان باشیم؟

مگر تو نمی‌گویی که عظمت و نیک‌بختی انسان در مجموعه‌ای از روزمرگی‌هاست؟ این شادمانی و عظمت، چگونه نصیب کارگر یا آموزگاری خواهد شد که تمام هفته، از طلوع تا غروب، چرخ‌ها را می‌چرخاند و جمعه_آن هم اگر جمعه‌یی داشته باشد_ نعش‌وار در گوشه‌ای می‌افتد تا بتواند باز، تمام هفته، چرخ‌ها را بچرخاند؟

می‌گویم: چرا می‌خواهی که بیش از این، در یک برنامه‌ی هفتگی عاشقانه‌ی آرام، در باب موضوعی چنین سرد و آزاردهنده بحث کنیم؟ بس است! ما به دو روز تعطیل در هفته نیازمندیم، و به هر قیمتی که باشد این دو روز را به دست می‌آوریم: پنج‌شنبه‌ها برای بیرون خانه، جمعه‌ها برای درون: پنجشنبه‌ها برای کوفته کردن شادمانه‌ی خویش، جمعه‌ها برای رفع شادمانه‌ی کوفتگی‌ها»(یک عاشقانه‌ی آرام: صص196-197)

خیلی از ما در تمام هفته درگیر کارهای جدی هستیم و به همین دلیل کارهای جدی‌مان، جدی گرفته نمی‌شود.

زیرا مگر یک روح عصبی و خسته چه کار درخوری می‌تواند انجام دهد جز شرح شب و حاشیه نوشتن بر خاموشی؟

ما به خود باید حق بدهیم.

حقِ بطالت، حق نظم در تفریح، نظم در زمان‌های مشخصی از روز، بازی و خانه را روی سر گذاشتن.

یکی از راه‌هایی که بچه‌ها خیلی خوب آن را بلدند، همین بازی‌های دیجیتالی است که من در این بین «سودا کراش» را انتخاب کرده‌ام.

لحظاتی جدا شدن از افکار پرفشار و دغدغۀ ترکاندن آب نبات و شکلات و آزاد کردن پاستیل را داشتن. این کار نوعی دست انداختن مشکلات و

مشکلات را شکلات دیدن است.

در این بازی گاهی در یک مرحله ده بار می‌مانی.

شکست‌هایش فقط یکبار نشدن است همین.

هیچکس با یکبار سوختن در یک مرحله احساس بی‌لیاقتی نمی‌کند! خودش را سرزنش نمی‌کند. برعکس زندگی!

دانش‌آموزانی را می‌شناسم که به خاطر قبول نشدن در آزمون تیزهوشان قرص اعصابی شده‌اند!

آن‌ها فکر می‌کنند جواب درست دادن به چند تستِ مبتذل یعنی لیاقت و درست نزدن آن‌ها یعنی بهره‌ی کافی نداشتن از هوش و توانایی.

در «سودا کراش» می‌دانی حرکات محدودی داری و باید هوشمندانه جلو بروی وگرنه می‌سوزی. مثل زندگی.

روزهای محدود باید ما را به آن سمت سوق دهند که تلاش‌هایمان را هوشمندانه کنیم تا هرچه بیشتر بتوانیم پاستیل‌ها را آزاد کنیم.

حکمت بازی کندی‌کراش همین است:

شکست را یک تجربه دیدن و دست انداختن جدی‌ها، جدیت همین جدی نگرفتن نتیجه است و همچنین تلاش هوشمندانه و بالا بردن دقت.

 

تفریحات، ورزش، بازی روزانه را جدی بگیریم.

زندگی مقصدی مشخص در فلان جا نیست بلکه همین روزهایی است که تمیز به ما می‌دهند. تمیز تحویلش ندهیم. نترسیم. خط خطی کنیم. نقاشی بکشیم.

مهم نیست زشت و کج و معوج باشد مهم این است که قدم برداریم که متوقف نشویم. که برای چیزی و برای نقطه‌ای خودمان را بیهوده فریب ندهیم.

زندگی مسیر است و از پشت شیشه‌های همیشه زل زدن به مناظر.

بی‌رحمی است انسان را اسیر مقصد کردن. بی‌رحمی است. چون حقیقت ندارد.

 

بر همه‌ی ما لازم است موجودی به نام «تنبل» را گاهی به خود راه دهیم.

 

مطالب بیشتر

  1. مثل یک حلزون بی‌صدف
  2. چهلمین نامه
مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

20 ساعت ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago