اخوان به هرحال در ردیف نیما و شاملو است. یکی از آن آدمهایی است که اگر هم دیگر شعر نگوید، به حد کافی گفته. شعر اخوان به شکل خیلی صمیمانهای هم مالِ این دوره است و هم مالِ خود اخوان. زبانی که اخوان در شعرش به وجود آورده برای من همیشه حالت زبان سعدی را دارد. مشکل است آدم کلمات خیلی رگ و ریشهدار و سنگین زبان فارسی را بیاورد پهلوی کلمههای زبان روزانه و متداول بگذارد و هیچکس نفهمد، یعنی این کار را آنقدر ماهرانه و صمیمانه انجام دهد که آدم بیآنکه متوجه شود بگذرد. مثل شعر سعدی و کاری که او با کلمات عربی میکند، اما این ظاهر شعر است؛ اصل کار حرفی است که با این کلمات زده میشود. حرفهای اخوان حرفهای کوچکی نیست. از غزلها و قصیدههایش که بگذریم، آنقدر به ما نزدیک است که انگار در خودمان دارد حرف میزند. به نظر من او کامل است. یعنی شعرش هم فرم دارد، هم زبان جاافتاده و شکلگرفته، هم محتوای قابل تعمق و هم فضای فکری و دید. فقط به نظرم میرسد که بعضی وقتها او خودش هم فریفتهی مهارتها و تردستیهایش در بازی با کلمات میشود، البته این جزء خصوصیات شعر اوست. به هرحال او در جایی نشسته است که دیگران باید سعی کنند به آنجا برسند.
معذرت میخواهم مطلقا قبولش ندارم_ میخواهد بدش بیاید، میخواهد خوشش بیاید، او نه حرف دارد و نه اگر حرفی داشته باشد، حرف صمیمانهای است_ زبانش شل و لق است. فرمهای شعرش خیلی دستمالی شده هستند. شعر برایش تفننی است، مثل تمام کارهای دیگرش. شعرش نه خون دارد، نه مغز، نه قلب، نه شادی. همینطور برای خودش چیزی است. وقتی هم که داد میزند، انگار دارد آواز میخواند.
غزلهایش را ترجیح میدهم. بقیهی شعرهایش هم در میان مایهی غزل است، زیباست، ساده است، صمیمی است، اما کافی نیست. خیلی محدود است. دورهاش تمام شده.
با دیوان اولش مرا به کلی طرفدار خودش کرد. خصوصیات شعرش به کلی با مال دیگران فرق داشت، مال خودش و آب و خاک خودش بود. وقتی کتاب اول او را با مال خودم مقایسه میکنم شرمنده میشوم. اما نمیدانم چرا دیگر از او خبری نیست. نباید به تهران میآمد. بچههای تهران آدم را خراب میکنند. هرجا شعری از او دیدهام با حوصله خواندهام. اگر خودش را حفظ کند خیلی خوب خواهد شد.
بعضی وقتها از شعرش خوشم میآید، ساده است. حساسیتی که نسبت به درک اشیاء و شرایط اطرافش نشان میدهد، جالب است، اما زبانش هنوز شکل نگرفته. از آن آدمهایی است که هنوز دارد تجربه میکند. حرفهایش مرا نمیگیرد، چون هنوز به نظرم بیریشه میآید. از آن شاعرهایی است که مرا نسبت به آیندهی خودش کنجکاو میکند.
از بخش آخر کتاب آوار آفتاب شروع میشود و به شکل خیلی تازه و مسحورکنندهای هم شروع میشود و همینطور ادامه دارد و پیش میرود. سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالبترین دنیاهاست. او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمیکند، او از انسان و زندگی حرف میزند و به همین دلیل وسیع است. در زمینهی وزن راه خودش را پیدا کرده. اگر تمام نیروهایش را فقط صرف میکرد، آن وقت میدید که به کجا خواهد رسید.
فروغ جاودانه
گردآوری عبدالرضا جعفری
نشر تنویر
صص456-455
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…