نگاهی به شعر «سرگشته» سرودۀ هوشنگ ابتهاج
در جستجوی اکسیر جاودانی از چشمهسار نی
فرشاد ذوالنوریان: این شعر در اوایل دههی پنجاه توسط هوشنگ ابتهاج سروده میشود و اولین تصنیف ایشان است. هوشنگ ابتهاج این شعر را از روی آهنگی که همایون خرم در دستگاه همایون ساخته سروده است. ماجرای خلق آن هم از این قرار است که روزی همایون خرم به دعوت هوشنگ ابتهاج به خانهی او میرود. آن روزها ابتهاج به تازگی به ریاست رادیو رسیده بود و این قرار دوستانه و کاری را با همایون خرم میگذارد. در حین بررسی آثار ضبط شده، ابتهاج به خرم میگوید که دوست دارد روی یکی از آهنگهای او شعری بسراید. خرم در مصاحبهای میگوید: «من چیزی نگفتم اما وقتی به روی بالکن هوای خوب و نسیم و باغچه و شب اواخر تابستان را دیدم گویی باران نت بود که میبارید… برخی دوستان و شنوندگان میگویند این آهنگ زمینی نیست و بنده هم اعتقاد دارم که به بنده این آهنگ را دادند و تو ای پری کجایی الهامی بود که به من شد.» هفتهی بعد ابتهاج بر روی این آهنگ شعر نوشت و اولین تصنیف خود را در موسیقی ایرانی سرود. خوانندگی این شعر هم به پیشنهاد همایون خرم به حسین قوامی مشهور به فاخته رسید . ( گفت و گو با همایون خرم29 دی 1391 / خبر آنلاین)
متن شعرِ سرگشته… (تو ای پری کجایی؟)
شبی که آواز نی تو شنیدم/ چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم/ نشانهای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی؟/ که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهان/ دری نمیگشایی
من همهجا، پی تو گشتهام/ از مه و مهر، نشان گرفتهام
بوی تو را، ز گل شنیدهام/ دامن گل، از آن گرفتهام
تو ای پری کجایی؟/ که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهان/ در نمیگشایی
دل من، سرگشتهی تو/ نفسم، آغشتهی تو
به باغ رویاها، چو گلت بویم/ در آب و آئینه، چو مهت جویم
تو ای پری کجایی؟
در این شب یلدا، زپیات پویم/ به خواب و بیداری، سخنت گویم
تو ای پری کجایی؟
مه و ستاره درد من میدانند/ که همچو من پی تو سرگردانند
شبی کنار چشمه پیدا شو/ میان اشک من چو گل وا شو
تو ای پری کجایی؟/ که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهان/ در نمیگشایی
2. درنگی در اثر
شعر سرگشته یا تو ای پری کجائی با ترکیبات زیبا تصاویر بدیعی را در ذهن خواننده ایجاد میکند که برای درک هرچه بیشتر این زیباییها و کنه موضوع نیاز به کشف معنای دقیق و علمی دیده میشود، بنابراین رویکردی که در این نقد اتخاذ شده، رویکرد نقد فرمالیستی است.
“فرمالیسم رویکردیست که با تاکید بر فرم[1] متون هنری، توجه مخاطب اثر را از عوامل خارج از آن جدا و صرفا معطوف به متن اثر میکند. همانطور که میبینیم، مهمترین مفهوم این رویکرد که حتی نام خود را از آن گرفته مفهوم فرم است. فرم در فرمالیسم در بر گیرندهی تمام اجزا و عناصر موجود در یک متن هنری به ویژه مضمون و محتوا است. مضمون و محتوا از هم جدا نیستند بلکه محتوا در فرمالیسم یکی از عناصر تشکیلدهندهی فرم و چه بسا نتیجهی کشف فرم است.” ( هیاهوی متن، پرویز پرتوی، ص 25)
در نقد فرمالیستی آنچه که به عنوان ابزار کار منتقد به کار میرود در درجهی اول خواندن چندین بارهی متن است تا عناصر، ترکیبات تشکیل دهنده و تصاویر اثر بررسی شوند که نه تنها معنای تکتک آنها مورد واکاوی قرار گیرد بلکه ارتباطشان را با یک معنای واحد مورد تحقیق قرار گرفته شود. با این کار جست و جویی آغاز که به یافتن سر نخها و عناصر به هم پیوستهی متن منجر میشود. این جست و جو با یافتن این عناصر که از دل متن بیرون کشیده و رمزگشایی میشوند از انبوه عناصر رمزآلود و کنار هم چیده شدهی ذهن نویسنده، کالبدی پدید میآورد که وحدت اندامهایش راز متن را بر ملا مینماید. «سموئل کالتریج بزرگترین طرفدار نظریهی وحدتِ انداموار[2] معتقد بود که شکل شعر از تصاویری که ارائه میدهد ناشی میشود، درست مثل گیاهی که از بذر میروید. بنابراین بین کلیت اثر هنری و ادبی و تکتک اجزای آنها نوعی پیوند انداموار وجود دارد.» ( همان، ص 27) این اعضای به هم مرتبط که تنها در خود متن باید یافت شوند واژگان و عبارتهایی هستند که با یکدیگر ارتباط معنادار برقرار میکنند. ارتباطهای تضادی و هممعنایی و یافتن معنای بعضی کلیدواژهها و کاربرد دقیق آنها در طول تاریخ و موقعیتهایی که آن واژگان برای رساندن معنایی خاص به کار میروند برای منتقد بسیار حائز اهمیت است.
اولین و مهمترین عنصر تشکیلدهندهی شعر نام آن است. نام این شعر یک جملهی پرسشی است «تو ای پری کجائی؟» که شاعر آن را در متن پنج بار تکرار میکند. هر بار که این سوال را در شعر میبینیم اتفاقی برای راوی افتاده یا به انجام کاری اهتمام ورزیده. به بیان دیگر هر وقت که راوی از یک مرحلهی منحصر به فرد عبور میکند این سوال را میپرسد. بیشترین تکرار در متن را همین جمله به خود اختصاص داده. سوالی که نه خود شاعر و نه خوانندهی متن انتظار پیدا شدن جوابی برای آن ندارد.
بار اولی که راوی این سوال را میپرسد شبی است که زندگیش به دو قسمت قبل و بعد از آن تقسیم شده. آن شب برایش یک تاثیر دائمی به همراه دارد و آن جست و جویی پایانناپذیر است که در دل راوی شعر افتاده و عامل آن صدایی بوده که از یک نی شنیده. پس امر شنیدن بر خلاف تمام عادات عاشقان، عامل دلدادگی و خرق عادت روای شعر گشته. راوی معشوق را میشنود، نمیبیند. صدایی که عامل اصلی تحرک و غلیان روحی عاشق است، از دل نی بیرون میآید. نی سازی است که قابل کوک نبوده و از سازهای محلی ایران محسوب میشود. در لغت نامهی دهخدا به گیاهی آبی و دارای ساقه اشاره شده که میان تهی است و به ضخامت انگشت یا بیش از آن که غالبا زرد رنگ است. این صدا که از چشمهسار نی میجوشد از جنسی است که به شنونده اکسیری به زلالی آب را هدیه میدهد. این اکسیر آنقدر شورافکن است که به محض قطع شدن صدا عاشق را تشنهی شنیدن مجدد میکند و مجبور میسازد که تا یافتن مجدد آن از پای ننشیند. اینگونه است که او خود را مأمور جست و جوی یافتن آن چشمهی زلال مییابد و زندگیش برای همیشه دستخوش تغییری جانکاه میگردد.
در بیت دوم مشاهده میشود که جویندهی عاشق از خود بیخود گشته، تمام زندگی قبل از شنیدن نی را رها کرده و تنها یافتن آن صدای سحرآمیز را هدف غایی خود قلمداد میکند. توجه شود که یک نکتهی بسیار مهم در مورد این سوال وجود دارد و آن این است که راوی به هیچوجه در مورد کیستی خنیاگری که نی مینوازد سوال نمیپرسد، زیرا معرفت کامل از شناخت آن صاحبنفس قدسی را در خود میبیند و تنها سوالی که میپرسد در مورد راه رسیدن به اوست. این صدا چنان افسونگر است که نمیتواند از دهان انسانی معمولی بیرون آید و نفسی غیرانسانی و قدسی باید امواج صوتی داخل آن نی اعجابانگیز را به ارتعاش درآورده باشد. پس جوینده با اطمینان به دنبال یک پری میگردد و نیک به مافوق انسان بودن او ایمان دارد. پری در لغتنامه موجودی وهمآلود و صاحب پر است که اصلش از آتش است؛ به چشم نیاید و غالبا نیکوکار است. پری که به چشم نمیآید، به گوش شنیده و درک میگردد و درست از همین نقطه، دیالوگ عاشق با پری آغاز میشود.
در این قسمت از شعر که شبانه اتفاق افتاده و ممکن است که عاشق همهی آن را در خواب و خیال سپری کرده باشد، پردهای از وهم و خیال با واقعیت در هم آمیخته میشوند و خواب احتمالی معنای واقعیت بیشتری به خود میگیرد. شنوندهای که به آهویی تشنه بدل گشته و به دنبال چشمهای زلال میدود از مافوق انسانی سوال میپرسد که در کجای این جهان پنهان شده. فراموش نکنیم که آغازگر این دیالوگ پری است که از نی با عاشق سخن گفتن را آغاز کرده سخنانی که جز عاشق هیچ کس دیگری از آنها خبر ندارد و درک آن سخنها تنها مختص خود اوست و خوانندهی متن شعر هم از آنها بیخبر است و تنها حسی از وجود صوتی اسرارآمیز در وجود خواننده به وجود میآید. در ادامهی شعر مشاهده میشود که آنچه نوشته آمده همه از زبان عاشق است و روایت اوست که احوال عاشقی را در شعر روایت میکند.
روایت نغمهای جانسوز که آتشی در دل راوی به راه انداخته از شبی آغاز میگردد که یک موجود فراانسان با صوت موسیقی، راوی را صدا میزند و دری از بهشتی گمشده را رو به خیال و اندیشهی او میگشاید و عاشق به سرعت در جواب ساز او از خود بی خود گشته و سکوت تمام وجودش را فرا میگیرد ولی این سکوت به معنای عدم تکاپوی او نیست زیرا او در همان دم از خود بی خود گشته و دنبال صدا میدود. وقتی به جایی که صدا از آن جا شنیده شده یعنی چشمه میرسد و اثری از صدا و صاحبش نمیبیند. شروع به حرف زدن و سوال پرسیدن از فراانسان میکند. او تشنه است ولی به آن چشمهی آب اعتنایی ندارد «دوان دوان تا لب چشمه رسیدم/ نشانهای از نی و نغمه ندیدم» او دنبال چشمهسار نی میگردد که از اکسیر جاودانش بنوشد. به دنبال نغمهای میگردد که چون آینه دری از بهشت جاودانی را به روی او بگشاید. بهشتی که هم عاشق را جاودان میکند زیرا که خاصیت بهشت جاودانگیست و هم تشنگی او را برطرف مینماید اما این بهشت در دنیای واقعیت خاصیت پنهان بودن را حفظ کرده و همچون پری و نغمهی نی از دیدگان عاشق پنهان است «تو ای پری کجایی؟/ که رخ نمینمایی. از آن بهشت پنهان/ در نمیگشایی.» اما آنچه که به وهم عاشق یقین حقیقت بودن میدهد خاطرهی آن شب است که در آن لحظه خود را سرگشته و آغشته به آن کرده و زمان از آن شب برایش متوقف گشته.
بار دومی که عاشق این سوال را در مورد راه رسیدن به پری مطرح میکند هنگامی است که میخواهد بین دنیای وهم و واقعیت ارتباط برقرار کند برای همین منظور طبیعت را مورد خطاب قرار میدهد و با اجزای طبیعت به گفت و گو میپردازد و مراد خود را از طبیعت و آسمان طلب میکند. طبیعت و آسمان شاهدی بر آن شباند و به زعم راوی شاید بتوانند پاسخ سوال او را در غیاب پری و صدای نی بدهند. او از آسمان نشان میگیرد اما چیزی از آن نمیشنود. در این حین تنها موجودی که به نمایندگی از طبیعت به عاشق پاسخ میدهد گل است یا اینطور به نظر میرسد که عاشق به خیال خود از گل خبر معشوق گرفته. در هر صورت در این قسمت علاوه بر صوت و حس شنوایی، حس بویایی است که باعث پاسخ به سوال عاشق میشود. گل حس بویایی راوی را تحریک میکند و صدای نی را به یاد او میآورد یا به تعبیری حس آمیزی و زنده شده خاطرات در ذهن عاشق روی میدهد و راوی نشانههای مرادش را از دامن گل مییابد. من همه جا، پی تو گشتهام/ از مه و مهر، نشان گرفتهام/ بوی تو را، ز گل شنیدهام/ دامن گل، از آن گرفتهام.
بعد از گذر دو مرحلهی قبل باز هم تحولی در حال و هوای راوی به وجود میآید که این تحول گوهر گرانبهای وجودش را صیقلی کرده، طوری که آینهی جهاننمای عشق گشته و این ظرفیت را دارد که در صورت وجود کمترین نور چون آینه جلوهی معشوق را از وجود خود منعکس کند اینجاست که او برای بار سوم راه رسیدن به معشوق را میپرسد. در این مرحله او دیگر در دنیای واقعیت امیدی به یافتن پری ندارد و آنچه را که میجوید تنها در خواب و رویا میتواند بیابد. چنان دلش با معشوق همراه و همگام گشته که نفسهایش هم به یاد معشوق آغشته شده. معشوقی که بوی گل میدهد و در این مرحله نفسهای عاشق را به عطر خود میآراید. عاشق به نیکی درمییابد که دنیای رویا را باید دنیای معنادار خود دانسته و در آن زیست کند و در این زمان چنان روحش صیقل خورده که چون آب و آینه که ماه را به کمال و زیبایی نمایان میکنند او نیز میتواند نمایانگر معشوق پریروی خود باشد. دل من، سرگشتهی تو/ نفسم، آغشتهی تو/ به باغ رویاها، چو گلت بویم/ در آب و آئینه، چو مهت جویم.
این دوران نیز میگذرد و عاشق در راه خود ثابت قدم است که وارد مرحلهی دیگری میشود و برای بار چهارم سراغ معشوق پریرویش را میگیرد. این زمانی است که او متوجه ایستادگی زمان میشود. در این نقطه تمام آن سختیهای جست و جو و تلاشهای عالم رویا به هم ملحق شده و دردی جانفرسا به او میچشاند و یک شب بسیار طولانی را پدید میآورند که عاشق از آن شب به عنوان شب یلدا یاد میکند. “در این شب یلدا، زپیات پویم/ به خواب و بیداری، سخنت گویم” شب یلدا طولانیترین شب سال است و درست آغازیست بر شروع فصل سرد و ایرانیان در آن شب دور هم جمع میشوند و زمانی خوش را با عزیزانشان میگذرانند. این شبنشینی برای عاشق برخلاف عرف رایج عامه بسیار طولانی و مشقتبار گشته و او را وادار میکند که بار دیگر این سوال را از معشوق خود بپرسد که در کدامین نقطه از این جهان قرار گرفته.
آن شب و شبهای بعد هم میگذرند و عاشق اثری از معشوق نمییابد او آخرین مرحلهی سیر و سلوک عاشقانه را طی کرده و به درجات بالای عالم عشق رسیده و نوبت به پرسیدن این سوال برای بار پنجم میرسد. اما این سوال دیگر برای رفع نیاز خودش نیست، چون خود چشمهی عشق و اکسیر جاودانی شده. عاشق نه تنها به چشمهی جاویدان رسیده بلکه خودش چشمهساری زلال گشته. در این مرحله از جست و جو به این معرفت میرسد که گردش مه و ستاره نیز از عشق به وجود آمده و این عشق تنها عامل حرکت در جهان هستیست، پس حرکت و جست و جوی عاشق هم از عشق حاصل شده و عشق را جز سرگردانی برای عاشق حاصلی نیست. راوی در این هنگام به وضعیت خود خو میگیرد و آنچه را که به آن تبدیل شده میپذیرد. عاشق در پی چشمهسار نی بود که خود به چشمهسار اشک و اکسیری جاودان تبدیل شد. اکنون به نقطهای از کمال رسیده که از چشمانش اکسیر جاودانی بیرون میجوشد. این بار این عاشق است که میتواند پری را در چشمهسار اشکش چون گلی باز کند و به او زندگی جاودانی دهد. پس به پری میگوید که شبی به سراغ او آید تا از این چشمهسار جاودانه بهره برد. مه و ستاره درد من میدانند/ که همچو من پی تو سرگردانند/ شبی کنار چشمه پیدا شو/ میان اشک من چو گل وا شو. و اینگونه دفتر عشق بسته میشود.
[1] form
[2] Organic Unity
نگاهی به شعر «سرگشته» سرودۀ هوشنگ ابتهاج
نگاهی به شعر «سرگشته» سرودۀ هوشنگ ابتهاج
نگاهی به شعر «سرگشته» سرودۀ هوشنگ ابتهاج
نگاهی به شعر «سرگشته» سرودۀ هوشنگ ابتهاج
نگاهی به شعر «سرگشته» سرودۀ هوشنگ ابتهاج
درنگی در شعر «سرگشته» سرودۀ هوشنگ ابتهاجدرنگی در شعر «سرگشته» سرودۀ هوشنگ ابتهاج
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…