گفتوگویی خواندنی با نقاشِ آزادیها: ایران درّودی
صادق صبا: خانم ایران درودی خیلی خوش آمدید به برنامه میزبان. میشه قبل از هر چیز از شما خواهش کنم که بگویید پنج مهمانی را که میخواهید دعوت کنید چه کسانی هستند؟
کوروش کبیر، فردوسی و مولانا که ربطشان را بعد خواهم گفت حضورتان، استاد (ابراهیم) پورداود، فروغ (فرخزاد) و نقاشی را که خیلی دوست دارم زائو ووـ کی Zao Wou-Ki که شاید همه هموطنانمان او را نشناسند.
خیلی ممنون از مهمانهایی که انتخاب کردید. حالا خانم درودی میخواستم ببینم که برای این مهمانها میخواهید چه موسیقیای پخش کنید که همه خوششان بیاید.
من خواهرم پیانیست بود و کنسرتو گریگ را در پاریس اجرا کرد. به یاد او که امسال ۱۳ سال است که از دستش دادم، میخواهم که این موسیقی را بشنوم.
اثر: ادوارد گریک
پس موسیقی میخواهید کنسرتو پیانو اثر ادوارد گریگ را پخش کنید برای مهمانی شامتان.
حالا خانم درودی درباره مهمانهای شما صحبت میکنیم. مهمان اول گفتید کوروش کبیر است. چه علاقهای به او دارید و او چه اهمیتی برای شما دارد؟
من به طور کلی سلسله هخامنشیان را که بنیانگذار ایران هستند بسیار دوست میدارم. کوروش بزرگ را به خاطر حقوق بشرش … دوست دارم. بیست و پنج قرن است که آدمها همدیگر را میکشند برای به دست آوردن یکی از این حقوقی که او بیست و پنج قرن پیش به صورت لوح، به صورت فرمان، به صورت منشور و به صورت قانون نوشته و هنوز بشر در آرزوی رسیدن به آن است.
برای من کوروش به عنوان انسان و حتی بالاتر بگویم به عنوان بنیانگذار آزادی انسان برای من ارزش دارد. افتخار میکنم که ایرانیام و کسی از ایران آمده قانون آزادی بشر را گذاشته در بیست و شش قرن پیش. طی این ۲۶ قرن چندین میلیون آدم کشته شده برای رسیدن حتی به یکی از این حقوق که آزادی اعتقاد مذهبی باشد، یعنی آزادی باشد که انسان هر کسی را که دوست دارد به پرستد و به او تحمیل نشود.
کوروش: چهره تاریخی ایرانی و پایهگذار سلسله هخامنشی
آثار: استوانه کوروش
دلیل دعوت: من به طور کلی سلسله هخامنشیان را که بنیانگذار ایران هستند، بسیار دوست دارم. کوروش بزرگ را هم به خاطر حقوق بشرش دوست دارم. برای من کوروش به عنوان انسان و حتی بالاتر بگویم به عنوان بنیانگذار آزادی انسان برای من ارزش دارد.
شما فکر میکنید که کاری را که کوروش بیست و شش قرن پیش انجام داده، هنوز بشریت به آن دست نیافته و از این جهت حسرت میخورید.
خصوصاً در قرن ما. در قرن ما بیشتر از هر وقتی. نگاه کنید به اتفاقاتی که در آمریکا میافتد و رئیسجمهورش شهروندان شش کشور را ممنوعالورود میکند و تبعیض نژادی قائل میشود چه برسد به تبعیض دینی. این واقعیت انکارناپذیری است از تاریخ بشریت. چقدر جنگهای مذهبی وجود داشته تا به حال.
مهمان دوم شما ابراهیم پورداود است که در تاریخ ایران باستان مطالعات عمیقی کرده . شما به استاد پورداود چه علاقه ای دارید، شمای نقاش چه کاری دارید با استاد پورداود که در ایران باستان مطالعه کرده؟
من هر چه که مربوط به ایران میشود برایم بسیار با ارزش و دوست داشتنی است. ولی من در نه سالگی این شانس را آوردم که به خانه خود استاد راه پیدا کردم چون که استاد پورداود دوست پدربزرگم بود و شانس من بود که استاد پورداود مرا دوست میداشت و به من اجازه داد که به کتابخانهاش راه پیدا کنم. من در سنی نبودم که بفهمم او چه کار میکند و تخصصش در چیست که تخصصش اوستا بود. من به اینها کار نداشتم.
شهرت: اوستاشناس و نخستین مترجم فارسی اوستا
دلیل دعوت: در کودکی این شانس را آوردم که به خانه خود استاد راه پیدا کردم. شخصیت این آدم و این که به من اجازه داده بود از کتابخانهاش هر کتابی را که میخواهم بردارم و بخوانم، برای من جالب بود. بعدها وقتی از فرانسه برگشتم، اهمیت کاری را که استاد پورداود برای شناساندن ایران باستان در دنیا کرد، فهمیدم.
شخصیت این آدم و این که به من اجازه داده بود از کتابخانهاش هر کتابی را که میخواهم بردارم و بخوانم، برای من جالب بود. ولی بعدها که شعورم رسید و از فرانسه برگشتم دوباره به خانهاش راه پیدا کردم. این بار دکتر (بهرام) فرهوشی هم در جلسات ما حضور داشت. من دیگر یواش یواش حرفهایی را که گفت و شنود میشد میفهمیدم. به خصوص اهمیت کاری که استاد پورداود برای شناساندن ایران باستان در دنیا کرد. متوجه شدم که نقشی بازی کرده. این از شانسهای بزرگ زندگی من بود که از بچگی تربیت شدم که نگاهم درست باشد به وطنم. از راه درستی وطنم را نگاه کردم و این خیلی مهم است، خیلی مهم.
خانم درودی شما اسم کوچکتان هم ایران است…
خوشبختانه…
مخصوصاً خانواده اسم ایران را روی شما گذاشتند برای ارج نهادن به ایران کشور ما، چطور شد اسم شما را ایران گذاشتد؟
پدر من عاشق ایران بود و من وطن پرستی را از پدرم یاد گرفتم. ما در دوره جنگ جهانی دوم آلمان بودیم و وقتی به ایران رسیدیم من پنج سالم بود و پدرم به راننده گفت ماشین را نگهدار و پیاده شد و خاک ایران را بوسید و گفت دیگر تو را ترک نخواهم کرد. با اینکه چند زبان خارجی را می دانست کماکان ترجیح داد در ایران کار کند و همیشه به من می گفت که مهم نیست تو فرانسه میدانی یا زبانهای دیگر، مهم این است که زبان مادریت را درست حرف بزنی و یاد بگیری که نیاکان تو کی بودند و تو از کجا میآیی و هویت خودت را به عنوان ایرانی بشناسی. اینها همه درسهایی بود که من از بچگی بهش خو گرفتم.
حالا میرویم به فردوسی شاعر بزرگ کشور ما که او هم خدمت بزرگی به ایران کرده و مولوی که شما میخواهید دو تا را باهم به عنوان یک مهمان دعوت کنید. در مورد فردوسی و مولوی بگویید خانم درودی.
دلیل دعوت: فردوسی هویت مرا به من به عنوان یک ایرانی داد، تاریخ مملکتم را به من داد، و مولانا نور را به من هدیه کرد و به نقاشیهای من با روح خودش نور پاشاند. این دو نفر برای من لازم و ملزوماند و از هم جدا نمیشوند. بدون هویتم، بدون طرز فکرم و نگاهم به زندگی، من ارزشی ندارم.
ببینید فردوسی هویت مرا به من به عنوان یک ایرانی داد، تاریخ مملکتم را به من داد، همه چیز را به من داد و به من یاد داد چو ایران نباشد تن من مباد. اتفاقاً اخیرا در موقع کلنگزنی شروع ساختن موزهام در تهران صحبتم را با این شروع کردم. ولی مولانا نور را به من هدیه کرد و به نقاشیهای من با روح خودش نور پاشاند. این دو نفر برای من لازم و ملزوماند و از هم جدا نمیشوند. بدون هویتم، بدون طرز فکرم و نگاهم به زندگی، من ارزشی ندارم.
خانم درودی مولوی با شعرهای عارفانهاش چه طوری بر کار نقاشی شما تأثیر گذاشته، شما میگویید نور پاشانده به کارتون، چه کار کرده؟
برای اینکه عرفان او رسیدن به نور است. من تمام عمرم و به خصوص از سی سالگی، که این سبک نقاشی در کارهایم بروز کرده و قبلش تحت تأثیر نقاشان دیگر بودم، دیدم که عرفان ما چقدر غنی است و مهمترین عامل در آن نور است که تعبیر دیگری از خداست و مولانا نور را به نقاشیهای من آورد. و خوشبختانه وقتی به مولانا رو آوردم که دیگر آن چیزی را که میخواندم و یاد میگرفتم، میفهمیدم. اصل مهم نقاشی من نور است.
مهمان چهارم شما فروغ فرخزاد است از شاعران بزرگ کشور ما. در مورد فروغ فرخزاد بگویید که چرا میخواهید در مهمانی شما باشد خانم درودی؟
آثار: این خانه سیاه است (فیلم مستند)، عصیان، تولدی دیگر، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
دلیل دعوت: به نظر من او تنها زنی است که جنسیت خودش را انکار نکرد و برای جنسیت خودش ارزش قائل بود و یک جور غیرمستقیم به زن شخصیت داد.
اول اینکه من او را به عنوان یک زن بسیار دوست دارم. با اینکه آدم زیاد با سوادی نیستم به خصوص در شعر و ادبیات چون وقتم را برای نقاشی میگذارم ولی به نظر من او تنها زنی است که جنسیت خودش را انکار نکرد و برای جنسیت خودش ارزش قائل بود و یک جوری غیر مستقیم به زن شخصیت داد و دیگر مثل شاعران پیش از خودش از دیدگاه مرد به زن نگاه نکرد.
ایراد من به ادبیات ایران به طور کلی این است که همیشه به موی زن نگاه کرده و به لب غنچهاش نگاه کرده و هیچوقت فکر نکرده که این انسان دارای هوش و ذکاوت مثل مرد است و فرقی در آفرینش ندارد. برای همین است که من فروغ را به عنوان پیشگام زنان ایران و آزادی زن میدانم.
و خیلی هم برای این پیشرو بودنش سختی کشید، چون جامعه نمیپذیرفت که یک زن بیاید به این راحتی در مورد خواستههایش و امیالش و شخصیتش صحبت بکند…
ببینید من اینقدر برای فروغ ستایش دارم که در بخش کوتاهی از کتابم «در فاصله دو نقطه» درباره او مینویسم: «این بار که آفتاب را ببینم از او نشانه فروغ را خواهم گرفت چرا که آفتاب به ضیافت آسمان بدون فروغ نمیرود». وقتی این را مینوشتم سخت گریه کردم. با خودم گفتم که این گل نیلوفر، برای من فروغ گل نیلوفری است که آب را به خود نمیپذیرد حتی شبنم را، فروغ هیچ گناهی را به خودش نمیپذیرد. اینقدر که پاک و شفاف و صادق است. نسبت به آزادی زن، نسبت به هوش و ذکاوت زن. بین زن و مرد فرقی قائل نیستم چه برسد به اینکه زن نصف مرد باشد.
فروغ فرخزاد که در سال چهل و پنج بر اثر تصادف در تهران درگذشت شما آن روز یادتان هست؟
بله بله من در آمریکا بودم. فروغ دو سال از من بزرگتر بود. همیشه آن موقعها مجله فردوسی شعرهایش را چاپ میکرد و کلی هم به او فحش میداد، فحشهای رکیک. این خیلی خوب در ذهن من باقی مانده چون من هم همزمان مثل او به عنوان یک زن فحشهای رکیک میخوردم. ما قیمت زن بودنمان را خیلی گران پرداختیم. حیف، حیف، حیف که اینقدر عمرش کوتاه بود و گرنه امروز آن زن چه میشد.
سی و دو سالش بود که متأسفانه درگذشت. حالا درباره مهمان پنجم شما صحبت میکنیم زائو وو-کی که نقاش معاصر است. میشود او را کمی به مخاطبان ما معرفی کنید؟
زائو وو-کی (۱۹۲۱ تا ۲۰۱۳ م.): نقاش چینی فرانسوی
شهرت: موسیقی تلفیقی بلوچی و پاپ
دلیل دعوت: زائو وو-کی در نقاشیهای آبسترهاش ملیت خودش را حفظ کرد. برای او خوشحال بودم که توانسته بود ملیتش را در نقاشیهایش نشان بدهد و هویتش را حفظ کند، و امروز به عنوان یک ایرانی در سن هشتاد سالگی برایم خیلی مهم است که نقاش هویت ملی خودش را نشان بدهد.
ببینید زائو وو-کی چینی تبار است که در سن ۱۲ سالگی با خانواده میرود به فرانسه. کارهای او درست در نقطه مقابل کارهای من است ولی به نظر من یکی از بزرگترین نقاشان معاصر ما بود که چند سال پیش بر اثر آلزایمر درگذشت. زائو وو-کی در نقاشیهای آبسترهاش ملیت خودش را حفظ کرد. ببینید من سرطان داشتم و در بیمارستان عمل شدم. وقتی در بیمارستان بودم خواندم که زائو وو-کی نمایشگاهی در پاریس دارد.
آرزو کردم که اگر زنده ماندم اولین جایی که خواهم رفت نمایشگاه اوست و وقتی رفتم آنقدر گریه میکردم که همه تعجب میکردند که چرا این جوری گریه میکنم. من برای زائو وو-کی خوشحال بودم و اینکه توانسته بود ملیتش را در نقاشیهایش نشان بدهد و هویتش را حفظ کند.
در ایران نقاشانی بودند که کارهایش را کپی میکردند و واقعاً حال مرا به هم میزدند برای اینکه ظاهر قضیه را کپی میکردند و نه آن اصالت و نه آن نگاه را. زائو وو-کی جایگاهی مثل شاگال و اینها در فرانسه ندارد ولی پیدا خواهد کرد. به مرور زمان این جایگاه را پیدا خواهد کرد به عنوان یکی از بزرگترین نقاشان دنیا… من دوست نزدیک (سالوادور) دالی بودم که برای افتتاح نمایشگاهم میآمد و به نمایشگاهایش شخصاً دعوتم میکرد و دالی را هم بینهایت دوست دارم. ولی انتخاب خیلی سختی میکنم که بین دالی و زائو وو-کی من زائو وو-کی را انتخاب میکنم. من دوتاشان را به یک اندازه دوست دارم ولی امروز به عنوان یک ایرانی در سن هشتاد سالگی برایم خیلی مهم است که نقاش هویت ملی خودش را نشان بدهد.
بسیار خوب. حالا خانم درودی درباره پنج مهمان شما صحبت کردیم و موسیقی شما هم که پیانو کنسرتو اثر ادوارد گریگ است. میخواستم ببینم که شما برای زائو وو-کی و چهار مهمان دیگرتان که آنها ایرانی هستند چه شامی میخواهید بدهید؟
هرودوت از تعریفهایی که از میز شام هخامنشیان میکند میگوید که پلو بخشی از غذای اصلیشان بوده و خود من چون خیلی فسنجان دوست دارم، فکر کردم به آنها فسنجان بدهم. یادتان نرود آقای صبا من قبل از اینکه این مریضی این روزها گریبانگیرم شود، آشپز درجه یکی بودم.
من یک زن سنتی هستم به تمام معنا. یعنی کوچک و بزرگ را رعایت میکنم و دستبوسی بزرگان چه زن و چه مرد میکنم. احترام بزرگترهای خودم را به جا میآورم و عاشق این هستم که یک زن سنتی باقی بمانم و شیرینیهای عید را خودم میپزم حتی با این مریضی. میدانید من آرزویم چیست؟
بفرمایید.
چی میشد که من در عمرم حتی در خیالم مجسم میکردم که مولانا چه جور بوده و فردوسی چه جود بوده و چه شکل بوده و یا کوروش کبیر. حالا که فکر میکنم که من اینها را حتی مجازی به حضورشان میرسم اصلاً میبینید که صدایم چطور میلرزد… افتخار این نوع طرز تفکر را که شما به من دادید را در پوستم و یک یک سلولهایم حس میکنم.
من خیلی خوشحالم که توانستم این فرصت را فراهم کنم که شما حداقل در دنیای مجازی با بعضی از قهرمانان زندگی تان آشنا بشوید. حالا در سر میز شام که شما در کنار قهرمانان زندگی تان نشسته اید از کوروش بزرگ تا آقای پورداود و فردوسی و مولوی و فروغ فرخزاد و زائو وو-کی چه خبر است در حالی که آنها دارند فسنجون شما را می خورند و ادوارد گریگ گوش می دهند، بحث در سر میز شام در باره چیست خانم درودی؟
من فکر میکنم که همه در مقابل کوروش کبیر سکوت کردهاند… من فکر میکنم هیچ کسی جرئت کند حرف بزند در جایی که کوروش کبیر نشسته. من که خفه شدهام!
خود کوروش کبیر، که به قول شما کسی در پیش او حرف نمیزند، درباره این دنیایی که ما زندگی میکنیم به شما چه میگوید؟
به من میگوید بارک الله که اسم تو را ایران گذاشتند! البته این تعریف را باید از پدرم بکند که اسم مرا ایران گذاشت. اسم خواهرم من هم پوران بود. پدرم خیلی ایران را دوست میداشت. حالا اگر خواهر دیگری داشتم اسمش آذرمیدخت میبود… پدرم تاریخ ایران را به من یاد داد. او نقاشی را به من یاد داد. آثار بسیار شاهکاری از نقاشان روسیه را به ایران آورده بود. او مرا نقاش کرد. پردم آدم بسیار با فرهنگی بود… شانس من این بود که من در خانوادهای به دنیا آمده بودم که پدرم نقاشی را خیلی دوست داشت و گرنه امروز دیگر با نقاش سرکار نداشتی!
خانم درودی عزیز یاد پدرتان گرامی باشد. کم کم داریم میرسیم به پایان برنامه… امیدورام به شما در کنار مهمانان مجازیتان خوش بگذرد؛ در کنار کوروش و مهمانان دیگر. خیلی ممنونم که در برنامه میزبان شرکت کردید.
ببینید اگر قرار است یکی از یکی متشکر باشد من هم از شما متشکرم که به من فرصت دادید که لحظاتی را اینطوری تو تاریخ وطنم زندگی کنم. مرسی، متشکرم از شما.
منبع: radiofarda
گفتوگویی خواندنی با نقاشِ آزادیها: ایران درّودی
گفتوگویی خواندنی با نقاشِ آزادیها: ایران درّودی
گفتوگویی خواندنی با نقاشِ آزادیها: ایران درّودی
گفتوگویی خواندنی با نقاشِ آزادیها: ایران درّودی
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…