تحلیل فیلم

درنگی در «چهار دیوار» فیلم تازۀ بهمن قبادی

درنگی در «چهار دیوار» فیلم تازۀ بهمن قبادی

محمد عبدی: «چهار دیوار»، فیلم تازۀ بهمن قبادی، در جشنواره توکیوی امسال در بخش مسابقه به نمایش درآمد؛ فیلم متفاوتی که رویکرد تازه‌ای را در سینمای قبادی به نمایش می‌گذارد و ارتباط چندانی با فیلم‌های قبلی‌اش ندارد. چهار دیوار فیلمی شخصی و ترکیب غریبی است از تکنیکی پخته و قابل‌اعتنا با تلاشی شاعرانه و جسورانه برای روایت غم.

فیلم داستان مردی را روایت می‌کند که اهل موسیقی است و برای گذران زندگی به پرنده‌های اطراف هواپیماها شلیک می‌کند. او آپارتمانی در استانبول مهیا می‌کند که منظرۀ رو به دریا دارد، اما زمانی که می‌خواهد همسر و فرزندش را برای اولین بار به خانه بیاورد، اتفاق تلخی رخ می‌دهد که ماجراهای غریب بعدی از جمله از بین رفتن منظره دریا را در پی دارد.

هفتمین ساختۀ بهمن قبادی، که به تهیه‌کنندگی راجر واترز در ترکیه به زبان ترکی ساخته شده، از اساس تجربۀ تازه‌ای است که فیلمساز در واقع با کار با زبانی که قادر به تکلم آن نیست، از خطر کردن نهراسیده و در زبان سینمایی‌اش هم به دنبال تجربه تازه‌ای است که شاید درک آن برای مخاطب عام سهل نباشد.

اما قبادی در نهایت به‌راحتی تماشاگر را با شخصیت اصلی فیلم (با بازی امیر آقایی) همراه می‌کند؛ شخصیتی که با مشکلات لاینحل جهان پیرامونش درگیر است و فیلمساز، با هوشمندی، از ارائه راه‌حل و وعده‌های تماشاگرپسند و پایان خوش می‌گریزد. در عوض، نگاه تلخ و تند و تیزش را به جهانی غمگین، سودایی، اثیری و شاید در نهایت بی‌حاصل می‌دوزد که پیشگویانه به جهان تلخ کرونازدۀ پس از آن شباهت دارد.

نماهای زیبا به بخشی از ساختار فیلم بدل می‌شود، نه خوشبختانه جلوه‌ای برای فخرفروشی، و در عین حال زیبایی آن‌ها به مضمون اصلی فیلم درباره مفهوم زیبایی و از دست رفتن آن گره می‌خورد. مرد که بخش بزرگی از زندگی‌اش را از دست داده، حالا با دست بسازبفروشی روبه‌روست که منظره رو به دریای خانۀ تنهایی‌اش را هم از او می‌گیرد. در واقع دستی قاهر زیبایی زندگی را از او دریغ می‌کند و این دست قاهر زخمی هم بر صورت زنی زده که زیبایی‌اش چشمگیر بوده و حالا دو شخصیت دو دیواری را شکل می‌دهند که فیلمساز در عنوان فیلمش از آن یاد می‌کند و با دو شخصیت جذاب دیگر(مؤذن و پلیس) چهار دیواری را می‌سازد که چهار شخصیت اصلی‌اش را از زیبایی‌های زندگی محروم می‌کند.

مؤذن شخصیت گرم و جذابی است که از اذان‌گویی به آوازخوانی می‌رسد و بخشی از جهان فیلم را رقم می‌زند که با مسئلۀ مذهب پیوند می‌خورد و پلیس دیوار دیگری را شکل می‌دهد که با قانون بده‌بستان دارد؛ قانونی که راهکاری برای شخصیت‌های تنها و سودازده ندارد.

از سویی فیلمساز آمال و آرزوهای دوران کودکی مرد پلیس و علاقه‌اش به موسیقی را به محفلی برای پیوند شخصیت‌ها بدل می‌کند که به دنیای کودکی خود فیلمساز هم مرتبط می‌شود.

سومین دیوار زنی است تنها و زخم‌خورده که می‌خواهد معادلات تلخ جهان اطرافش را به هم بریزد، اما هرگز حتی فرصت بیان و ابراز احساساتش را نمی‌یابد. فیلم درست از لبه تیغ یک پایان ملودرام تماشاگرپسند می‌گریزد و موفق می‌شود پایانی را رقم بزند که بسیار شخصی‌تر و تلخ‌تر از انتظار تماشاگرش است.

در عین حال موفق می‌شود گفتنی‌ها را درباره این عشق ناگفته، تنها در یک نمای کوتاه اما زیبا در زیر آب، بیان کند؛ جایی که خواسته یا ناخواسته دو دست- شاید برای نجات نسل بعد- به هم می‌رسند.

صحنه زیر آب و همین‌طور صحنۀ تصادف نمایشی است از اقتدار کارگردان؛ جایی که در هر دو قواعد کلاسیک و قدرت تکنیکی با نگاه شخصی آمیخته می‌شود و در نتیجه هر دو صحنه هیچ شباهتی به صحنه‌های معمول مشابه ندارد و برعکس به‌طرز عجیبی متفاوت به نظر می‌رسد؛ نوعی جست‌وجوی شاعرانه در روایت یک صحنه اکشن.

جز ریتمی که شاید در میانه کمی کند می‌شود و اولین صحنۀ ملاقات مرد با پلیس که کمی به درازا می‌کشد، با فیلم موفق غریبی روبه‌رو هستیم که تمام خصایصش را از غرابتش می‌گیرد؛ از داستانی عجیب درباره مردی که شکایت دارد از این‌که منظرۀ روبه‌روی خانه‌اش از بین رفته و صحنه‌های فارغ از منطق جهان بیرونی را شکل می‌دهد (مثل نواختن موسیقی در نیمه شب در جلوی ساختمانی که دید او را محدود کرده)، که همین بی‌منطقی عامدانه‌شان دیدنی‌شان می‌کند، تا دریای نمادینی که چندین شخصیت را به هم پیوند می‌زند، از همسر مرد که تا به حال دریا را ندیده تا مرد نابینایی که گویی دریا را می‌بیند و آن را – زیبایی زندگی را- به شخصیت اصلی پیشنهاد می‌دهد، از تلاش برای به آتش کشیدن دریا در یک صحنه غریب تا صحنه انتهایی که به تمام مفاهیم نمادین مربوط به دریا – به‌مثابه زندگی- پیوند می‌خورد.

«چهار دیوار» بهمن قبادی تصویری است عریان و تلخ از زندگی‌ای که فیلمساز در روایت آن دروغ نمی‌گوید و خیال باج دادن به تماشاگرش را ندارد؛ به‌غایت تلخ، اما گرم و دلنشین در روایت مردی که خیالِ حوصلۀ بحر می‌پزد (تعبیر حیرت‌انگیزی از حافظ)، اما هیهات، «چه‌هاست در سر این قطرۀ محال‌اندیش»

منبع: radiofarda

درنگی در «چهار دیوار» فیلم تازۀ بهمن قبادی

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Share
Published by
مدیریت

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

23 ساعت ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago