در ستایشِ کتابخوان
فریده حسنزاده (مصطفوی): وقتی برای مسؤلان صفحات ادبی روزنامهها و سایتهای ادبی، کتابِ تازه منتشر شدهات را میفرستی، برای منتقدانِ صاحبنام، برای اساتید دانشگاه، برای دوستانِ اهل قلم؛ بیشترِ اوقات، واقعاً بیشتر اوقات سکوتی چنان ژرف و ابدی دریافت میکنی که انگار کتاب را از پنجره قطاری راهیِ برهوت، پرت کردهای بیرون؛ و جز دستِ مهربانِ باد، دستی آنها را تورق نکرده است.
هرچه انتظار بکشی بیهوده است؛ کسی یک کلمه برایت نمینویسد کتاب را چگونه دیده؟ کدام بخش بیشتر به دلش نشسته؟ حتا این سعادت را نداری که بشنوی:” کتابت مفت گران بود و حرف تازهای نداشت و بهتر است بروی کشکات را بسابی و بیهوده وقت خلایق را نگیری “.
جز دو یا سه تن، همه خاموشند. از دور به وضوح میبینی که کتاب اهداییات رفته لابلای قفسه کتابی که تنها وقت عکس گرفتن پشت ِآن میایستند و شخص را فرهیخته نشان میدهند.
دلم میخواهد سالِ دیگر روز پزشک درباره دکتر مصطفی رضوانی بنویسم. کوتاه و مختصر. پزشکی که میگوید:” من نویسندهها را دوست دارم”. و این جمله را چنان بیشیله پیله میگوید انگار کودکی بگوید: “من بستنی را دوست دارم”. و احترامش را به بیماری که نویسنده باشد با نگرفتن ویزیت نشان میدهد. دکتری که در سالن انتظارش بر خلافِ بسیاری از همکارانش، قفسه شیشهای کوچکی از کتاب دارد. نه فقط کتابهای تخصصی پزشکی؛ که کلیات سعدی و حافظ هم، اشعاری از نوگرایان هم؛ نیز رُمانهای اروپایی خوب مثل دلتنگی اثر آلبرتو موراویا وکتابهایی از تاریخ ایران و جهان؛ مجموعهای که نشان از اعتقادِ او به مطالعه و تحقیق در همه زمینهها دارد؛ حتا اگر وقتش به عنوان جراح چندان سخی نباشد. وقتی کتابی به او هدیه میدهی اولین جملهای که میشنوی، حتا قبل از یک تشکر ساده، این است:” حتماً میخوانمش“.
این قفسه شیشهای کوچک اما پر بار البته دلش میگیرد از حضور بیمارانی که نگاهشان خیره مانده به موبایلهایشان یا به در و دیوار، و کمتر کسی هوس میکند نگاهی به کتابهای درون آن بیندازد. با این همه، یک قفسه کتاب، همیشه یک قفسه کتاب است و حضورش معجزه میکند حتا اگر هیچکس دستی به درونِ آن نبرد برای تورق کتابی. وجودِ یک قفسه کتاب در سالن انتظار یک پزشک، به زیباییِ کتاب دعاییست روی تاقچه یک اتاق کاهگلی در خانه یک روستایی. نشانهایست از ایمان. ایمان به نور. چراغیست در تاریکی.
دکتر رضوانی شماره تلفن بیماری را که نویسنده است میگیرد و در دفترچه شلوغ پلوغی که روی میزش دارد یادداشت میکند. مثل قدیمها. قبل از آن که بشود به سهولت شماره تلفنی را به حافظه موبایل سپرد و فراموش کرد! این کارِ او مرا یاد شعری با این مضمون میاندازد:
تلفن خانه شاعر
تلفن خانه پزشک نیست
اما گهگاه به نیمه شبها
ناگاه
سکوتِ خانه را با زنگ های ممتد میشکند
و صدایی از آن سوی سیم
خسته و دردمند
اعتراف میکند که دیگر نمیتواند؛
که سخت محتاجِ شعر است
…….
و چک چکِ یکریزِ ظلمات
از آن سویِ سیم بیداد میکند.
مطالب بیشتر
1. فریده حسنزاده: کشفی غمانگیز بعد از سی سال ترجمۀ شعر
2. فریده حسنزاده: چرا ادبیات ایران جهانی نمیشود؟
3. فریده حسنزاده: اندر ستایش موی سپید
4. گفت و گوی فریده حسن زاده با آدرین ریچ
5. فریده حسن زاده: همزاد آمریکایی نیما یوشیج
6. فریده حسنزاده و ترجمۀ شعر جهان
7. وفاداری تا حد نامرئی شدن نوشتۀ ساموئل هازو
8. نامههایی به شاعران عاشقانۀ مردانه
در ستایشِ کتابخوان
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…