بخشهایی از یک نامه
من نوشتم: خوب که دقت میکنم، میبینم سالهاست توقعی ندارم که دوستی داشته باشم! از او پولی بگیرم، جایی بروم بمانم و کسی باشد که همدمم شود. آدم اینطور راحتتر است. خودش و کتابها.
فریده حسن زاده (مصطفوی) نوشت: من اما به اعتبار قلبی که در سینهام میتپد از همۀ عالم توقع محبت و انسانیت دارم. حتا از در و دیوار هم.
تا وقتی کسی را نیافتهام که بتوانم همهجوره ازش بخواهم و متقابلاً توقع داشته باشم همهجوره از من بخواهد احساس میکنم از نوع بشر دور افتادهام و مهجورم. کتابها وقتی خویشاوند منند که از توی آنها آدم بیرون بیاید نه فقط کلمات.
من نوشتم: پسرم به من محبت دارد. ولی میدانم او عمیقا مستقل است و خواهد رفت. چون او فرزند زندگیست نه من.
فریده حسن زاده (مصطفوی) نوشت: اگر پسرت فرزند زندگی باشد؛ یعنی فرزند عشق است. استقلال بیروح بودن نیست. استقلال وقتی حتمیت پیدا میکند که قلبتان شریکی بیابد. وگرنه اسمش تنهایی ست نه استقلال.
من نوشتم: برای همین دلخوش به ماندن او هم نبودهام. اصلاً شاید برای این فاصله را رعایت کردن، همواره برایش مادر رازآلودی بودهام. مادری که وقتی میخواهد نیایش کند جویِ کلمات روشنش را سمت او روانه میکند ولی بعد که تطهیر شد، میرود سراغ زندگیاش.
فریده حسن زاده (مصطفوی) نوشت: تطهیر با کلمات، شیره مالیدن سرِ تنهاییِ خودمان است. تطهیر جز در همراهی و همدلی و وابستگی مقدور نیست.
از باری شدن بر شانههای هم حرف نمیزنم.
من نوشتم: من دوستی نداشتهام. همسرم با من مهربان و بیمنت و غمخوار و مادر و همراه است. ولی خب شاید اینهمه خوبی برای جاذبۀ جسمی باشد!
فریده حسن زاده (مصطفوی) نوشت: شوهران ِ مسئولیتپذیر همه مهربان و بیمنت و غمخوار و مادر و همراهند؛ حتا اگر جاذبهی جسمی کم یا ناپدید شود. پدرم اختلافات فاحشی داشت با مادرم اما هرگز او را بیپناه نگذاشت.
من نوشتم: برای دوستی نیاز به زمان هست.
فریده حسن زاده (مصطفوی) نوشت: دوستی نیازمند یک لحظه است فقط. لحظهای به عمرِ ابدیت.
من نوشتم: در هشتاد سالگی خواهم فهمید و به این فکر خواهم کرد که دوستی داشتهام یا نه. الان خیلی زود است. الان روابط ممکن است بر اساس منافع مشترک باشد نه خلوص قلبی… نوعی پیوستگی از سر وابستگی …. (شاید بیذوق یا عمیقاً بدبینم)
فریده حسن زاده (مصطفوی) نوشت: آدمیزاد یا اهل رفاقت است یا نیست. آن که به منافع مشترک فکر میکند یا به مصالح، رهگذریست که وقت ِدرنگ ندارد؛ برای تنها ماندن عجله دارد در ناخودآگاهش. به قول شما شاید از بیذوقی یا بدبینی ِعمیق.
من نوشتم: زهر از قبل تو نوشدارو فحش از دهن تو طیبات است (سعدی)
فریده حسن زاده (مصطفوی) نوشت: دشنام از دهان ِدوست هم بدبو و زهر است. دوست نمیرنجاند…
من نوشتم: آدم اگر کسی را عزیز میبیند، باید فن نادیده گرفتن را بیاموزد. باید بخاطر تداوم رابطه از سخت گرفتن بپرهیزد و اگر حرف تند و تیزی هم شنید عبور کند اما از عزیزش نگذرد.
فریده حسن زاده (مصطفوی) نوشت: تداوم رابطه نیازمندِ دیدن است؛ نیازمند ِتوقع. فن نادیده گرفتن به کارِ سیاستمداران میآید؛ به کار مردمداری نه آدمیابی.
من نوشتم: دوستی را نمیفهمم اما میفهمم وقتی کسی را دوست داری نباید دستش را رها کنی. تحت هیچشرایطی. حتا اگر آدم را بیمحل کرد…
فریده حسن زاده (مصطفوی) نوشت: بیمحلی علت دارد. رنجشی در کار است که بیمحلی لازم میشود. باید به جای بازی کردن نقش ِآدم بزرگوار و آشتیجو، زخم را پیدا کرد و مداوا کرد.
مطالب بیشتر
1. هنر از دست رفتۀ نامهنگاری؛ سخنران لکشمی پراتوری
2. دربارۀ نامۀ ابراهیم گلستان به سیمین دانشور
3. نامههای عاشقانۀ آلبرکامو و ماریا کاسارس
6. چند نامۀ عاشقانۀ فروغ به ابراهیم گلستان
7. دو نامۀ بسیار زیبا از سهراب سپهری به نازی و مهری
8. برشهایی از نامههای احمد شاملو به آیدا
بخشهایی از یک نامه
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…