نگاهی به «بچههای سبز» اثرِ الگا توکارچوک
نوید بازیار: اُلگا توکارچوک (Olga tokarczuk) نویسنده لهستانی برنده جایزه نوبل 2018 در داستان بلند «بچههای سبز»، تاریخ آشوبزده قرن هفدهم کشورش را در بستری از توصیفات واقعگرا شروع میکند و آن را مسیری رازآمیز و جادو مانند پیش میبرد.
«راوی اول شخص» که خود شخصیت اصلی داستان نیز است، ما را به سفری در لهستان سال 1656 میبرد. سفری به دعوت لودویکا ماریا گونزاکا، همسر یانِ دوم کازیمیرز پادشاه لهستان.
ویلیام دیویسون (راوی) که اسکاتلندی است با اکراه به لهستان میرود و برای تردید خود، سرنوشت «رنه دکارت» فیلسوف و ریاضیدان مشهور فرانسوی را گواه میآورد که به مهمانی پادشاه سوئد رفته و آن جا در اثر ابتلا به سرماخوردگی درگذشته است.
کشور لهستان در قرن هفدهم به شدت مورد هجوم دشمنان بیشمار است: از ارتش سوئد گرفته تا روسها و آلمانها. این امر در کنار زمستان بسیار سخت آن کشور، روح و روان ویلیام دیویسون را مشوش کرده و برای او سرنوشتی را رقم میزند که در تصورش هم نمیگنجد.
هرچند «گیس لهستانی» نقطه گرهافکنی داستان نیست، اما همچون مغناطیسی، تمام داستان را به سمت خویش میکشد و سرنوشت آن را مشخص میکند. راوی که گیاهشناس است در این سفر سیاسی، به همراه پادشاه لهستان میرود و از او مراقبت پزشکی میکند.
پادشاه قصد دارد برای مقابله با دشمنان خارجی، حمایت امیران محلی را جلب کند. او چارهای جز التماس به امیران محلی و نیز نذر و نیاز برای مریم مقدس نمیشناسد. جهانبینی راوی این است که جهان از تعداد زیادی دایره تشکیل شده که حول یک نقطه در گردشند. هرچه دایره از نقطه مرکز فاصله بگیرد، تیره روزی و جهل بیشتری، آن دایره را فرا خواهد گرفت. لهستان در دایرهای دور از نقطه مرکز عالم است، و به همین دلیل گرفتار جهل و جنگ بنیان برانداز است.
آنها در سفر التماسی و بیمقصد خود، به صورت اتفاقی دو کودک با گیسوان سبز و خزهپوش را در جنگلی تاریک پیدا میکنند. کودکانی که حرف نمیزنند و بسیار بیقرارند، اما در ذاتشان نیرویی جادویی نهفته است.
راوی از روی احساسات تصمیم می گیرد پسرک جنگلی را نوازش کند، اما او مچ راوی را سخت گاز میگیرد و راوی هراسان از ابتلا به هاری میرود تا جراحتش را شستشو دهد، اما میافتد و به شدت صدمه میبیند و از کار معالجه پادشاه باز میماند.
دختر جنگلی که پیش از این قضیه، با مالیدن گیسوی سبزش به پاهای ورم کرده پادشاه، آن را بهبود بخشیده، اینبار به داد راوی نیز میرسد و درد او را آرام میکند. پادشاه ناگزیر برای ادامه سفر، از آنها جدا میشود، اما قول میدهد بهترین طبیب را برای معالجه به آن جا بفرستد. طبیبی که در راه به دست دشمنان کشته میشود. جنگ است و زمستان و مردابهای بیپایان، اما همین مردابهای بیپایان، همچون سپری از آنان در برابر تجاوز دشمنان محافظت میکنند.
آنها بچههای سبز را غسل تعمید میدهند و پسرک، دو روز بعد فوت میکند. همین مستمسکی میشود تا اهالی روستا بگویند او شیطان بوده که از غسل تعمید مرده است. چند روز بعد جسد او ناپدید میشود و روستا را وحشت فرا میگیرد.
دخترک پس از ناپدید شدن جسد برادرش، شروع به صحبت کردن میکند و همه را در بهت فرو میبرد. دنیای دخترک و قبیلهاش، غریب و باور نکردنی است:
آنها با اولین یخبندان، درون بزرگترین حفره درخت جمع میشوند و آن جا چسبیده به همدیگر مانند حیوانات به خواب میروند. در این هنگام خزههای دلسوز آنها را میپوشانند تا از سرما در امان بمانند و قارچهای عظیم مقابل حفره رشد میکنند که از بیرون پیدا نباشد.
آنها با هم رویای مشترک میبینند، شکار نمیکنند و حیوانات را دوست خود میدانند. آنها هیچ رفتاری را به همدیگر تحمیل نمی کنند و آزادی سیستماتیک و گوارایی بین آنها جاری است.
اُپالینسکی دوست و ندیم راوی از دختر میپرسد: آیا آنها ایزد دارند؟ و دختر میگوید ایزد چیست؟ و این پاسخ، آنها را به نقطه ای اطمینانبخش میرساند که ناآگاهی از وجود ایزد، بسیار ساده و خوب است، چرا که انسان از طرح سوالات بیپایان در امان میماند. برای آنان، انسان همچون میوه است.
گروه منجی که از طرف پادشاه اعزام شدهاند برای انتقال آنها به آنجا میرسند. راوی بسیار خوشحال از این که بالاخره از آن دوزخ سرد و باتلاقی رهایی مییابد، تحقیقاتش را به سرعت تمام و جزواتش را تکمیل میکند، اما ناگهان متوجه غیبت دختر جنگلی به همراه اپالینسیکی و تعداد زیادی از جوانان میشود. آنان به سرزمین رویایی دختر جنگلی رفتهاند و راوی را تنها گذاشتهاند.
حاشیههای عالم تا ابد، نقش رخوتی مرموز را بر جانمان باقی میگذارند. کتاب بچههای سبز را کاوه میرعباسی ترجمه و نشر چشمه منتشر کرده است.
منبع: مد و مه
مطالب بیشتر
1. نگاهی به رمان استخوان مردگان را شخم بزن نوشته توکارچوک
2. نگاهی به رمان گریزها اثر توکارچوک
4. داستان زشتترین زن دنیا اثر توکارچوک
نگاهی به «بچههای سبز» اثرِ الگا توکارچوک
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…