ساموئل ارل: کافکا چگونه در قرنطینه به کمک ما میآید؟
در «گزارشی برای یک آکادمی»۱، داستانکوتاهی نوشتۀ کافکا که در سال ۱۹۱۹ ۲ منتشر شد، میمونی به نام رِد پیتر در یک گردهمایی علمی سخنرانی میکند و تعریف میکند که چطور در جنگل شکار شده و بعد یک روز در قفس چشم باز کرده؛ ناتوان از بازگشت به آن شیوۀ قدیمی زندگی که دوست میداشته است.
این میمون دربارۀ اسارتش میگوید «برای اولین بار در عمرم هیچ راه فراری نمیدیدم. در اوج یأس، هقهق میگریستم، با مشقّت مگس شکار میکردم، با دلمردگی نارگیل لیس میزدم، جمجمهام را به قفل میکوبیدم، زبانم را برای هر کسی که به من نزدیک میشد درمیآوردم؛ در زندگی تازهام اینطور وقتکشی میکردم. اما در کنار همۀ این کارها فقط یک احساس وجود داشت: راه فراری نیست».
در زمانۀ طاعونزدۀ ما، هیئتی شبهرسمی از پیشگویان از راه رسیدهاند: آلبر کامو، دنیل دِفو، سوزان سانتاگ، ژوزه ساراماگو: نویسندگانی که رمانها و جُستارهایشان دربارۀ بیماریهای عفونی دوباره موضوعیت پیدا کرد و خوانندگانی جدید یافت. کافکا در چنین فهرستهایی جا ندارد، باوجوداین، زندگی و نوشتارش ربطِ دیگرگونهای به ما دارد: ربطی که کمتر به فُرم برمیگردد و بیشتر به حالوهوا وابسته است. او نویسندهای بود مقیم لانۀ مشابهی از روانرنجوریهایی که یک همهگیری عرضه میکند و کسی بود که این لانه را آشیانۀ خود ساخت.
شخصیتهای کافکا تقریباً بدون استثنا به دام افتادهاند -در یک قفس، پروندهای قضائی، بدن یک حشره یا هویتی جعلی- و در این احساس سهیماند که عرصه بر آنها تنگ میشود و دری که زمانی آنجا بود، در دوردستها ناپدید میشود. این تنگناهراسیِ اگزیستانسیالیستیِ توأمان مبهم و حاد، امروزه، بهویژه در زمان قرنطینه، طنینانداز است.
بنا بر فرهنگ لغت مریام-وبستر، همزمان با ریشهدواندن بحران ویروس کرونا، افزایش محسوسی در تعداد جستوجوهای واژۀ «کافکائِسک»۳ وجود داشته است. از این اصطلاح اغلب اوقات برای اشاره به پوچیهای بیرحم بوروکراسی استفاده میشود، اما معنای کامل این واژه وسیعتر و همانقدر کلیشهای است و هر وضعیتی را وصف میکند که سویهای شوم و کابوسوار به خود میگیرد و بااینحال بهنوعی پیشپاافتاده باقی میماند و از همین بابت هرچه بیشتر اضطرابانگیز میشود.
در سبک داستانگوییِ خوابزدۀ کافکا، رخدادهای توفنده و پریشانکننده بهنحوی ارائه میشوند که گویی کاملاً عادی یا حتی ناگزیرند؛ انگار جهان علیه شما توطئه میکند و درهمانحال مسیر عادی خود را میپیماید. به قول اریک هلر، منتقد بریتانیایی، خواننده با «همزمانی سرگیجهآورِ ’غیرممکن است!‘ و ’معلوم است‘» رها میشود.
همهگیری ما را در معرض همین همزمانی سرگیجهآور قرار میدهد –زندگیْ باورنکردنی و پیشبینیپذیر، خارقالعاده و ملالانگیز، راکد و در سیلان به نظر میرسد– و بنابراین کیفیتی وهمناک و کافکایی همهچیز را فرامیگیرد. وقتی جهان قدیمی و آشنایمان ناپدید شد، ناگاه خود را همچون رِد پیتر محبوس در وضعیتی غریب و مجبور به انطباق با شرایط تازۀ زندگی یافتیم.
این ساختارِ احساسِ مشترکْ تخیل کافکا را به لحظۀ حال ما پیوند میزند، و اگر نه راهی به بیرون، دستکم راهی به درون این بحران به ما نشان میدهد. بااینهمه، در کافکا، برآیند اینها اغلب چیز واحدی است: فرار واقعی هرگز ممکن نیست.
•••
مقایسۀ قرنطینههای مرتبط با ویروس کرونا با اسارت حقیقی ممکن است بیملاحظگی به نظر برسد، بهویژه هنگامی که این مقایسه را آدمهای بهرهمند انجام میدهند. در آوریل ۲۰۲۰، اِلن دیجنرس، مجری تلویزیونی آمریکایی، بهخاطر شوخی دراینباره که منزویکردن خودش در عمارت ۱۵میلیوندلاریاش مثل «زندانیشدن» بوده، سرزنش شد؛ پسازآن، آنجلا دیویس، فعالِ سیاسی، سریعاً علیه چنین صورتبندیای از وضعیت خودمان هشدار داد.
بااینحال شباهتی هست. اصطلاح «قرنطینه» از نظام زندان میآید، آنگاه که زندانیها بهعنوان مجازات شورش یا هرجومرج در سلولهایشان حبس میشوند. همچون منع عبورومرور. «قرنطینه» نیز متضمن نوعی خطاکاری است و اقتداری نامرئی را به ذهن متبادر میکند: «آیا از قرنطینه اطاعت میکنی؟» همزمان، دستورالعملها و قوانین همواره درحالِتغییر پیرامون این ویروس -چقدر میتوانید نزدیک به دیگران بایستید، چه کسی را میتوانید یا نمیتوانید ببینید، خروج از خانه را چطور باید توجیه کنید، کجا میتوانید سفر کنید، به کدام دلیل میتوانید سفر کنید و دیگر چیزها- حالوهوایی پوچ به این وضعیت میبخشد و باعث میشود عملکرد مقامات غیرشفاف و هوسبازانه به نظر برسد. کافکا در تمثیل کوتاهش، «مشکل قوانینِ ما»، متذکر شد که «ادارهشدن طبق قوانینی که آدمی نمیفهمدشان مسئلهای آزاردهنده باقی خواهد ماند».
در این معنا، احساس اسارت ما مربوط به چیزی بسیار فراتر از محدودیتهای رسمی بر آزادیمان است: مربوط است به حضور در جهانی بیگانه، جاییکه به دلیلِ ضوابط و شرایط توأمان نامشخص و همواره درحالتغییر همیشه در معرض ارتکاب خطا هستیم. این دو احساس -تگناهراسیای که نیازمند هیچ قفسی نیست و گناهی که نیازمند هیچ جرمی نیست- در روانشناسی همهگیریْ محوریاند. این دو همچنین بنیان زندگی و آثار کافکا را شکل میدهند.
•••
کافکا در سال ۱۸۸۳، در خانوادهای رو به ترقی، در پراگ به دنیا آمد. پس از تحصیل حقوق، روزها در مقام وکیل در یک شرکت بیمه کار میکرد. شبها، بیاختیار و برای خودش مینوشت و تقریباً هیچچیز منتشر نمیکرد. در آثار توأمان منحوس و مفرحی که از خود به جا گذاشته با نویسندهای روبهرو میشویم همواره در تسخیر این ایده که دارد محاکمه میشود و از این احساس که محصور شده است عذاب میکشد. همهچیزِ کافکا، از جمله جثۀ دراز و لاغرش که به دلیل ضعفش از آن بیزار بود، انگار او را گروگان گرفته بود.
پس از آنکه در سال ۱۹۱۷ مشخص شد کافکا به سل مبتلاست، در نامهای به ماکس برود، بهترین دوست و نویسندۀ یهودی همکیش خودش، نوشت «گاهی به نظرم میرسد که مغز و ریههایم بدون اطلاع من به توافقی رسیدهاند. مغز گفته ’اوضاع نمیتواند اینطوری ادامه پیدا کند‘ و پس از پنج سال ریهها گفتهاند آمادۀ همکاریاند». حتی زادگاهش نیز او را کنترل میکرد. نوشت «پراگ رهایت نمیکند، این مادر نازنین چنگال دارد».
اما از میان تمام اسیرکنندگان کافکا، این پدرش هرمان بود که در تخیلاتش مهیبترین بود. هرمان، در بازگویی پسرش، مردی عصبی و بیصبر و سلطهجو بود که نهتنها بیرحم بود، لجوجانه اصرار داشت به اینکه پسر افسرده و روانرنجورش، بهخاطر زندگی بهوضوح راحتی که دارد، باید بیشتر قدردان او باشد.
کافکا در یکی از خاطرات کودکیاش که آن را بهتفصیل در «نامهای به پدرم» نقل کرده است -نامهای عمیق و ۴۷ صفحهای که در سال ۱۹۱۹ نوشت اما هرگز نفرستاد- به یاد میآورد که وقتی بچه بوده شبی دیرهنگام با داد و فریاد یک لیوان آب میخواسته است. عاقبت پدرش به اتاق او میآید تا فقط او را از جا بلند کرده و بیرون از اتاق زندانیاش کند. کافکا نوشت «سالها عذاب میکشیدم از این فکر که پدرم، این مرد غولپیکر، میتوانست تقریباً بدون هیچ دلیلی شب سراغم بیاید و مرا از تختم بیرون بکشد».
هراس بنیادین کافکا در خاطرات، نامهها و داستانهایش همواره به شکل اقتداری شوم و قاهر درمیآید که قربانی را گروگان میگیرد؛ و از بهرسمیتشناختن خویشتن واقعی یا ارزش فردیِ قربانی امتناع میکند؛ و بیشرمانه مجازات میکند ازآنرو که زیستن، بهخودیِخود، به قدرکافی جرم است. این تصور بهطور تماموکمال در رمان ناتمام کافکا، محاکمه، محقق میشود؛ رمانی که پس از مرگ او در سال ۱۹۲۵ منتشر شد و در آن، کارمند بانک بختبرگشتهای به اسم جوزف ک. بیدار شده و با بازداشت غیرمنتظرهاش روبهرو میشود. ازآنجاکه جرم جوزف ک. هرگز تصریح نمیشود، نمیتواند بیگناهیاش را اثبات کند. به او میگویند «در برابر این دادگاه نمیتوانی از خودت دفاع کنی. تمام کاری که میتوانی بکنی اعتراف است».
تمام کاری که میتوانی بکنی اعتراف است، اما حتی این نیز کافی نیست. کافکا هرگز نتوانست راهی برای فرار از احساس گناه و تنگناهراسیاش پیدا کند، هرچند شاید هرگز واقعاً خواستار آن هم نبود. در یکی از مداخل خاطراتش اظهار میکند که «عاقبتْ زندانیشدن. چهبسا این هدفِ یک زندگی باشد». و در نامهای به معشوقهای نوشت: «جهانِ خارج برای دربرگرفتن همۀ آنچه آدمی در خود برای آن جا دارد زیادی کوچک، زیادی صریح و زیادی صادق است».
تئودور آدورنو، نظریهپرداز اجتماعی، زمانی آثار کافکا را با «معمایی که جواب آن از یاد رفته» مقایسه کرد. آدورنو نوشت «تکتک جملهها میگویند ’مرا تفسیر کن‘ و هیچیک اجازهاش را نمیدهند». این قیاسی درخور است: شخصیتهای کافکا بهندرت خود را در سمتِ درستِ دری قفلشده مییابند و داستانهایش اغلب خوانندگان را با تأثیری مشابه بر جا میگذارند تا مأیوسانه در جستوجوی کلید باشند.
عنوان سومین رمان ناتمام کافکا داس شْلوس۴ به «قلعه» ترجمه شده اما میتواند به معنای «قفل» نیز باشد و دستنویسهای اولیه نشان میدهند که کافکا چگونه متن را بهدقت گشته تا همهچیز را، به قول خودش، «آین وینیش اونهایملیش»۵ – یعنی اندکی مرموز – کند. او نوشت «دائم سعی میکنم چیزی را منتقل کنم که انتقالپذیر نیست، چیزی را توضیح بدهم که توضیح برنمیدارد».
در داستانهای معمّاگون کافکا هیچ پاسخ سرراستی نیست، تنها هزارتویی از پرسشهای بیپاسخ -شاید حتی نپرسیدنی- وجود دارد. «ک.» راویِ قلعه، درحالیکه مأیوسانه در پیِ بهرسمیتشناختهشدن از سوی مقامات مرموز شهری بینام است که به آن احضار شده، با تعجب میگوید «شاید من معنای سؤال خودم را غلط تعبیر میکنم».
ک. تمام سرنخهای ممکن را دنبال میکند، حتی شغلی موقتی بهعنوان سرایدار مقیم در مدرسهای محلی دستوپا میکند. اما در طلب بهرسمیتشناختهشدن چنان خسته میشود که وقتی، از سر تصادف محض، درنهایت با مسئول درست، در زمان درست، در مکان درست برخورد میکند، خوابش میبرد. آن لحظه از دست میرود.
معنای این رمان، طبق معمول، دستنیافتنی است. از دید ماکس برود، قلعه «دربارۀ وضعیت امروزین یهودیان بهمثابۀ یک کل بیش از صدها رسالۀ فاضلانه حرف برای گفتن دارد». بهزعم گرشوم شولِم، پژوهشگر معتقد به کابالا، تنها سه متن مشروع یهودی وجود دارند: کتاب مقدس عبری، زوهار۶ و آثار کافکا.
باوجوداین، کافکا در هیچیک از داستانهایش علناً به یهودیت اشاره نمیکند. و، بسته به اینکه موقعیت شما چیست یا به چه چیز نیاز دارید، میگویند که داستانهای کافکا نه قلب تجربۀ یهودی، بلکه بهوضوح قلب وضعیت مدرن، یا حتی -پرطمطراقتر از آن- نفسِ وضعیتِ بشری را نشانه گرفتهاند.
دقیقاً به این دلیل که هیچ کلیدِ خاصی به این قفل نمیخورد، خوانندههای زیادی این شمّ را دارند که چنانچه بتوان بهنحوی دروازۀ داستانهای کافکا را گشود، تمام رازهای جهان را آشکار خواهند کرد. این باور عرفانی، اصطلاحاً به «کیش کافکا» دامن میزند که در آن خوانندههای مؤمن نقش شارحین را بازی میکنند و میکوشند معنای متون مقدس را رمزگشایی کنند. ازآنجاکه قهرمانان او اغلب کهنالگوهای بیاسمورسماند -افراد (یا حیوانات) بیمکانی که از گذشته، آینده و ظاهر جسمانیشان تُهی شدهاند و تنها از طریق عناوینی چون «ارزیاب زمین»، «هنرمند گرسنگی» یا «ک» شناخته میشوند- طبیعی است که آنها را بهمنزلۀ تمثیل تفسیر کنیم. درهمینحال، گزینگویهها و تکههای ناتمام او -که مجموعهای جدید از آنها با عنوان نوشتههای گمشده بهتازگی توسط زندگینامهنویسش، راینر اشتاخ، جمعآوری شدهاند- با دقتی زیاد خوانده میشوند، گویی طومارهایی باستانیاند.
•••
سل در سال ۱۹۲۴ جان کافکا را در چهلسالگی گرفت. وصیت او ممکن است شناختهشدهترین واقعیت زندگیاش باشد. او در نامهای به برود خواست تا آثار منتشرنشدهاش -بخش اعظم نوشتههایش- ناخواندهْ سوزانده شوند. برود درعوض خود را وقف انتشار همۀ آنها کرد. برود که از چنگ نازیها در سال ۱۹۳۹ به فلسطینِ آنزمان گریخته بود و کاغذهای کافکا را یدک میکشید، اصرار داشت که این کار خیانت نبوده است: اگر دوستش واقعاً میخواست که توصیۀ وداعش عملی شود، از کس دیگری میخواست تا ترتیب آن را بدهد. درهرصورت، عجز ذاتی کافکا در برابر تصمیم برود پایان درخوری برای او بود.
ازآنجاکه بسیاری از داستانهای کافکا ناتمام رها شدهاند، پایانها اغلب مداخلات بدقوارهایاند که به دستِ برود پس از مرگ نویسنده افزوده شدهاند. مثلاً پیشنویس اصلی قلعه در میانۀ جمله تمام میشود. بهنوعی، تمام داستانهای کافکا باید همینطور تمام شوند؛ آنها کابوساند و چون هر رؤیایی ناگهان تمام میشود، -گسسته میشود بهجای اینکه تکمیل شود- هر پایانِ رواییِ تروتمیزی اشتباه به نظر میرسد.
این غیابِ فرجامْ امروز نیز برای ما طنین دارد. اوایل همهگیری، تصور پایانی شاد ممکن بود: لحظهای که زندگیِ عادی از سر گرفته میشود، زمانیکه در خانههایمان جمع میشویم و دراینباره حرف میزنیم که چقدر سخت بوده، و چقدر خوشحالیم که تمام شده است. قرار بود یکی از همان پایانهایی باشد که هنری جیمز در هجو آن مینوشت «و در خاتمه توزیع جوایز، مستمری، شوهر، زن، بچه، پول هنگفت، پاراگرافهای الحاقی و نظرات امیدبخش».
اما اکنون، حتی در میانۀ عرضۀ رسمی واکسن، بههیچوجه، چنین درکی از پایانِ ماجرا وجود ندارد. هرچه پیشتر میرویم، دری که فکر میکردیم ما را از همهگیری خارج میکند انگار بیشتر و بیشتر در دوردستها پس مینشیند. سؤالاتی دربارۀ تأثیر واکسنها در برابر جهشهای جدیدی که کماکان پدیدار میشوند وجود دارد و به ما هشدار میدهند که همهگیریهای بیشتری ممکن است در راه باشند. بنا بر تجربۀ بسیاری از شخصیتهای کافکا، ماهیت این تکاپو بیپایانیِ آن است، نه محتوای آن. طاعون هم مثل پراگ رهایت نمیکند: این مادر نازنین چنگال دارد.
•••
پس از مرگ کافکا در ۱۹۲۴، دهشتهای نازیسم در اروپا نوشتههای او را به قدرت پیشگویانۀ تازهای آغشت. وقتی که اقتداری وسیع و فهمناپذیر کلِّ یک قوم را گناهکار اعلام نمود و مجازاتی را به آنها تحمیل کرد که توأمان فرواواقعی و نظاممند بود، خیل کثیری احساس میکردند که مکاشفههای کابوسوار کافکا به واقعیت تبدیل شدهاند. کافکا در سال ۱۹۲۰، متعاقب شورشهای ضدیهودی در پراگ پرسیده بود: «آیا رفتن از جایی که در آن اینقدر از تو بیزارند طبیعی نیست؟ رشادتِ باقیماندن، با این اوصاف، رشادتِ سوسکهایی است که حتی از دستشویی هم نمیشود ریشهکنشان کرد».
اما جنگ که به پایان رسید، در کمال تعجب، داستانهای کافکا در آلمان نیرویی رهاییبخش داشتند و فروش آنها اوج گرفت. گونتر آندِرس، همسر اول هانا آرِنت، به این «همهگیری کافکا» (کافکا- زُیشه۷) ظنین بود. آندرس عقیده داشت که آلمانیها در احساس گناهِ عبث و اگزیستانسیالیستیِ داستانهای کافکا -مجازات ابدی، بیجرموجنایت- راهی برای فرار از پاسخگویی به اعمال خودشان یافتهاند. اگر همۀ ما محکوم به مجازتِ بیدلیلیم، اعمالمان چه تأثیری دارند؟ آندرس نوشت «پرستش کافکا این واقعیت را از میان برداشت که میلیونها نفر از خویشاوندان او به قتل رسیدند».
مکاشفههای یأسآور کافکا امروزه میتوانند حامل نوع دیگری از تسلا باشند: شایدۀاینها چیزی بیش از چشمکی موذیانه نباشند که به بیمروتیهای زندگی میزنیم: بیاعتنایی توطئهآمیز جهان، توانایی یگانهاش در لگدزدن به اُفتادگان و تصادف نامیدن رویدادها؛ این درکِ طنزآمیزِ بدبینانه که اوضاع هر چقدر هم خراب باشد، باز هم اتفاق بدتری در راه است. کافکا توصیه کرده بود که «در کشمکش میان خودتان و جهان، طرف جهان را بگیرید».
بااینحال کافکا این را هم میدانست که ارادۀ بقا تا چه حد نیرومند و لجوج است. در «گزارشی برای یک آکادمی»، یکی از معدود داستانهایی که کافکا در طول عمرش به سرانجام رساند، رد پیتر توصیف میکند که چطور با جهان جدیدش در اسارت کنار آمده است. اعلام میکند «دستهایم در جیبهای شلوار، بطری شرابم روی میز، لمیده روی صندلی گهوارهای، نیمهنشسته، از پنجره به بیرون خیره میشوم». رد پیتر، به طرق بسیاری، مظهری است از هنر کافکاییِ انعطافپذیری و رضا. میمون میگوید: «درنتیجه، آقایان، من چیزها آموختهام. آخ، آدم وقتی مجبور باشد میآموزد؛ آدم وقتی دنبال راه فرار است میآموزد؛ آدم به هر قیمتی میآموزد».
ساموئل ارل: کافکا چگونه در قرنطینه به کمک ما میآید؟
پینوشتها
• این مطلب را ساموئل ارل نوشته و در تاریخ ۱۷ فوریه ۲۰۲۱ با عنوان «Locking down with Kafka» در وبسایت نیواستیسمن منتشر شده است. و برای نخستین بار با عنوان «قرنطینه با کافکا» در نوزدهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ علی امیری منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۴ تیر ۱۴۰۰با همان عنوان منتشر کرده است.
•• ساموئل ارل (Samuel Earle) نویسندهای است مقیم لندن که نوشتههایش در بسیاری مطبوعات، از جمله گاردین، نیویورک تایمز، نیواستیتسمن، لاندن ریویو آو بوکس و آتلانتیک منتشر شده است. ارل در قسمت بیوگرافی حساب توییترش خودش را اینطور معرفی کرده: پژوهشگر جدی چیزهای بیهوده.
••• آنچه خواندید در شمارهٔ ۱۹ فصلنامهٔ ترجمان منتشر شده است.
[۱] واژۀ Akademie در زبان آلمانی میتواند به هر مؤسسۀ آموزشی اطلاق شود و برخلاف Gymnasium یا Universität که بار قانونی دارند، هر مدرسه یا دانشگاهی میتواند خود را آکادمی بخواند [مترجم].
[۲] این داستان برای نخستین بار توسط مارتین بوبر در ماهنامۀ آلمانی دِر یوده (der Jude: یهودی) در سال ۱۹۱۷ منتشر شده و مجدداً در سال ۱۹۱۹ در مجموعهداستان پزشک دهکده منتشر شده است [مترجم].
[۳] Kafkaesque
[۴] Das Schloss
[۵] ein wenig unheimlich
[۶] متن اساسی اندیشۀ عرفانی یهودی که به کابالا شهره است [مترجم].
[۷] Kafka-Seuche
ساموئل ارل: کافکا چگونه در قرنطینه به کمک ما میآید؟
مطالب بیشتر
1. نامههای کافکا به فلیسه بوئر
4. خلاصۀ داستان پزشک دهکده اثر کافکا
5. رویارویی با کرونا به سبک کامو
ساموئل ارل: کافکا چگونه در قرنطینه به کمک ما میآید؟
ساموئل ارل: کافکا چگونه در قرنطینه به کمک ما میآید؟
ساموئل ارل: کافکا چگونه در قرنطینه به کمک ما میآید؟
ساموئل ارل: کافکا چگونه در قرنطینه به کمک ما میآید؟
ساموئل ارل: کافکا چگونه در قرنطینه به کمک ما میآید؟
ساموئل ارل: کافکا چگونه در قرنطینه به کمک ما میآید؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…