انتقاد

به یاد مهشاد کریمی و ریحانه یاسینی

به یاد مهشاد کریمی و ریحانه یاسینی

 

مصطفی داننده: «مهشاد سه روز دیگه عروسیش بود، می‌تونست نیاد اما شرف داشت اومد، حالا باید پدر و مادرش جنازه او را تحویل بگیرند.»

جملات پایانی زینب رحیمی خطاب به کلانتری، رییس سازمان محیط زیست، بهترین آغاز است. بغض این خبرنگار آسیب‌دیده از سانحه اتوبوس، فریاد همه ما خبرنگارها و حتی مردم عادی است.

گرفتن یک اتوبوس سالم برای خبرنگارها کار سختی بود؟ فکر می‌کردید این اتوبوس هم برای مسئولان فلان نهاد و بهمان وزارتخانه است. چرا جان ما مردم عادی برای شما مهم نیست؟ مهشاد سه روز دیگر عروسی‌اش بود. شب را چگونه خوابیدید؟ اگر کارتان را درست انجام داده بودید، الان مهشاد در حال رتق و فتق عروسی‌اش بود و ریحانه یاسینی به خانه‌اش برگشته بود و با بهراد مهرجو به دنبال یک آخر هفته آرام بودند.

از دیشب تا به الان کلی متن قشنگ از کسانی که روی صندلی مدیریت کشور نشسته‌اند، منتشر شده است. کاش جای این متن‌ها پرطمطراق چند تصمیم درست می‌گرفتید. مثل انتخاب یک اتوبوس مناسب! البته وقتی حادثه اتفاق می‌افتد و کار از کار می‌گذرد، بهترین هتل ارومیه را در اختیار خبرنگارها می‌گذارند.

کاش به جای «فیلم نگیر آقا!» کمی به فکر مردم بودید. به خدا ما گناه داریم که به خاطر تصمیمات غلط شما، زندگی‌مان این گونه ویران ‌شود. الان هم که همه می‌دانیم راننده مقصر است و مسئولان در این کشور هیچوقت مقصر نیستند. واقعا برای ستادی که بودجه‌ای کلان در اختیار دارد، گرفتن یک اتوبوس وی‌آی‌پی برای خبرنگارها سخت بود؟

چرا کسی نمی‌گوید که حمل و نقل خبرنگاران به شرکتی معتبر سپرده شده یا به راننده و اتوبوسی خارج از یک شرکت و برای منفعت و کسب درآمد محول کرده‌اند؟ چرا سفرهای گروهی اینچنینی یک مسئول کنترل ایمنی ندارد؟

کرونا دیر یا زود از این کشور و جهان خواهد رفت. واکسنی زده خواهد شد و تمام. اما ویروس اتوبوس را چه کنیم؟ مرگ‌های تلخ اتوبوسی یک به یک از جلوی چشم‌هایمان رد می‌شود.

داستان اتوبوس در ایران، یک داستان تکراری است. حتی شبکه آی‌فیلم هم نمی‌تواند یک سریال تکراری را این همه پخش کند. به خاطر همین است که استاندار آذربایجان غربی می‌گوید: «آن طور که گفته می‌شود اتوبوس قراضه نبوده و به دلیل مشکل فنی که به صورت طبیعی زیاد هم اتفاق می‌افتد، این حادثه رخ داده است.»

اگر ماست‌مالی‌کردن، نوبل داشت. مسئولان ما هر سال آن را از دیگران ربوده و الان کشور پر از نوبل ماست‌مالی بود.

همه اینها به کنار، مثل این که هم‌دردی هم بلد نیستید. کاش وقتی حداقل به هتل خبرنگارها رفتید، می‌ایستادید، سرتان را پایین می‌انداختید و دست‌هایتان را به هم می‌فشردید. نه این که تا نیامده روی صندلی بنشیند؛ آن هم با آن وضعیت و بعد به خبرنگاری که در حال فیلمبرداری از حرف‌های همکارش است، حمله شود که «فیلم نگیر! فیلم نگیر!»

در ماجرای اتوبوس دانشگاه آزاد نوشتم که «دیگر خسته شدیم از بس که نوشتیم. اگر چنین اتفاقی در بسیاری از کشورهای دنیا اتفاق می‌افتاد، مقام‌های مسئول استعفا می‌دادند. به خدا خسته شده‌ایم. مدیریت که بلد نیستید که اگر بلد بودید ما شاهد این چنین حوادث تلخی نبودیم، آیا عذرخواهی و استعفا هم بلد نیستید؟»

چقدر در ایران همه چیز شبیه هم هست. به زودی همه فراموش می‌کنیم و در حادثه‌ای دیگر دوباره این کلمات تکرار خواهد شد. شاید تنها تفاوت آن این باشد که شاید ما یکی از مسافران اتوبوس بعدی باشیم.

کاری دیگر از دستمان برنمی‌آید؛ مگر این که هم نوا با علی زند وکیل بشویم و بخوانیم:

‌ بخواب ای دختر زیبای شبنم، لالا کن روی زانوی شقایق

بخواب تا رنگ بی مهری نبینی، تو بیداریه که تلخه حقایق …»

منبع: عصر ایران

به یاد مهشاد کریمی و ریحانه یاسینی

شعری از محمدرضا شفیعی کدکنی را در پی درگذشت مهشاد کریمی و ریحانه یاسینی، خبرنگاران جوان تازه درگذشته می‌خوانیم.

 صفحه‌ای به نام محمدرضا شفیعی کدکنی در پی سانحه واژگونی اتوبوس حامل خبرنگاران محیط زیست در جاده ارومیه – نقده شعری از این شاعر و استاد دانشگاه تهران را به همراه طرحی از هادی حیدری به اشتراک گذاشته است که در ادامه می‌خوانیم:

«آن لحظه‌ها جوانی ما بود
آن لحظه‌ها که روح، در آن‌ها
مثلِ نگاهِ آهوی کوهی
بر دشت و بر گریوه رها بود.

زان لحظه‌ها چه‌گونه توانیم
جز با درود و تلخیِ بدرود
یادکرد
آن لحظه‌ها که خوب‌ترین‌ها
از سال‌های عُمرِ خدا بود.

آن لحظه‌ها، جوانیِ ما بود.

محمدرضا شفیعی کدکنی

آن لحظه‌ها، هزاره دوم آهوی کوهی»

عصر دوم تیرماه اتوبوس حامل خبرنگارانی که برای تهیه گزارش از وضعیت دریاچه ارومیه عازم آن منطقه شده بودند، در حوالی شهر نقده واژگون شد که چندین مصدوم بر جای گذاشت و مهشاد کریمی، خبرنگار حوزه محیط زیست ایسنا و ریحانه یاسینی، خبرنگار ایرنا در این سانحه جان خود را از دست دادند.

منبع: ایسنا

به یاد مهشاد کریمی و ریحانه یاسینی

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Share
Published by
مدیریت

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

23 ساعت ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago