نگاهی به جهان داستانیِ لودمیلا اولیتسکایا
ترجمۀ نادیا کریمی
ویتسا میلر (Vica Miller) معتقد است اولیتسکایا در مناسبترین زمان ممکن، به عنوان یک نویسنده ظهور کرد. پروستریکا (بازسازیها و اصلاحات گورباچف) راه او را برای رسیدن به قلهی المپ ادبی هموار کرد. او مینویسد: «اگر میخواستم نام اولیتسکایا را بر روی نقشهی ادبیات جهان حک کنم، رمانهای قدیمیاش را همردیف کارهای آلیس مونرو (برندهی نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۳) قرار میدادم. رمانهای جدیدترش را هم در کنار آثار جان ماکسول کوتسی طبقهبندی میکردم» آثار اولیتسکایا به بیش از ۲۵ زبان زندهی دنیا ترجمه و ۱۸ بار، برندهی جوایز گوناگون ادبی در سرتاسر جهان شدهاند. با این حال، سهم زبان انگلیسی از این نمودار، فقط ۵ کتاب است.
هر وقت کتاب جدیدی از لودمیلا اولیتسکایا را به دست میگیرم، خوب میدانم که قرار است با چه چیزی مواجه شوم! جلد کتاب، به مثابه دروازهای است که مرا به خانهای جدید، اما آشنا میبرد. جایی که برای مدتی هر چند کوتاه، در آن زندگی خواهم کرد. تا وقتی که موعد خروج برسد و من با اکراه، از در پشتی خارج شوم. این تحرکات، این سروصداها، قرار نیست که هیچوقت متوقف شوند. با هر داستانی که لودمیلا اولیتسکایا روایت میکند، دروازههای جهانی تازه گشوده خواهد شد. جهانی پر از انسانهایی که درد و رنج را تجربه کردهاند، بدون اینکه فرصتی بیابند تا خود را برای بازیهای پیچیدهی سرنوشت، آماده کنند.
خواندن اولین سطرهای یکی از نخستین رمانهای اولیستکایا برای من مثل عشق در نگاه اول، جذاب بود! منظورم سونچکا (Sonechka) است. همان کتابی که در سال ۱۹۹۸ برندهی جایزهی مدیچی (Medici Prize) در بخش بهترین رمان خارجی شد:
«سونچکا تقریباً قبل از اینکه از گهواره بیرون بیاید، کرم کتاب بود. درست مثل برادر بزرگتر و طنزپرداز خانواده، افِرم! او هم هرگز از تکرار خسته نمیشد. این ماجرا باعث شده بود که سونچکا باسنی به شکل صندلی و دماغی شبیه گلابی داشته باشد.»
سونچکا، داستان زندگی زنی است که زیاد به خودش اهمیت نمیدهد. در کتابها زندگی و در کتابخانه احساس خوشبختی میکند. در ابتدا، فقط یک کتابخوان پیگیر بود و بعد، تبدیل شد به یک کتابدار! در همان کتابخانه هم با روبرت ملاقات کرد و با یک نگاه، عاشقش شد. روبرت، زمانی هنرمندی شناخته شده در سطح بینالمللی بود و حالا؟ خوششانسترین بازندهی دوران! چرا که فقط پنج سال در اردوگاههای استالین زندانی شد. آنها زندگی مشترکشان را آغاز کردند. فقیر بودند اما بسیار خوشبخت! انرژی سونچکا از مطالعه، به خانهداری و تربیت تنها دخترشان، تانیا، انتقال یافت. همه چیز ظاهراً خوب پیش میرود. تا اینکه، هفده سال بعد، تانیا برای نخستین بار، عاشق شد. و این سرآغاز ماجراهایی است که بر خانوادهی سونچکا تحمیل میشود. عشقی که هزینهای گزاف را به تک تک اعضای این خانوادهی کوچک تحمیل میکند.
سونچکا نخستین بار در مجلهی دنیای جدید (Novyj Mir) چاپ شد. اوایل دههی ۱۹۹۰ میلادی بود؛ یکی از آشفتهترین برهههای تاریخ روسیه! برای اولین بار در طول پنجاه سال گذشته، نویسندگان آزاد بودند که در مورد عشق، رنج، خیانت، سرکوب و سایر شکستهای ریز و درشت زندگی، داستان بنویسند. هیچ تردیدی وجود ندارد که اولیتسکایا در مناسبترین زمان ممکن، به عنوان یک نویسنده ظهور کرد. پروستریکا (بازسازیها و اصلاحات گورباچف) راه او را برای رسیدن به قلهی المپ ادبی هموار کرد.
اولیتسکایا در سال ۱۹۴۳ میلادی متولد شد. اولین کتابش، سونچکا را در سال ۱۹۹۲ منتشر کرد و در سال های ۱۹۹۳ و ۱۹۹۷ هم نامزد دریافت جایزهی بوکر روسیه شد. در نهایت برای کتاب معمای کوکوتسکی (The Kukotsky Enigma) این جایزه را به خانه برد، البته در سال ۲۰۰۱ میلادی! اولیتسکایا از زمان آغاز به کار به عنوان یک نویسنده، بیش از ۱۵ اثر داستانی خلق کرده است. این آثار به ۲۵ زبان زندهی دنیا ترجمه شدهاند. با این حال، سهم زبان انگلیسی از این نمودار، فقط ۵ کتاب است (ناگفته پیداست که تا زمان انتشار مقاله!).
اگر میخواستم نام اولیتسکایا را بر روی نقشهی ادبیات جهان حک کنم، رمانهای قدیمیاش را همردیف کارهای آلیس مونرو (برندهی نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۳) قرار میدادم. رمانهای جدیدترش را هم در کنار آثار جان ماکسول کوتسی (درباره بوکر) طبقهبندی میکردم! اگر از نزدیک به داستانهای اولیتسکایا نگاه کنید، متوجه درخشندگی و لطافت خاص کارهایش خواهید شد. او همزمان که خندهدار و سرگرمکننده مینویسد، غمگین هم هست! شخصیتهای داستانهایش، واقعبینانه خلق شدهاند. زندگیای عادی، درست مثل زندگی ما دارند. آنها رنج میکشند، مبارزه میکنند و میمیرند. با اینحال، واکنشهایشان به پستی و بلندی زندگی، دقیق و زیرکانه است و داستانهایشان هرگز کسلکننده نخواهد شد. در رمانهای اولیتسکایا، یک جملهی ساده میتواند یک شخصیت را به نمایندهی طیفی خاص از اجتماع تبدیل کند. مثلاً به این جمله از رمان میدیا و فرزندانش دقت کنید:
«الکسی کیریلوویچ هنوز چهل سالش نشده بود. اما به نژادی از انسانها تعلق داشت که سنشان از همان بدو تولد تعیین میشد!»
نثر اولیتسکایا مثل یک اعتراف، صادقانه و تاثیرگذار است. تفاوتهای ظریف انسانها و طبیعت بشر، گفتهها و ناگفتههایشان، همه و همه در داستانهای او مورد توجه قرار میگیرند. اولیتسکایا داستانهایش را با زبانی خارقالعاده، پیچیده و همزمان ظریف بیان میکند. شخصیتهای داستانهای او، برای کسانی که در دهه های ۱۹۴۰ تا ۱۹۸۰ میلادی، در اتحاد جماهیر شوروی زیستهاند، بسیار آشنایند. آن ها افرادی هستند که میخواهند زندگی کنند، دوست داشته شوند و دوست بدارند. صادقانه تلاش میکنند زیر سلطهی رژیم ظالمی که زندگیشان را به فنا داده است، سرنوشتشان را ترمیم کنند.
احتمالاً در اولین مواجههتان با اولیتسکایا و با خواندن نخستین صفحات داستانش، احساس خوشحالی و خوشبختی کنید. چرا که هیچکدام از این ماجراها بر شما تحمیل نشدهاند! اما کمی که پیش بروید، متوجه خواهید شد که شما میتوانستید (و هنوز هم میتوانید) به یکی از شخصیتهای این داستان تبدیل شوید. زوجهایی که از ازدواج خود ناراضی هستند، اما جایی برای رفتن ندارند. دانشمندانی که مجبورند به مشاغل پیش پا افتاده روی بیاورند. زنانی که قصد ازدواج با خارجیها را دارند. زنانی که بچههای متولد نشدهی خود را سقط میکنند. یا حتی بستگانی که به همدیگر خیانت میورزند. در این میان، نکتهی جالب دیگری هم وجود دارد. بیشتر داستانهای اولیتسکایا در روسیه میگذرد. اما همیشه میتوانید شخصیتهایی متصل به خارج از کشور را در رمانهایش ببینید. شاید به این دلیل که خود او، بیشتر زندگیاش را در مسکو و نیویورک گذرانده است.
خیلی از هموطنان اولیتسکایا شوقی برای خواندن رمانهای او از خود نشان نمیدهند. به یک دلیل ساده: آنها علاقهای به یادآوری زندگی قبلیشان، یا تکرار واقعیتهای تاریخی ندارند. اما اگر یادآوریهای تاریخی کتابهایش را کنار بگذاریم، درمییابیم که رمانهایش از جنبههای دیگری نیز اهمیت دارند. او در مورد روح انسان افشاگری میکند! رمان سال ۲۰۰۱ اش، معمای کوکوتسکی، یکی از رمانهای مورد علاقهی من است. روایتگر داستان عاشقانهای است که چهل سال به درازا میکشد! همه چیز در مورد حماسهی خانوادگی کوکوتسکی است؛ یک متخصص برجستهی زنان، که می خواهد قطعنامهی استالین (سال ۱۹۳۶) در مورد ممنوعیت سقط جنین را به چالش بکشد! در طول این مبارزات، او جان زنان زیادی را حفظ میکند، اما دو تن از عزیزترین زنان زندگیاش را نیز از دست میدهد. همسرش، النا قربانی فراموشی میشود و دخترش تاتیانا در اثر سقط جنین توسط یک پزشک ناشی، از دنیا میرود. ناگفته پیداست که دکتر ویران میشود و به جهان ناامیدی سقوط میکند.
اولیتسکایا به مرورِ انبوهی از موضوعات مهم جهانی میپردازد. موضوعاتی که در عین سیاسی بودن، اخلاقی و انسانی هم هستند. خواندن معمای کوکوتسکی، شما را با سیل عظیمی از سوالات گوناگون مواجه خواهد کرد. آیا پزشکان میتوانند خود را در قید و بند قانون اسیر کنند؟ یا شاید هم بدون توجه به قوانین، باید هر کاری که در توانشان هست را برای نجات جان بیمار انجام دهند. اولیتسکایا برای نوشتن این رمان، درست به اندازهی یک جراح از خود عزم و دقت نشان میدهد. او به هیچ عنوان از واکاوی میزان آگاهی در جامعهی روسیه نمیهراسد! برای تماشای واقعیتها، پوسته را میخراشد و خونریزیها، او را نگران یا متوقف نمیکنند.
چادر بزرگ سبز (The Big Green Tent)، آخرین رمان اولیتسکایاست. داستانی است در مورد مخالفان سیاسی در روسیه. شخصیتهای این رمان، واقعی هستند. جوزف برادسکی و آندری ساخاروف؛ همان دو نفری که موجهای عظیمی در سراسر روسیه راه انداختند. اولیتسکایا در جریان مصاحبهی مطبوعاتی برای معرفی کتابش، در قامت یک مخالف سرسخت پوتین ظاهر شد:
«احساس می کنم که کشور، کاملا آگاهانه، در مسیر استالینیزه شدن است! من حتی ذرهای به این وضع علاقه ندارم. حتی با وجود اینکه میدانم نسل جدید این کشور، سی سالههای امروز، شکستناپذیر و جسور هستند! با این وجود، باز هم احساس ترس میکنم. بوی ترس به مشامم خورده است. اینطور به نظر میرسد که ما بالاخره توانستهایم از شر بردهی درونمان خلاص شویم! اما قدرت دولتمردان و دیوانسالاران هنوز هم باقیست. دقیقاً اینجاست که باید دوباره تبدیل به آکاکی آکاکیوویچ (قهرمان داستان شنل گوگول) شویم.»
البته نباید اولیتسکایا را برای بازگشت به این سوژههای دردناک سرزنش کرد یا بدبین دانست. هر دو پدربزرگش، تجربهی زندگی در اردوگاههای کار اجباری استالین را داشتهاند. پس باید به شم او اعتماد کرد. فضای سیاسی کنونی، احتمالاً برای او کاملاً آشناست!
شاید بهتر بود که من در مورد نقش اولیتسکایا در ادبیات زنان صحبت میکردم. شاید هم باید در مورد نشانههای فمینیسم در کارهای او مینوشتم. چرا که همیشه میتوان سایهای از لودمیلا اولیتسکایا را درست پشت سر قهرمانان زن داستانهایش دید. بالاخره او کسی است که برندهی جایزه سیمون دوبوار در سال ۲۰۱۱ شده است. با این حال، او برای من چیزی فراتر از همهی اینهاست. لودمیلا اولیتسکایا یک نویسندهی جهانی است. توصیفات او از روسیه، می تواند مرزهای این کشور را درنوردد. شخصیتهای داستانهای اولیتسکایا، برای هر خوانندهای در هر جای این دنیا، آشنا هستند. چرا که داستانهایی که او مینویسد، داستانهایی جهانیاند.
منبع: خانم ویسا میلر نویسنده این مقاله از نسل سوم مهاجران روس است که در طول دو دهه برای نیویورکر مینویسد و موسس نهادی است که رویدادهای هنری نیویورک را دنبال میکند.
bookcity.org
نگاهی به جهان داستانیِ لودمیلا اولیتسکایا
نگاهی به جهان داستانیِ لودمیلا اولیتسکایا
نگاهی به جهان داستانیِ لودمیلا اولیتسکایا
نگاهی به جهان داستانیِ لودمیلا اولیتسکایا
نگاهی به جهان داستانیِ لودمیلا اولیتسکایا
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…