الهام مقدم راد: درنگی در رمان «هرتزوگ» نوشتۀ سال بلو
هرتزوگ
زمانهای است که در آن کمتر چیزی به اندازهی روشنفکری به زوال رفته و در معرض آسیب بوده است. کسانی آموختهاند که باید اندیشید و به لوازم آگاهی دست یافت. گویا روشنفکران از خودگذشتگانی هستند که همه چیز را برای اندیشیدن میخواهند؛ اما خودِ اندیشه را برای هیچ چیز. روشنفکر باید در دنیای خودساختهاش سیر کند و بیندیشد و آگاهی یابد. او را چه به واقعیت؟ او را چه به تاریخ؟ او را چه به انسان؟ او را چه به خودش؟ او را چه به جهان؟ چنان که هنر برای هنر، سخن برای سخن باشد و آگاهی برای آگاهی.
زوال و ابتذال روشنفکری نتیجهی بیسویگی و هرزگی در اندیشیدن است. این گونه است که زندگی روشنفکرانه بیسو، مبتذل و هرزه میشود. آسیب این نوع ابتذال و هرزگی فکری سختتر است؛ چون حاملان آن نه مردم عادی، بلکه برخی از نخبگان هستند. کسانی که مدعی به روز بودن، در جریان آخرین تحولات جهان قرار داشتن، برخورداری از سواد و دانش و حرفههای هنری و ادبی و علمی و غیره هستند و دائم در حال حرف زدن و ارزشگذاری اجتماعی دیگران هستند، آن هم بدون این که از آنان خواسته شود.
بخشی از قدرت نوشتاری سال بلو Saul Bellow مرهون ورود او به دنیای روشنفکری و دست یافتن به راهی است که بتواند روشنفکری را به عنوان یکی از مظاهر تأثیرگذار دنیای مدرن، از درون نقد کند. همین طور زیر نور خیرهکنندهی ادبیات دست به ترکیب پیچیدهای از زندگی خصوصی و علایق روشنفکری بزند. او که تمام عمرش در حال آموختن تاریخ و سیاست بوده است، در نهایت رماننویسان را به عنوان تاریخنگارانی میبیند که از توانایی بهتری برای نزدیکی به حقایق دنیای معاصر برخوردارند. پس این توانایی را با خود سازگارتر یافته و تقریباً تمام عمر نودسالهاش را صرف ادبیات میکند.
ادبیاتی که او میخواست واقعگرا باشد؛ اما از سوی دیگر واقعیت دستانش را میبست. سال بلو در سخنرانی دریافت نوبل گفت: «به نویسندگان احترام زیادی گذاشته میشود. عموم انسانهای هوشمند با بردباری با آنها روبرو میشوند، به خواندن آثارشان ادامه میدهند و ناامیدیهای پیدرپی را تاب میآورند و امید دارند در هنر چیزی بیابند که از دین، فلسفه، نظریات اجتماعی و علم محض نمیشنوند. در مرکز این دغدغهها آرزوی بزرگ سرشار از اندوهی برای خلق روایتی گستردهتر، کاملتر، انعطافپذیرتر، روشنتر و همهجانبهتر دربارهی اینکه ما انسانها چه هستیم، که هستیم و زندگی برای چیست، وجود دارد.»
به این ترتیب در هرتزوگ، سال بلو تمام توان خود را برای خلق روایتی سرگرمکننده و در عین حال آزاردهنده از زندگی شخصیتی که بتواند بیشترین حقیقتِ ممکن دربارهی زندگی روشنفکران را بگوید به کار برده است. موسی هرتزوگ یک استاد دانشگاه 43 ساله و یهودی است پسر واردکنندهی پیاز و مهاجری از روسیه که در شیکاگو بزرگ شده است. یکی از بس بسیارانی که انگیزه داشتهاند با هوش و تواناییهای خود دنیا را تغییر دهند؛ موسی هم رویاهای بزرگی در سر پرورانده است. حتی گاهی زندگیاش سمت خوبی گرفته است؛ اما اغلب در زندگی روزمرهاش کامیاب نبوده است.
پس او مأموریت روشنفکرانهی خود را «استخوانشکنی از خودخواهی و رشد خود» میداند، اما ظاهراً به عنوان پدر، عاشق، شوهر، نویسنده، دانشگاهی شکست خورده است و هر روز و هر شب با واقعیتی روبرو میشود که احتمال دارد روان او را از هم گسیخته و پریشان کند:
«زندگیاش آن طور که در اصطلاح میگویند، تباه شده بود. ولی چون زندگیاش از اول هم چیزی نبود، پس چندان هم جای تأسف نداشت.»
در طی داستان هرتزوگ مشغول نوشتن نامه است. تقریباً برای هرکسی که در زندگیاش بوده، از همسران سابقش مادلین و دیزی و معشوقهاش رمونا تا شهردار و کشیش، حتی به رئیسجمهور آمریکا و هایدگر و نیچه و اسپینوزا نامه مینویسد و ما از خلال نامههای او تمام کسانی را میشناسیم که آدمهایی کوتهفکر، شیاد و چربزبان و در عین حال فریبنده بودهاند و میخواستهاند او را با درسهای واقعیت تنبیه کنند.
اما هرتزوگ در نمایشی از اشارات عالمانهای که خود به راه انداخته است، غرق شده است:
«جان به در بردن! تا زمانی که ندانیم اوضاع از چه قرار است. تا زمانی که وقت آن برسد که اثر مفیدی بر جا بگذاریم (مسئولیت شخصی در مقابل تاریخ – یک ویژگی فرهنگ غرب – که در کتابهای عهد قدیم و جدید ریشه دارد و همین طور عقیدهی بهبود مداوم زندگی بشر در روی زمین) به چه وسیلهی دیگری میشود اشتیاق مسخرهی هرتزوگ را تفسیر کرد؟ … خدایا من برای جنگیدن در راه هدف مقدس تو شتافتم. ولی دائم سکندری خوردم و هرگز به صحنهی مبارزه نرسیدم.»
اشتیاق هرتزوگ برای خوب بودن و کامل بودن، منبعِ کمدی جذاب کتاب است. هرتزوگ همان انسان مدرنی است که با توسل به دانستن و آگاهی میخواهد طرحی نو بیفکند؛ اما نتیجه ناامیدکننده است. انسان مدرن از جامعه ناراضی و سرخورده است. اینجا سال بلو به عنوان نویسندهی قرن بیستمی میتواند لحن سوگآمیزی به خود بگیرد، چنان که به گفتهی خودش ابتدا این گونه بوده و در کارهای ابتدایی نوشتنش معلق بود؛ اما هنگام نوشتن هرتزوگ از بین شِکوِه کردن و کمدی، دومی را انتخاب میکند؛ چون پرانرژیتر و عاقلانهتر است، اصلاً آدمهای شکستخورده ترجیح میدهند شوخطبعی کنند. بنابراین طنز یهودی خاص و جانداری بر متن کتاب سایه افکنده است.
به اعتقاد او اندوهگینی اگر فرصت جولان بیش از حد بیابد، لاجرم به مهملگویی میانجامد و این روزها همه به اندازهی کافی مهمل شنیدهاند. سال بلو در مصاحبهای گفته است : «از آن چه تا امروز انجام دادهام؛ به جز شکل کمدی رضایت ندارم. نمیتوانم خودم را به خاطر این که اخلاقگرای سختگیری نیستم سرزنش کنم. همیشه میتوانم این بهانه را بیاورم که به هر حال من چیزی جز یک داستاننویس نیستم… نمیدانم هرتزوگ را چند بار نوشتم اما آن قدر نوشتم که پیدایش کردم.»
او به شکلی رادیکال علاقمند بود که گنجایش ذهنی و قدرت و فضیلت انسانها نه از روی حرفها و افکار بلکه از روی زندگی روزمرهشان سنجیده شود. انسانی که با فرارفتن از زندگی روزمره در حال رویا ساختن است، به شدت در معرض ابتذال قرار دارد و قهرمانی که بخواهد در مقابل این ابتذال مقاومت کند، زمینهی تراژدی را میسازد.
قهرمان سال بلو در هرتزوگ از جنس همین انسانهای درماندهی مبتلا به تراژدی است. کسانی که تمایل به رویاپردازی دارند، جستوجوگرند، رویا انجام کارهای ناممکن را دارند، روشنفکرهای خورهی کتاب هستند؛ اما نهایتاً در چالش روشنفکری و روزمرگی یا رویا و ابتذال به آدمهایی منفعل، واداده و زودرنج تبدیل میشوند.
بنابراین میشود گفت بُنمایهی این کتاب پرداختن به نوعی هوش ناامیدکننده است. به عقیدهی نویسنده این هوش روشنفکرانه میتواند محصول شکستخوردن نهادی آزادیخواه به نام دانشگاه باشد و به انسان مدرنی بینجامد که همیشه از جامعه و دیگران ناراضی است. مثل هرتزوگ روشنفکری یهودی که مونولوگ درونیاش از حرفهای پوچ تا متعالی را در برمیگیرد. جهان اطرافش اصلاحناپذیر و واقعگراست.
اما قهرمان در نهایت دست به جنایت نمیزند و از خلال آگاهیهای ظاهراً بیکاربردش روزنهای امیدوارانه مییابد که به زندگی کردن بیارزد. ترکیب این پیچیدگی است که کار سال بلو را متمایز میکند. بیرون کشیدن امید از دل آگاهی. با خواندن هرتزوگ علاقهی سال بلو به شخصیتهای روشنفکر و لفاظ که دائم در حال حرف زدن هستند روشن میشود. کسانی که وی از دست انداختن آنها لذت میبرد. گفته شده برخی مثل بلوم این لحن نیشدار او را «شاهکار کوچک خاکستری» دانستهاند و برخی دیگر مثل ناباکوف او را «متوسطی بدبخت» نامیدهاند.
بلو درکتابش، هرتزوگی ساخته است که در اولین قدمِ روشنفکری، زندگی خودش را پذیرفته ولی میخواسته تغییر کند:
«او سرسختانه، لجوجانه، کورکورانه ولی بدون هشیاری و شهامت کافی خواسته بود که هرتزوگی عالی باشد. هرتزوگی که شاید با بیدستوپایی میخواست دارای آن چنان صفات درخشانی باشد که خود تصویر مبهمی از آن داشت. درست است که او بیش از اندازه و فراتر از استعدادها و قدرتهایش پیش رفته بود؛ ولی این مشکل بیرحمانهای است که گریبانگیر آدمهایی میشود که انگیزههای قوی و حتی ایمان دارند؛ ولی از عقاید روشن تهی هستند.»
موسی هرتزوگ به عقل اعتقاد دارد؛ اما پس از فروپاشی ازدواج دومش با مادلین، که او را به مرز خودکشی و جنایت میبرد، دچار یک بحران طولانی مدت عصبی شده است. برای مثال در کارهای دانشگاهیاش با تکیه بر عقلانیت از روند فعلی بحران در اخلاق ابراز تأسف میکند؛ با این وجود یک روشنفکر رمانتیک درمانده در مقابل همسرش باقی میماند. مادلین که مسیحی شده و از او طلاق گرفته و حالا همراه دخترکشان با صمیمیترین دوست سابق هرتزوگ زندگی میکند، شخصیت بزرگی است. او معصومانه زیبا، جذاب و درخشان است. در حال کار برای دکترای تاریخ کلیسای روسیه با هدف این است که مانند ققنوس از خاکستر شهرت علمی شوهر سابق خود بلند شود. مادلین در خانه شلخته و در رختخواب یک عوضی است، در گفتگو با روشنفکران آزاد خیرهکننده است. اوست که با رفتنش تمام جنبههای فردی، مذهبی اجتماعی هرتزوگ را زیر سؤال میبرد. او را به بحث با نمایندگان انواع نحلههای فکری و ادبی و فکری وامیدارد. در همین مباحثهها و از دل یک کاتارسیس هرتزوگ به رازی دست مییابد؛ اینکه زندگی ارزش زیستن دارد. حتی وقتی در مسیرش باید از منطقهای بسیار گلآلود و پرسروصدا بگذری تا به نتیجهای ناب برسی.
ما هرتزوگ را میخوانیم و با خود فکر میکنیم، چه ایدهی جالبی برای خلق شخصیتی است که در سر خود برای همه نامه مینویسد! چرا کسی قبلاً به این فکر نکرده بود؟ اما تازگی شکل روایت جای دیگری است. داستان دو راوی اول شخص و سوم شخص دارد که استادانه در هم تنیده شدهاند. لغزیدن بین دو زاویهی دید از یک شخصیت واحد، حس ناب و جسورانهای به خوانندهی کتاب میدهد. هرتزوگ در آن واحد سوژهای است که باید شناخته شده و درس عبرت باشد که «او» خوانده میشود و هم رنج و مصیبتی است که «من» نام دارد. لذت تاب خوردن بین این دو به خواننده تقدیم میشود. به این ترتیب نویسنده نوعی چندصدایی یا چند ذهنیسازی را با موفقیت در هرتزوگ پیاده کرده است.
او میخواست حتیالامکان واقعگرا باشد و همین واقعیت به او دیکته میکرد که قهرمانش، قهرمان نباشد. نه در عشق ورزیدن نه در رویاهای روشنفکرانهاش. برای همین دنیای هرتزوگ در ابتدا جای غمزدهای است حتی جای دنجی نیست؛ چون فردیت و هویتی در آن ندارد:
«آدم چهل ساله باشد و چنین شهرت سخیفی به هم بزند! پیشانیاش خیس شد. چنین حماقتی مستوجب مجازاتهای شدیدتری بود… مستوجب بیماری یا زندان … خودآزاری بیش از اندازه هم برایش جالب نمینمود. کار به دردبخوری نبود. شاید احمق نبودن، آن قدرها ارزش نداشت که آدم شقوق ناگوار دیگر را بپذیرد. به هر حال آن آدم غیراحمق چه کسی است؟ قدرتپرستی که عامه را متمایل به خواستههای خود میکند؟ روشنفکر عالمی که بر یک بودجهی چند میلیاردی نظارت میکند؟ سیاستمداری تیزهوش روشنبین و سرسخت یک تشکیلات واقعگرا؟ آیا بهتر نبود اگر یکی از اینها میبود؟»
این قطعات را که میخواندم دوست داشتم مترجم چیره دستتری کتاب را ترجمه میکرد. معلوم نیست بر سر نثر انگلیسی پرمایهای که گفته میشود به خاطر تسلط سال بلو به زبان ییدیش، جذاب و پرانرژی نوشته شده چه آمده است. ترجمههای دیگری اگر در کار باشد من ندیدهام.
به هر صورت هرتزوگ درطی داستان همیشه به دنبال بهبود و تغییر افکارش است؛ اما در ادامه چیزی در حال و هوای مجموعهی زندگیاش تغییر نمییابد:
«غرور، خشم، عقلانیت زیادی، تمایلات همجنسگرایانه، رقابتجویی، بیاعتمادی به عواطف، بیظرفیتی در مقابل انتقاد، فرافکنیهای خصمانه، اوهام … همهاش جور در میآمد … همهاش.»
اما نکته اینجاست که هرتزوگ به شکلی بنیادی یاد گرفته است، توسط عقاید دیگران یا روایت آنان از واقعیت بلعیده نشود. همین ویژگی با ظرافت او را از روشنفکری بیسو و هرزه چنان که در ابتدای این متن گفتم، متمایز میکند. نویسنده در این کتاب با ساختن شخصیت هرتزوگ پرسیده است که چطور میشود در مقابل کنترلهای عریض و طویل این جامعه مقاومت کرد، بدون این که به فردی نیهیلیست تبدیل شد و از شورشی بیمحتوا اجتناب کرد؟ پرسیده است که آیا راههای دیگر و خوشخلقانهتری از مقاومت و آزادی انتخاب وجود دارد؟ خواسته است بگوید ممکن است حقیقت همیشه هم اینقدر کیفردهنده نباشد … ممکن است حقایقی هم پیدا شوند که در طرف زندگی باشند:
«اگر بخواهیم مثل انسان و مخلوق زندگی کنیم باید خیلی افکار را از گردونه خارج سازیم. گاهی به نظر میرسد که ما هفتهای هفت روز به محاکمه کشیده میشویم، سؤال ها را جواب میدهیم، موضع خود را برای دیگران روشن میسازیم؛ ولی کی زندگی میکنیم؟ اگر لازم باشد که قضاوتهای بیوقفهای ارائه دهیم چطور زندگی کنیم؟»
البته در جاهایی قهرمان روشنفکرِ گریخته از چنگ اگزیستانسیالیسم پوچگرای زمانهی خود، در عین محافظهکاری با هابز موافقت کرده است:
«اگر قدرت مرعوبکنندهای در میان نباشد، انسانها هیچ لذتی از معاشرت با یکدیگر نخواهند برد و به جای آن اندوهی فراوان نصیبشان خواهد شد. همیشه یک قدرت مرعوبکننده وجود دارد و آن وحشت، انسان است.»
برخی از نقدها کارهای سال بلو را بهره بردن از انواع تدابیر برای دادن سرمشقهایی طلبکارانه به یهودیان دانستهاند و با گواه آوردن از شخصیتهای خوب و بد کتاب هرتزوگ که آن را خاصترین و یهودیترین کتاب او میدانند، این ظن را تقویت کردهاند. به نظرم با توجه به این که مورد هجمهترین شخصیت کتاب خود هرتزوگ است، چنین ظنی اعتبار چندانی ندارد و حتی اگر هم داشته باشد باعث نمیشود از روایت و نثر پرانرژی سال بلو بهره نبریم. به علاوه عقاید و زندگی وی نشان میدهد به لحاظ سیاسی و دینی به هیچ نوع جزم اندیشی باور نداشته است.
به نظرم کتاب او حتی به گفتهی برخی از منتقدانش، ضدروشنفکری هم نیست. فقط با صدای بلند به ناممکنی سنتزی روشنفکرانه میخندد که میخواهد همهی خواستههای تاریخی بشر را برآورده کند. روشنفکران او اغلب «دلقکهایی طناز با اندیشههای متعالی» هستند، افرادی که به طور پوچ و بیهودهای، هوس میکنند توضیحات کامل بدهند، از قلمرو ایدهها کمک میگیرند، اما زندگی خودشان گیج و مغشوش است و در انتها میفهمیم فهم و روابط آنها با ایدهها دست کم در موارد زیادی سطحی و حداقلی است. منظور از روابط با ایدهها، آگاهی کامل به همهی مسائل اساسی است. به نظر میآید رماننویس اشتباه میکند اگر یک روایت از تاریخ را پایهی خلاقیت نوشتاری خود قرار بدهد و حرف آخر را بزند، بهتر است نویسنده به مفهوم خود از زندگی اعتماد کند؛ کمتر جاهطلبانه است و بیشتر احتمال راست گفتن دارد و این همان کاری است که بلو کرده است.
الهام مقدم راد: درنگی در رمان «هرتزوگ» نوشتۀ سال بلو
شناسهی کتاب:
هرتزوگ
سال بلو
فرشته داوران
نشر پیکان
الهام مقدم راد: درنگی در رمان «هرتزوگ» نوشتۀ سال بلو
منبع: yanaar.blogsky
الهام مقدم راد: درنگی در رمان «هرتزوگ» نوشتۀ سال بلو
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…