عطارخوانیِ استاد محمدرضا شجریان
جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم
خون دلم چه ریزی چون دل دگر ندارم
در زاری و نزاری چون زیر چنگ زارم
زاری مرا تمام است چون زور و زر ندارم
روزی گرم بخوانی از بس که شاد گردم
گر ره بود بر آتش بیم خطر ندارم
گر پردههای عالم در پیش چشم داری
گر چشم دارم آخر چشم از تو بر ندارم
در پیش بارگاهت از دور بازماندم
کز بیم دور باشت روی گذر ندارم
نه نه تو شمع جانی پروانهٔ توام من
زان با تو پر زنم من کز تو خبر ندارم
عالم پر است از تو غایب منم ز غفلت
تو حاضری ولیکن من آن نظر ندارم
عطار در هوایت پر سوخت از غم تو
پرواز چون نمایم چون هیچ پر ندارم
زرینکوب به قلم زرینکوب عبدالحسین زرینکوب در یادداشتی با عنوان «زرینکوب به قلم زرینکوب» نوشتهشده…
زنان افغانستان و مبارزۀ پنهان با طالبان زنان افغان در کابل و در فضای مجازی…
متن کامل سخنان استاد شفیعی کدکنی دربارۀ خانلری و نیما سوی بالا شد و بالاتر…
رابرت موزیل و مردِ بیفلسفه اگنس کالارد — حتی اگر شاهکار مدرنیستیِ ناتمام رابرت موزیل،…
رمان «ترس و لرز» اثر آملی نوتومب: خودشیفتگی و رنج ژاپنی به روایت راهبۀ دستشوییها!…