لذتِ کتاب‌بازی

بریده‌هایی از رمانِ «شوخی» اثرِ میلان کوندرا

بریده‌هایی از رمانِ «شوخی» اثرِ میلان کوندرا

نه، نباید تسلیم افسردگی بشوم، همان‌طور که فوسیک می‌گفت، مباد که افسردگی هرگز به درونم راه یابد. حرف‌های او شعار من است؛ فوسیک حتا موقعی که شکنجه‌اش می‌دادند، حتا پای چوبه‌دار هم دل و جرئت خود را از دست نداد، و چرا باید به اینکه او امروز دیگر از مُد افتاده است اهمیت بدهم. شاید من احمقی بیش نباشم، امّا آن‌ها هم با کلبی‌مسلکی مُد روزشان احمقند، چرا نباید حماقت خودم را با حماقت آن‌ها معامله کنم، نمی‌خواهم زندگیم را از وسط دو پاره کنم، می‌خواهم سر تا تهش یک تکه باشد.

ص 32

 

او سیگار نمی‌کشد، مشروب الکلی نمی‌خورد، امّا بدون تحسین نمی‌تواند زندگی کند، این الکل و نیکوتین اوست.

ص 39

 

حس طنز من زیادی پوچ و سبک بود. نه، شادی متداول فاقد وارونه‌گویی و شوخی‌های واقعی بود؛ همان‌طور که گفتم، شادی آن روزها تنوع بسیار گسترده‌ای داشت، خوشبینی تاریخی طبقه پیروزمند ادعایی، شادمانی‌یی سنگین و زاهدانه بود_ خلاصه، شادی در معنای اسم خاص بود.

ص50

بریده‌هایی از رمانِ «شوخی» اثرِ میلان کوندرا

خوشبینی افیونِ توده‌هاست! جوّ سالم بوی گند حماقت می‌دهد!

ص55

 

اگر خانه فقط خانۀ پدر و مادری باشد رشته نیست؛ تنها گذشته است. نامه‌هایی که پدر و مادرها می‌نویسند پیام‌های ساحلی هستند که در حال ترک کردن آن هستیم؛ نامه‌ها، آکنده از صمیمیت، عاری از خودخواهی عزیزانمان، فقط می‌توانند ما را از میزان انحرافمان از بندری که ترکش گفته‌ایم آگاه کنند. بله، نامه‌ها می‌گویند بندر هنوز وجود دارد، هنوز با تمام زیبایی تسلابخش، طبیعی و دست‌نخورده‌اش وجود دارد، اما جادّۀ بازگشت، راه بازگشت گم شده است.

ص 85

 

آن رویداد اهمیت عمده‌ای داشت: زمان، که تا آن موقع مثل نهری تنبل، فاقد نشانگاه، فاقد مهر زمان از ناکجایی به ناکجای دیگر جاری بود (من در وقفه‌ای نامحدود به سر می‌بردم) دوباره چهره‌ای انسانی پیدا کرد، تا خود را قسمت قسمت کند، تا خود را شمارش کند.

ص 107

 

پیشتر هرگز برای کسی شعر نخوانده بودم؛ و بعد از آن نیز هرگز چنین کاری نکردم. من مکانیزم فیوز درونی به شدت حساسی دارم که مانع از حرف زدن و بیان احساساتم می‌شود و شعر خواندن باعث می‌شود احساس کنم که انگار در حالی که روی یک لنگه پا ایستاده‌ام، دارم دربارۀ احساساتم حرف می‌زنم؛ ی چیزی در خود وزن و قافیه وجود دارد که حتا وقتی در تنهایی محض هم به فکر تن دادن به آن می‌افتم دستپاچه می‌شوم.

ص 114

 

وجودت خوشه ظریف ذرت است

که دانه از آن افتاده و ریشه نخواهد دواند

وجودت چنانچون خوشه ظریف ذرت است

وجودت کلاف ابریشم است

که پویش در لابه‌لای آن نبشته شده

وجودت چنانچون کلافی ابریشمین است

بریده‌هایی از رمانِ «شوخی» اثرِ میلان کوندرا

وجودت آسمانی است گُر گرفته

مرگ در تارو پود تو، نهانی به رؤیا دیدن است

وجودت چنانچون آسمانی‌ست گُرگرفته

 

وجودت چه خاموش است

اشک‌هایش زیر پلک‌هایم می‌لرزند

وجودت چه خاموش است.

ص 115

 

 

ای واژه‌های پوچ فریبنده به شما اعتماد ندارم، به سکوت اعتماد دارم بیشتر از زیبایی، بیشتر از هرچیزی، بدین ضیافتِ تفاهم.

ص 115

 

هیچ تضمینی وجود ندارد که من بهتر از دیگران عمل می‌کردم. خب، این موضوع چه چیزی را در روابطم با دیگران عوض می‌کند؟ آگاهی من بر زبونی خودم به هیچ‌وجه موجب نشد زبونی دیگران را بپذیرم. به نظر من هیچ‌چیز نفرت‌انگیزتر از احساسات برادری بر مبنای زبونی مشترکی که آدم‌ها در یکدیگر می‌بینند نیست.

ص118

 

تاریخ هم چیز وحشتناکی است: غالباً در نهایت به زمین بازی‌یی برای ناپخته‌ها و نارسیده‌ها تبدیل می‌شود_ برای نرون جوان، ناپلئون جوان. انبوه بچه‌های متعصبی که احساسات تند و شدید ظاهری و ژست‌های ساده آن‌ها ناگهان تغییر شکل می‌دهد و به یک واقعیت واقعی مصیبت‌بار تبدیل می‌شود.

ص134

 

سخن از جشن شراب دیونیزوس یونان باستان است. موجودی اساطیری بر پشت بز نری نشسته و خدایی، نیزه‌ای پیچیده در شاخه‌های رازک را در دست گرفته است. دوران باستان! نمی‌توانستم به آن معتقد باشم. اما بعد درس تاریخ تفکر موسیقی را گرفتم. ساختار ترانه‌های قدیمی اجدادی ما در واقع با ساختار موسیقی یونان باستان هماهنگی دارد.

ص195

 

از ایمان حرف نمی‌زنم. دربارۀ خیالاتم حرف می‌زنم و دلیلی نمی‌بینم که از آن‌ها دست بردارم. بدون آن‌ها احساس یتیمی خواهم کرد. ولاستا می‌گوید خیالاتی هستم، اوضاع را آن طوری که هست نمی‌بینم. خب، اشتباه می‌کند. من همه چیز را همان‌طور که هست می‌بینم اما گذشته از دیدنی‌ها، نادیدنی‌ها را هم می‌بینم. خیالات جای خودشان را در زندگی من دارند. همین خیالات هستند که خانه را خانه می‌کنند.

ص 207

 

دشمنان نیستند که انسان را به تنهایی و انزوا محکوم می‌کنند، دوستانند.

ص228

 

آیا قصه‌های عاشقانه غیر از اینکه اتفاق می‌افتند حرفی هم برای گفتن دارند؟ با تمام بدبینی‌ام هنوز از بعضی خرافات دست برنداشته‌ام _مثلاً از این اعتقاد عجیب که هرچیز در زندگی برای من روی می‌دهد معنایی فراتر از خودش دارد، این معنا را دارد که زندگی از طریق رویدادهای روزمره درباره خودش با ما حرف می‌زند، و به تدریج رازی را آشکار می‌کند؛ شکل معمایی تصویری را به خود می‌گیرد که باید حل شود، که ماجراهایی که در زندگی می‌گذرانیم متضمن اسطورۀ زندگی‌هایمان هستند و کلید رمز و راز و حقیقت در این اسطوره قرار دارد. آیا اینهمه خیالی بیهوده است؟ شاید، حتا محتمل هم هست چنین باشد، اما به نظر می‌رسد که من نمی‌توانم خود را از نیاز دائمی به گشودن رمز زندگیم رها کنم.

ص235

 

باختن به خاطر زیادی زود به دنیا آمدن چه خفتی است.

ص338

 

زمان به حرکت ادامه می‌دهد و دوران‌های تازه‌ای فراخواهد رسید، دوران‌های تازه‌ای که ذهن محدود بشر قادر به درک آن‌ها نخواهد بود؛ به این ترتیب قرن‌ها، هزاره‌ای نابود خواهد شد، قرن‌ها نقاشی و موسیقی، قرن‌ها کشف و اختراع، نبردها، کتاب‌ها نابود خواهند شد و این عواقب شومی در بر خواهد داشت: بشر تمام بینشی را که دربارۀ خود دارد از دست خواهد داد و تاریخ او _مرموز و نامعلوم_ کوچک خواهد شد و به مشتی نشانه‌های نموداری نامفهوم تبدیل خواهد شد.

ص377

 

اکثر مردم از روی میل خودشان را با اعتقادی دروغین و دوجانبه گول می‌زنند؛ آن‌ها به حافظۀ ابدی (آدم‌ها، اشیاء، اعمال، مردم) و به اصلاح ( اعمال، اشتباه‌ها، گناه‌ها، بی‌عدالتی‌ها) اعتقاد دارند. هر دو دروغ است.

حقیقت در جهت مخالف قرار دارد: همه چیز فراموش خواهد شد و هیچ چیز اصلاح نخواهد شد. نسیان بر انواع اصلاح‌ها (هم انتقامجویی و هم بخشش) غلبه خواهد کرد. هیچکس خطاها را اصلاح نخواهد کرد؛ تمام خطاها فراموش خواهند شد.

ص 379

 

تنها خانۀ واقعی من این هبوط، این جستجو، این سقوط مشتاقانه است و خودم را به آن تسلیم کردم، این سرگیجه ناشی از لذات جسم را دوست داشتم.

ص409

 

سرنوشت انسان اغلب پیش از مرگش به پایان می‌رسد.

ص411

 

منبع

شوخی

میلان کوندرا

ترجمه فروغ پوریاوری

نشر روشنگران و مطالعات زنان

 

مطالب بیشتر

1. بریده‌هایی از رمان آخرین انار دنیا نوشتۀ بختیار علی

2. بریده‌هایی از رمان عالیجناب کیشوت نوشته گراهام گرین

3. بخش‌هایی از رمان هویت نوشتۀ میلان کوندرا

4. بخش‌هایی از رمان جشن بی‌معنایی نوشته میلان کوندرا

5. بخش‌هایی از رمان وقتی نیچه گریست نوشته اروین یالوم

6. بخش‌هایی از نمایشنامۀ حکومت نظامی نوشته آلبرکامو

7. بخش‌هایی از نمایشنامۀ خیانت اینشتین نوشته اریک امانوئل اشمیت

8. بخش‌هایی از رمانِ سقوط نوشتۀ آلبرکامو

9. بخش‌هایی از رمانِ مهمانی خداحافظی نوشته میلان کوندرا

10. بخش‌هایی از رمانِ زوربا نوشتۀ نیکوس کازانتزکیس

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

24 ساعت ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago