نمایشنامههای آنتوان چخوف: تراژدی یا کمدی؟
«چه چیز زندگی جز آهنگ نام آن میتواند دلپذیر باشد؟»۱
گورکی خاطرهای از چخوف تعریف میکند که روزی زنی نزد چخوف رفت و شروع کرد به سبک چخوف حرف زدن: زندگی خیلی خسته کننده است، همه چیز تیره و تار است. مردم، دریا، گلها به نظر من سیاه میآیند. هیچ آرزویی در دل ندارم، روحم در رنج و عذاب است، مثل این که کسالت دارم. چخوف با اطمینان جواب داد: بله مریض هستید به زبان لاتینی مرض شما را «مورس فرا دلتوس»* میگویند. اگرچه چخوف با کنایه پاسخ زن را میدهد اما در سخنان زن حقیقتی نهفته است. حقیقت همانی است که چخوف آن را در نوشتههایش به نمایش درمیآورد.
فلسفه چخوف در زمانه خود و در میان اسلاف بزرگ خویش همچون داستایفسکی، تورگینف، تولستوی و… نخستین فلسفهای است که بر گرد انزوا و ناتوانی از تصمیمگیری و فلج درمانناپذیر نیروی اراده چرخ میخورد. چخوف در آثارش هر بار از جنبهای به ناکامی و نامرادی شخصیتهای داستانیاش در موقعیتهای متفاوت میپردازد. نمایشنامه «سه خواهر» نمونهای از آن است؛ سه خواهر- الگا، ماشا و ایرینا- یازده سال قبل از این به همراه برادرشان آندرهی و پدرشان سرتیپ پروزورف از مسکو، محل زندگی خویش به شهر نظامی بزرگی در روسیه شرقی نقل مکان کردهاند. نمایش از جایی آغاز میشود که یک سال از مرگ پدر گذشته است. ماندن این سه خواهر در این شهر، در شرایط فقدان پدر، دلیل و معنی خود را از دست داده است، اضافه بر آن خاطرات زندگی در مسکو و اشتیاق سوزان برای بازگشت به آنجا، چنان روح و جسم آنان را تسخیر کرده که زندگانی در این شهر را ناممکن کرده است.
«الگا:… احساس میکنم جوانیام و نیروی بدنیام، روز به روز و قطره به قطره ترکم میکند، فقط رویایی در ذهنم شکل میگیرد و هر روز مشخصتر میشود.
ایرینا: باید رفت به مسکو، خانه و اثاث را فروخت و برای همیشه اینجا را ترک کرد.
الگا: بله باید رفت به مسکو، سریع و خیلی زود».۲
نوستالژیک شدن سه خواهر، یعنی زندگی با خاطرات گذشته و طلب همان خاطرهها در رویاهای آرمانی در نهایت به انصراف از کنش متقابل و تنهایی منتهی میشود. تجربه انزوایی چنین همراه با تبعات آن از مضامین چخوفی است که آن را به بهترین شکل ارائه میدهد.
«دایی وانیا» نمونهای دیگر اما درخشان از نمایشنامههای چخوف است. چخوف در «دایی وانیا» به زندگانی مهمل و بیخاصیت دانشمندی به نام سربریاکوف میپردازد که از مواهب یک زندگی عالی و شهرت جهانی برخوردار است که شایسته آن نیست. او که بت پترزبورگ است کتابهای علمی توخالی مینویسد که مادرزن پیرش با اشتیاق میخواند. این تظاهر به دانشمند بودن در ابتدا دایی وانیا را نیز تحت تاثیر قرار میدهد به طوری که او را مردی بزرگ فرض میکند و احترامی در شأن یک دانشمند برای وی قائل میشود، اما به تدریج ماهیت سربریاکوف روشن میشود؛ او مرد بیخاصیت و متظاهری شناخته میشود که استحقاق اینهمه شهرت و رفاه را ندارد، آن هم در حالیکه آدمهای بسیار مستعدتری مانند دایی وانیا و دکتر آستروف محکومند که در انزوا و تنهایی نابود شوند.
اوج نمایش «دایی وانیا» هنگامی است که سربریاکوف تصمیم به فروش ملک اجدادی همسر مرحومش که سهمی نیز از آن ندارد میگیرد، زیرا میخواهد در کشوری مانند فنلاند به تحقیقات علمی بپردازد. در میان اطرافیان سربریاکوف کسی که زودتر به میانمایگی او پی میبرد، دایی وانیا است. دایی وانیا تأسف سالهایی را میخورد که خود را وقف فعالیتهای فکری سربریاکوف کرده و همچنین حسرت عشق یلنا را میخورد که گرفتار ازدواج بدون عشق با سربریاکوف شده است، در صورتیکه یلنا میتوانست همسری مناسب برای خودش باشد. دایی وانیا که زندگی خود را تباه شده میپندارد با اقدام سربریاکوف برای فروش ملک پدری، طاقتش به پایان میرسد و تصمیم به کشتن سربریاکوف میگیرد اما گلوله شلیک شده سربریاکوف را نمیکشد و کار بیثمر میماند. فضای خانه بعد از سوءقصد دایی وانیا به سربریاکوف ملتهب میشود اما به تدریج فضایی عجیب حاکم میشود که آن را با کلام نمیتوان توضیح داد، شاید تنها موسیقی بتواند فضایی را که چخوف آفریده توضیح دهد.
آخرین نمایشنامه چخوف «باغ آلبالو» است. موضوع «باغ آلبالو» فروش اجباری یک ملک است؛ ملکی که به گفته لوپاخین، زیباترین ملک دنیا است، اما به خاطر بیفکری و سستی صاحبانش از بین میرود. جالب آن است که صاحبان باغ به راحتی و حتی با عجله، باغی را که زندگی و آینده شان به آن بستگی دارد از دست میدهند و به راحتی نیز اندوه آن را فراموش میکنند. روزی که ملک را در شهر به مزایده میگذارند، لیویا (مالک باغ آلبالو) همگان را به مجلس رقصی در عمارت اربابی دعوت می کند تا هراس از آن چیزی را که قرار است پدید آید از خود دور کنند. در طی این ماجرا هیچ اتفاقی نمیافتد، هیچ کشمکش و یا عملی رخ نمیدهد، اصلا بیکنشی است که نمایش را متشنج میکند و به تنش نمایش منتهی میشود.**
آدمهای «باغ آلبالو» مانند سایر نمایشهای چخوف نه پیروز میشوند و نه شکست میخورند. به واقع تصمیمی برای هیچ کار ندارند. بدینسان آنچه «باغ آلبالو» را شاهکار میسازد، تضاد میان کیفیت موضوع و کیفیت کمیک شخصیتهایی است که موضوع را به اجرا درمیآورند.
بدفهمی درباره «باغ آلبالو» بیشتر از سایر نمایشهای چخوف است؛ بسیاری آن را صرفا بیان اشرافیت زوال یافتهای میپندارند که دورانش سپری شده است؛ اشرافیتی که بنا بر زوال تاریخیاش قادر به درک درست و ارزیابی صحیح از موقعیت پیش آمده نیست، بنابراین رفتاری غیرقابل فهم از خود بروز میدهد.
«روزنامههای جناح راست چخوف را به علت گزینش مضمونی پیش پاافتاده سرزنش میکردند و روزنامههای جناح چپ بر او خرده میگرفتند که تراژدی اجتماعی ساخته و از تماشاچیان انتظار داشته که هیچ تبسمی بر لب نیاورند»۳.
اما این همه سوءتعبیر درباره «باغ آلبالو» نیست. از متداولترین سوءتعبیرها تراژیک تلقی کردن آن یا لااقل کمدی تلقی نکردن «باغ آلبالو» است. انگار هیچ کسی آن را کمدی نمیدید، در حالی که چخوف در یادداشتهایش درباره «باغ آلبالو» به خصوص بر کمدی بودن این نمایش از حیث مفهوم تأکید میکند، او در این باره از قبل ایده خود را بیان میکند: «نمایشنامه بعدیام که مینویسم حتما خندهدار خواهد بود دست کم از حیث مفهوم»۴ و باز در همان یادداشتها تاکید میکند که «این نمایشنامه درام نیست بلکه کمدی است»۵ و از این نیز گله میکند که «چرا دائما در پوسترها و روزنامهها نمایشنامه مرا درام مینامند؟»۶.
واقعیت آن است که در وهله نخست «باغ آلبالو» و همینطور نمایشهای دیگری که چخوف ارائه میدهد، برخلاف نظر وی مضمونی کمیک ندارند و تماشاگر بلافاصله مضمون کمدی آن را درنمییابد. اما پس از مدتی و با تأمل و دقت در نمایش است که میتوان پی به ایده چخوف و صحت نظر او برد و آنگاه اهمیت عمیق هریک از آن نمایشها را به مثابه ایدههای چخوفی درباره زندگی و هستی دریافت؛ ایدههایی که صرفا منحصر به چخوف است.
درست است که چخوف در آثارش ناکامی، نامرادی و بنبست محیط اطرافش را نمایان میسازد و از سُستی روشنفکران و ناکارآمدی و رکود و درجا زدن آنها پرده برمیدارد و طبیعتاً چنین مضامینی نمیتواند غم و اندوه پدید نیاورد اما اینهمه چخوف نیست، چخوف یک استثنا است. و در مورد وی به تعبیر دقیق ژرژ استاینر، همواره با پدیدهای اسرارآمیز مواجه میشویم. «هرکس به جای چخوف چنین روشن بینی تلخی داشت از آفرینش، آفریدهها حتی آفریدگار ناامید میشد اما در نوشتههای چخوف پدیده اسرارآمیزی اتفاق میافتد، خواندن کوچکترین اثر او آرامش میبخشد. از فرازهای ساده و پرنغمه اش گونهای نرمی تراوش میکند، گویی خواننده یا تماشاگر این آثار، فراتر از هر قضاوتی در مورد سیاهی دنیا و آدمها به جنبش زندگی، زمانی که میگذرد، پیری که از راه میرسد و به مرگ اجتنابناپذیر رضایت میدهد»۷.
این حس چخوفی که در خواننده به جای میماند به جهانبینی چخوف و نگاه او به هستی بازمیگردد، به نظر چخوف زندگی در اساس طبیعتی آیرونیک دارد و زندگی با طبیعت آیرونیک خود میتواند سرچشمه ایدههایی بیشمار باشد. در طبیعت آیرونیک زندگی همواره تناقضی اساسی وجود دارد که از اساس رفع ناشدنی است: نوعی استیصال دائمی که درونمایه طنز است. در این تلقی چخوفی از زندگی اساساً نیازی به فراتر رفتن از زندگی وجود ندارد، گو اینکه درد و رنجی در زندگی به نحوی معمایی همواره بر جای میماند که کلام از توصیف آن عاجز میماند، اما به کمک نغمههای چخوفی که به موسیقی شباهت دارد میتوان به گونهای دیگر، به گونهای غیرتراژیک، به آهنگ زندگی، حتی به تنوع دردها و رنجهای آن که پایانی ندارد، آری گفت. «الگا: (خواهرهایش را بغل میکند) آه که نوای موسیقی چه شادیآور است، چه دلگرمکننده. آدم را به زندگی کردن تشویق میکند. آه خدا جان! زمان خواهد گذشت و ما این دنیا را برای همیشه ترک خواهیم کرد، ما را از یاد خواهند برد… کسی نخواهد دانست ما چند نفر بودیم. اما رنجهامان برای کسانی که پس از ما خواهند آمد تبدیل به شادی خواهد شد»۸.
نمایشنامههای آنتوان چخوف: تراژدی یا کمدی؟
*چاخان کردن، اغراق گویی
**در نمایشنامه «در انتظار گودو»ی بکت نیز با بیکنشی شخصیتهای نمایش (ولادیمیر و استراگون) مواجه میشویم. فی الواقع این بیکنشی ولادیمیر و استراگون است که کنش اصلی نمایش را، که در نهایت به تنشی نمایشی منتهی میشود، می سازد و از این نظر شباهتی به تم نمایش های چخوف دارد.
۱) ضرب المثلی چینی
۲ ،۸) سه خواهر، آنتوان چخوف، ترجمه پرویز شهدی
۳) چخوف، هانری تروایا، ترجمه علی بهبهانی
۴، ۵، ۶) تنفس در هوای تئاتر، علی اکبر علیزاد، رضا سرور
۷) ژرژ استاینر، ترجمه خجسته کیهان
منبع: شرق
مطالب بیشتر
1. کمالالدین شفیعی: تأملی در نمایشنامههای آنتوان چخوف
2. نقدی بر نمایشنامۀ مرغ دریایی آنتوان چخوف
4. دربارۀ استپ نخستین داستان بلند آنتوان چخوف
نمایشنامههای آنتوان چخوف: تراژدی یا کمدی؟
نمایشنامههای آنتوان چخوف: تراژدی یا کمدی؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…