تأملی در کتابِ آیا آدم مصنوعیها خواب گوسفند برقی میبینند؟
… مگه نمیدونی، دکارد، تو شهرکهای فضایی آدم مصنوعیهایی وجود دارند که معشوقه مردها هستن… البته که غیرقانونیه. اکثر تنوع طلبیها تو زمینه س ک س غیرقانونیه. ولی مردم به هر حال به سراغش میرن…
پیش درآمد این داستان علمی- تخیلی، خبری واقعی است که خبرگزاری رویتر در سال 1966 (یعنی دو سال قبل از انتشار همین کتاب) مخابره کرده است. خبری که در آن به مرگ لاکپشتی اشاره دارد که کاپیتان کوک (کاشف نیوزلند) به پادشاه تونگا هدیه داده بود و این حیوان بعد از 200 سال عمر از دنیا رفته است.
جنگی بزرگ و اتمی در کره زمین رخ داده است و غبارهای رادیو اکتیو در زمین پراکنده شده است. گونههای گیاهی و جانوری یا از بین رفتهاند و یا در حال انقراضاند. اکثریت انسانها از کره زمین مهاجرت کردهاند و در کرات دیگر و شهرکهای فضایی ساکن شدهاند. قلیلی از انسانها روی زمین باقی ماندهاند و البته سازمان ملل از طریق رسانهها مهاجرت را تبلیغ میکند تا باقی مانده افراد سالم نیز راضی به مهاجرت شوند. کسانی که تحت تاثیر غبارهای رادیو اکتیو دچار نقص جسمی و ذهنی شدهاند امکان مهاجرت ندارند، این افراد استثنایی یا عقب مانده! خوانده میشوند. ساختمانها و آپارتمانها اکثراً خالی است.
در چنین فضایی تصور کنید گونههای مختلفی از آدمهای مصنوعی ساخته شده است که تشخیص آنها از انسان به راحتی امکانپذیر نیست. برخی از این آدم مصنوعیها به صورت غیرمجاز وارد زمین شدهاند و بخشی از پلیس وظیفه یافتن و شکار آنها را به عهده دارد.
ریک دکارد (شخصیت اصلی داستان) یک جایزه بگیر پلیس است که شغلش شکار آدم مصنوعی است و داستان درباره چند شکار آخر این فرد است…
تأملی در کتابِ آیا آدم مصنوعیها خواب گوسفند برقی میبینند؟
به کجا میرویم؟
نویسنده تلاش کرده است تا دغدغههای خود نسبت به وضعیت انسان در دنیای مدرن را با توجه به سمت و سوی تغییرات جاری در جامعه، با توصیف جامعهای فرامدرن در آینده نه چندان دور نشان دهد (در نسخه اولیه و نسخهای که اینجا منتشر شده است سال وقوع ماجرا 1992 است که در نسخههای جدید به سال 2021 تبدیل شده است و احتمالاً باز هم میبایست تغییر کند!). نویسنده با توجه به روند ماشینی شدن و ازخودبیگانگی انسانها، آینده آدم را چیزی در نزدیکی مرز ماشین – انسان تصویر کرده است. انسانهایی که به مدد دستگاه روحیهساز احساسات خود را شکل می دهند؛ دستگاهی با قابلیت کددهی و کدهای متعدد که از طریق وارد کردن سیگنال به بخشهای مختلف مغز احساساتی نظیر امید، نشاط، تنفر و… را پدید میآورد. مثلاً با وارد کردن کدی به صورت روزانه علاقمندی و خلاقیت در حرفه را تقویت میکنند و یا وضعیتهایی کمیک نظیر احساس سعادت وجدآور جنسی یا احساس احترام رضایتبخش نسبت به برتری درک و فهم شوهر در همه زمینهها!
از طرف دیگر آدم مصنوعیهای ساخت بشر که اساساً به عنوان ماشینی برای خدمت به بشر ساخته شدهاند، دل در گرو ارزشهای انسانی دارند. برخی مدلهای پیشرفته از زندگی بردهوار خسته شده و در آرزوی داشتن آزادی با کشتن اربابان خود و فرار، به زمین میآیند و امیدوارند که در جامعه انسانی جذب شوند و زندگی عادی داشته باشند. شور و شوق آنها به این امر وقتی مشخص میشود که بدانیم عمر مفیدشان 4 سال است اما با سرخوشی و نشاط در مشاغلی که نفوذ کردهاند فعالیت میکنند (به عنوان مثال آن خانم خواننده اپرا). آدمهای مصنوعی به مرزهای انسانیت نزدیک شدهاند.
چه کسی انسان است؟
با طی شدن این روند سوالی که در ذهن ایجاد میشود این است که واقعاً چه کسی انسان است؟! دکارد در سراسر داستان با این سوال و یا به قول معروف بحران هویت روبروست و از به یاد ماندنیترین قسمتهای کتاب، جایی است که او به انسان بودن خودش نیز شک میکند! (شرکتهای سازنده این توانایی را دارند که برای آدم مصنوعیها به فراخور حال خاطرات کودکی و… را خلق کرده و در حافظه آنها ثبت کنند و لذا برخی از آنها خودشان هم ممکن است ندانند که آدم مصنوعی هستند!). پلیس برای تشخیص آدم مصنوعیها روشهای مختلفی را ابداع کرده است که هرکدام با پیشرفتهتر شدن آنها کارایی خود را از دست میدهند، در زمان وقوع، آزمون ووی- کامف متداول است، آزمونی که میزان همدلی سوژه را با موجودات زنده مورد سنجش قرار میدهد.
آزمون گیرنده سنسوری را به صورت سوژه میچسباند و سوالاتی را میپرسد و دستگاه میزان انبساط مویرگهای صورت (که به صورت غیر ارادی در مقابل شنیدن موضوعی غیر اخلاقی پدید میآید = شرم) و فشار عصبی کاسه چشم و… را اندازهگیری کرده و بدین ترتیب امکان تشخیص با توجه به دامنه تغییرات پدید میآید. سوالات مختلفی در کتاب بیان شده نظیر: فرض کنید به عنوان هدیه یک کیف که از چرم طبیعی گاو تهیه شده گرفتهاید، یا از چرم پوست خالص بچه آدمیزاد! یا واکنش سوژه به نشستن زنبور بروی دستش در هنگام تماشای فیلم و… البته سوالهای پیچیدهتری هم هست نظیر این سوال که از یک سوژه خانم پرسیده می شود: در مجلهای تصویر یک دختر عریان چاپ شده است، شوهر شما آن را میبیند و خوشش میآید! در این تصویر دختر عریان، روی قالیچهای که از پوست خرس تهیه شده است دراز کشیده است و… نکته کلیدی سوال پوست خرس است! و…
به طور خلاصه به نظر میرسد از دیدگاه نویسنده چیزی که میتواند مشخصه یک انسان باشد توانایی ما در همدلی با موجودات زنده است، اما این آدم مصنوعیها چطور؟ موجودات بیآزاری که آرزویشان زندگی آدموار آن هم در مدت زمان کوتاه است، موجوداتی که جنایتکارترینشان نیز ذهن ساده و بیآلایشی دارد و خواننده میماند که اساساً چگونه مرتکب جنایت شدهاند. خواننده نسبت به آنها احساس همدلی پیدا میکند.
تأملی در کتابِ آیا آدم مصنوعیها خواب گوسفند برقی میبینند؟
مرسریزم یا آیین مذهبی
در دنیای تصویر شده آیینی تحت عنوان مرسریزم وجود دارد که به نوعی موجب تقویت همدلی انسانها میشود. مرسر ظاهراً! فردی بوده که توانایی زنده کردن حیوانات مرده و دستکاری زمان و… را داشته است اما مخالفینش او را دستگیر میکنند و روی مغزش کار میکنند تا این قابلیتش از بین برود و پس از آن مطابق روایت، مدام از تپهای بالا می رود و هنگام بالا رفتن با برخورد سنگهایی که به سویش پرتاب میشود مواجه میشود. وقتی به بالای تپه رسید به واقع مجدداً پایین تپه قرار میگیرد و دوباره و دوباره…(مثل افسانه سیزیف). پیروان او پشت دستگاهی قرار میگیرند و همراه او این مسیر را طی میکنند و حتی ضربات را کاملاً حس میکنند و بدین ترتیب حس همراهی و همدلی با مرسر و تمام کسانی که همزمان در نقاط دیگر مشغول این فرایند همجوشی هستند، پدید میآید.
مطابق تعلیمات او هر انسانی میبایست از یک حیوان در خانهاش نگهداری کند. هرکس وسعش میرسد یک حیوان طبیعی میخرد و در غیر این صورت به حیوان مصنوعی اکتفا میکند (مانند دکارد که یک گوسفند برقی دارد و نام کتاب از اینجا آمده است).
این بخش ظاهراً برای ریدلی اسکات هم همچون من! جالب نبوده که در فیلمی که بر اساس این رمان ساخته است مرسر و مرسریزم را حذف نموده است (با مطالبی که در مورد فیلم خواندم و تفاوتهایش با کتاب به نظرم جالب باشد دیدنش). این فیلم با عنوان Blade Runner در سال 1982 ساخته شده است و البته نویسنده چند هفته قبل از اکران آن از دنیا میرود.
فیلیپ کی.دیک نویسنده خاصی بوده است، هنگام نوشتن آمفتامین (قرصهای روانگردان) مصرف میکرده! در خانهاش به معتادان خیابانی پناه میداده و فقط پنج بار ازدواج کرده است. او در طول دوران فعالیتش 30 رمان و 100 داستان کوتاه نوشته است که تا کنون تعدادی از آنها به فیلم درآمده است که غیر از این کتاب میتوان به فیلمهایی نظیر گزارش اقلیت، یادآوری مطلق، دستمزد، مرد طلایی، screamers و a scanner darkly اشاره کرد.
این کتاب در لیست بهترین داستانهای علمی تخیلی (تهیه شده در 1990) در رتبه 51 قرار گرفته است اما به نظرم به خاطر درونمایه فلسفیاش، در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می بایست خواند گنجانده شده است. این کتاب را آقای محمدرضا باطنی ترجمه و انتشارات روشنگران و مطالعات زنان آن را منتشر نموده است.
منبع: میلۀ بدون پرچم
مطالب بیشتر
1. رمان عالیجناب کیشوت: ساتورنی که عدالت را میبلعد
2. تأملی در هزار و یکشب نجیب محفوظ
3. تأملی در حمامها و آدمها نوشتۀ میخاییل زوشنکو
4. تأملی در رمانهای مشهور ال. دکتروف
5. تأملی در اولیس نوشتۀ جیمز جویس
.
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…