فروغ فرخزاد

دکتر محسن هشترودی: مسأله‌ی فروغ بحران گریز از اسارت بود

دکتر محسن هشترودی: مسأله‌ی فروغ بحران گریز از اسارت بود

(به مناسبت زادروز فروغ فرخزاد)

 

شعر فروغ، حاصل دو بحران اساسی زندگی اوست، یکی دقیقه و لحظه و روزی بوده که احساس اسارت کرده است: احساس کرده است که زن در اسارت است. در این باره ناچار باید بگویم که آزادی زن، حتی در آلمان و فرانسه، افسانه است، زیرا که زن، هنوز در اسارت است.

این اسارت را فروغ حس کرد و بر آن شد که این زنجیر اسارت را پاره کند و برای این کار مجبور بود اول صادق باشد. بنابراین، اهمیت فروغ در این است که دوران جدید شعر صادق به معنای واقعی با او آغاز شد. شعرهای فروغ صدیق بود. احساسش را بدون پرده‌پوشی و دروغ بیان می‌کرد.

از روزی که این بحران در زندگی فروغ پیدا شد، شعر صادقانه را آفرید. میان شاعران زن ایران، حتی رابعه و مهستی و این اواخر پروین اعتصامی که به راستی شاعر مقتدری است، صداقت فروغ را هیچکدام نداشته‌اند.

مسأله‌ی دوم، تکوین فکر و تکوین تشبیهاتی است که در فکر محیط را بوجود بیاورد. در این کار، فروغ به راستی قدرتی داشت. نادرپور هم در این کار خیلی قوی بود، سیاوش کسرائی هم در این زمینه قدرت محسوسی دارد.

لحظه‌ای که این بحران در فروغ پیدا می‌شود، تشبیهاتی پیدا می‌کند که محیط را تغییر دهد. تشبیهات فروغ، دید خاص خودش را دارد بر اساسی که احساسش بر آن بنیان می‌گیرد. ممکن است شاعری، بر سبیل اتفاق_ مثل همه شاعران کلاسیک_ در مواقع و به دلایلی بخواهد احساسی را برگرداند به صورت نظم، باید در اصالت این احساس تعمق کرد. اگر این احساس اصیل نباشد، تأثیری در شنونده نمی‌گذارد. گیرم که شعر خیلی هم گویا و روان باشد. در تمام شعرهای فروغ این اصالت هست! در دیوارش در اسیرش، در تولدی دیگرش و در همۀ آثارش.

فروغ مدام احساس می‌کرد. شعرهای اولش که احساس محض است، شاید از نظر بیان، لفظی آنچنان منسجم نداشته باشد، اما احساسش کاملاً پیداست.

وقتی فروغ می‌خواهد روی بال یاد به‌ دیدار آن کسی که می‌خواهد برود، پیداست که احساسش گریزی است از زنجیر اسارت. و شما در تمام شعرهایش می‌توانید این احساس گریز از اسارت را ببینید، حتی پس از آنکه مجرد زندگی می‌کرد. در گفت‌وگوهایش، در رفتارش، در حرف‌هایش و در شعرهایش، می‌شود به این احساس رسید.

مرض سرعت (1) هم که باعث کشته شدن فروغ شد، همین احساس گریز از اسارت بود. بعضی‌ها می‌گویند که این‌ها مرض سرعت دارند، اما درست نیست. «لانده» فیزیسین معروف و بزرگترین دانشمند معاصر که تصادف کرد، و شش بار در شوروی زنده‌اش کردند، همین احساس را داشت که می‌گویند مرض سرعت. می‌گفت من هرجا که می‌روم فضا را تنگ می‌بینم. این، جنون سرعت نیست، جست‌وجوی خودکشی ست، گریز از اسارت است و بزرگترین گریز از اسارت مرگ است. و این، در تمام شعرهای فروغ پیداست: مرگی غیرمعمولی و غیرقابل بیان، و در عین حال، محسوس.

بیان شعرهای آخر فروغ، چندان قدرتی دارد که از احساس درمی‌گذرد و یا به تعبیر دیگر، احساس را کامل‌تر می‌کند.

هنرمند همیشه عنایتی به اشیاء پیدا می‌کند و به آن نزدیک می‌شود، دلبسته می‌شود و بعد دلزده و با نسبتی می‌گریزد. هیچ‌وقت در این لحظات دلبستگی و نزدیکی، هنر متبلور نمی‌شود. وقتی این لحظه درمی‌گذرد، تخطر و یاد آن است که هنر را متبلور می‌کند. یعنی یاد یار به نظر هنرمند دردناک‌تر از خود یار می‌شود. و درد مجدد هنر را متبلور می‌کند که در تمام اعمال و گفتار و اندیشه و برخورد هنرمند تجلی می‌کند.

مرض سرعت هم ناشی از همین است و بگویم که کار فروغ نوعی انتحار بود و نه تصادفی برای اینکه این امکان، برای هرکس که با اتومبیل سرعت می‌گیرد، وجود دارد. وقتی لانده را اول بار از مرگ نجات می‌دهند، حافظه‌اش را از دست داده بود. بعدها که حافظۀ استدلالی‌اش به‌جا می‌آید، نه حافظۀ عاطفی‌اش، آن وقت یادش می‌آید که: «دختری در خیابان می‌دوید، از جلو هم یک کامیون می‌آمد. یا باید دختر را زیر می‌گرفتم و یا می‌رفتم زیر کامیون. حسی در من، مرا به زیر کامیون کشاند. دیگران شاید تعریف کنند که من دختر را نخواستم بکشم. ولی در من، حسی مرا به زیر کامیون می‌کشاند که همان حس انتحار است.»

در تمامی متفکرانی که از عصر خودشان جلوترند، این حس را می‌شود سراغ کرد و فروغ چنین بود.

دکتر محسن هشترودی: مسأله‌ی فروغ بحران گریز از اسارت بود

(1) فروغ خود به این بیماری سرعت معترف است: « از سرعتی که در حرکت قطار بود احساس آرامش راحت‌کننده‌ای کردم، نمی‌دانم این موضوع برای من به این شکل وجود دارد یا دیگران هم همینطور هستند، اصلاً دلم نمی‌خواست که این سرعت لحظه‌ای متوقف شود، دلم می‌خواست همینطور پیش بروم، به همین ترتیب پیش رفتن… تا به کجا؟ اما فقط برای من مسئله‌ی سرعت مطرح بود. مثل اینکه در عین حال فرصت اندیشیدن به مقصد از انسان گرفته می‌شود. مثل این است که این سرعت جوابی به خفقان و خاموشی درون من می‌دهد و برای من تسکینی است. وقتی با سرعت پیش می‌روم نمی‌توانم به چیزی بیندیشم و همین را دوست دارم، حس می‌کنم که بار مسئولیت سنگینی از روی دوشم برداشته می‌شود. خودم را رها می‌کنم در آن جریانی که مرا با شتاب به پیش می‌برد و این طی کردن راه حالت نفس تازه کردن را برای من دارد (خاطرات سفر اروپا)

از مصاحبۀ فریدون گیلانی با دکتر محسن هشترودی

بهمن 1350

منبع

فروغِ جاودانه

مجموعۀ شعرها، نوشته‌ها و گفتگوهای فروغ فرخزاد

بانضمام نوشته‌هایی دربارۀ فروغ

به کوشش عبدالرضا جعفری

نشر تنویر

صص792_794

 

مطالب بیشتر

1. گفت و گو با ابراهیم گلستان دربارۀ فروغ

2. بخش‌هایی از چند نامۀ فروغ به ابراهیم گلستان

3. سخنانی از م.آزاد دربارۀ خصایص فروغ

4. بررسی سه تألیف زندگی‌نامه‌ای دربارۀ فروغ

5. متن کامل گفت و گوی دکتر حسن هنرمندی با فروغ

6. فروغ که بود؟ برگرفته از مجلۀ زن روز سال 1345

7. خاطرات فریبرز رییس دانا از فروغ و جلال و….

 

 

 

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

از «حکیم عمر خیام» چه می‌دانیم؟

از «حکیم عمر خیام» چه می‌دانیم؟

5 ساعت ago

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

1 روز ago

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

4 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

7 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

1 هفته ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago