یادداشت

عشق با تیشه خویشی دارد نه با فرهاد

عشق با تیشه خویشی دارد نه با فرهاد

دانلود طلوع ادوارد گریگ

 

سرشتِ برخی‌ها شبیه خورشید است. هر روز گرم، سخاوتمند و امن‌اند. کیشش‌شان، مهر مدام و بخشش بی‌دریغِ آگاهی و بینش است.

پیر خراباتی‌اند، همان که حافظ درباره‌یشان گفت: «بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است   ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست.»

این خورشیدسانان اهل حساب و کتاب نیستند. بی‌قید و شرط و مادرانه می‌بخشند. آن‌قدر عزّت نفس دارند که می‌دانند اگر هر روز هم باشند، تکراری نمی‌شوند.

به خاطر استعداد داشتن یا نداشتن خاک و دانه‌ها به نیروی محبت خودشان شک نمی‌کنند و در آن دست نمی‌برند. رها و جاری‌اند. بی‌شیله پیله، بی ادا، کودکانه و تنها کلمۀ مقدسشان شادی است.

آن‌ها ابهت درها را در بسته بودن آن نمی‌بینند. شجاعت دارند شروع کننده باشند، به سمت دیگری بروند و به آسیب‌پذیری غم‌انگیز آدمی به چشم یک فرصت نگاه کنند. شجاعت دارند بگویند: دوستت دارم ولی نه لزوماً با این صراحت. نه لزوماً با کلمات. بلکه با تابیدن بر زندگی‌ات. با امکانی که پیششان داری: امکان عریانی بدون هراس از برهنگی، امکان در آغوش کشیده شدن و دریافتِ نوازش نامحدود، امکان حل شدن در عین حفظِ فردیت.

این خورشیدها خود اگر کوهی از دردند به تو که می‌رسند لبخند می‌زنند؛ اگر زمستانی سخت به طول انجامیده‌ای، برف‌هایت را آب می‌کنند و تو را با صدای زلال آب به صرافت دریا می‌اندازند. کنار آن‌ها همیشه می‌توانی مطمئن باشی که اگر ظلمت به سراغت آمد، کسی را داری که می‌توانی روی گرما، محبت و امنیت حضورش حساب کنی.

آن‌ها جذابیت را در غیب شدن گاه و بی‌گاه و در رنج و ناامنی انداختن روح تو نمی‌یابند.

آن‌ها مانند شیخ و زاهد «مودی» و هیجانی و احساساتی نیستند که محبتشان گاهی باشد و خیلی وقت‌ها نه.

آن‌ها ملایم‌اند و باوقار و جنونشان خردمندانه است. تنظیم فاصله را بلدند طوری که نسوزانند بلکه برویانند.

پیرخرابات شدن به حرف آسان است؛ متانتِ تحمل درد می‌خواهد شکل دادن به یک رابطه. قدرتِ بالای رنج را عینِ درمان دیدن، می‌خواهد.

مهربانیِ همواره در این جهان ناهموار به حرف آسان است و از همه مهم‌تر بینایی و دیدن این دست از آدم‌ها و شکوهشان.

راست گفت نویسندۀ شهیر کردستان عراق، بختیار علی: همۀ آدم‌ها کور به دنیا می‌آیند و فقط برخی در طول حیات بینا می‌شوند. و راست می‌گویم من: همه به دنیا می‌آییم اما لزوماً متولد نمی‌شویم. فقط عشق قابلۀ قابلی برای متولد کردن انسان است. فقط عشق می‌تواند این زندانی رو به دیوار و زل زده به سایه‌های واهی را از اشتباه درآورد و به او آتش حقیقی را نشان دهد. فقط عشق که با تیشه خویشی دارد نه با فرهاد! با رنج‌های برکِشنده نه کُشنده…

عشق با تیشه خویشی دارد نه با فرهاد

 

 

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

رسم زیبای «خیام‌خوانی» در بوشهر

رسم زیبای «خیام‌خوانی» در بوشهر

2 روز ago

جایگاه حماسۀ فردوسی در گذشته و اکنون ایران

جایگاه حماسۀ فردوسی در گذشته و اکنون ایران ۲۵ اردیبهشت‌ماه روز بزرگداشت ابوالقاسم فردوسی، بزرگ‌ترین…

3 روز ago

مریم میرزاخانی، زنی که ریاضیات را شاخه‌ای از هنر می‌دید

مریم میرزاخانی، زنی که ریاضیات را شاخه‌ای از هنر می‌دید

5 روز ago

زیباترین حرفت را بگو…

زیباترین حرفت را بگو...

6 روز ago

محمدرضا شفیعی‌کدکنی: مثنوی مثل جریانِ رودخانه هر لحظه به شکلی درمی‌آید

محمدرضا شفیعی‌کدکنی: مثنوی مثل جریانِ رودخانه هر لحظه به شکلی درمی‌آید حماسه روحانیِ بشریّت درباره…

2 هفته ago

به یاد بهترین معلم: قیصر امین‌پور…

به یاد بهترین معلم: قیصر امین‌پور...

2 هفته ago