فریده حسن زاده: کشفی غمانگیز بعد از سی سال ترجمۀ شعر
اندر ستایش حماقت
فریده حسن زاده – مصطفوی
بعد ِ سی سال شعر خواندن و ترجمه کردن کشف غمانگیزی کردهام:
شاعران ایرانی آنقدر از طرف مینویسند تا بالاخره یک دل نه صددل عاشقش شوند. اصلا شروع میکنند آنقدر از یکی که در رؤیاهاشان آفریدهاند مینویسند که طرف واقعیت پیدا کند و خودشان از کار و زندگی بیفتند. شاعران ِ خارجی برعکس. کسی را که در چنگشان و گاهی در قلبشان دارند در شعرشان حبس میکنند و تبدیل به یک رؤیای نامیرا؛ وخودشان میروند پیِ کار و زندگیشان.
شاعرهای آمریکایی توصیهی عجیبی به خوانندهاش میکند:
“باید مثل مار زیرک باشی و مثل پرنده معصوم. آن چنانکه کتاب مقدس میفرماید .”
یک شاعرهی ایرانی در نامهای دلسوزانه توصیهی عجیبتری به دختر ِ جوانم کرده است:
“همه چیز متقابل است در این دنیا. هیچوقت همهی خودت را برای آدمها رو نکن. به دیگران فرصت بده حدس بزنند. کشفات کنند. زجر بکشند. زحمت بکشند برایت. مثل یک عتیقهی با ارزش. مثل یک جزیره که از پسِ هزاران هزار جلبک دریایی ناگهان بالا میآید و طلوع میکند.”
دخترم که نوزاد بود برایش نوار شعرهای مولانا و چهارفصل ویوالدی و سمفونی شماره یک چایکوفسکی میگذاشتم که وقتی همزبان پیدا نکرد روحش به گدایی نیفتد. شوکه نشود. بچهدار که میشوی هزار جور جزوه میدهند بخوانی که کی واکسن ِ چه مرضی را به نوزادت بزنی. آبله، سیاه سرفه، فلج و غیره. یا چطور با حریره بادوم به جنگ اسهالهای مزمن ِ بچهات بروی وقت دندان در آوردن. برای فضیلتی به اسم شادی هم فکری شده و آن همانا نانای نای یاد دادن است که بچه برقصد و بقیه غش کنند از خوشی. واکسنهای روحی تجویز نمیکنند.
من نمیخواهم کسی برای دخترم زحمت بکشد تا مثل یک جزیره کشفش کند یا مثل یک عتیقه ناگهان در دستهایش سبز شود. این عتیقه را لابد یا باید توی پستوی خانهاش پنهان کند یا باید روی تاقچهاش بگذارد و پز بدهد و خودش مار شود و کنار آن بخزد و پیچ و تاب بخورد. اصلا عتیقه ته ندارد. کل ِ موجودیاش در اسمش است و در سطحش. آخر هم مجبور میشود هزار تکهاش کند و قاچاقی از مرز عبورش دهد!
جزیره هم که شوی وقتی همهی موزها و نارگیلهایت را خوردند و روی تنهی درختهایت را پر از تقویم ِ بوسهها و روزها کردند به فکر درست کردن ِ یک قایق میافتند که ترکت کنند.
دلم میخواهد هر دختر و پسری حماقت ِ کافی داشته باشد و دار و ندارش را برای طرفش رو کند. طرف اگر آدم باشد میماند تا غارهای تازهای در تو کشف کند که خودت در خواب هم نتوانی آنها راببینی و یا با هزار تنهایی ِ هزار لایه و هزار لابیرنت نتوانی به آنها راه پیدا نکنی. این میشود شروع یک عشق و چراغهای رابطه را یکی یکی روشن میکند مثل مشعلهایی که توی دستهای چریکها در جنگلها روشن میشدند و شهر را به آتش میکشیدند.
منبع: شرق
فریده حسن زاده: کشفی غمانگیز بعد از سی سال ترجمۀ شعر
مطالب بیشتر
2. گفتوگوی فریده حسنزاده با آدرین ریچ
3. فریده حسن زاده و ترجمۀ شعر جهان
4. شعرهایی از فریده حسن زاده در یکی از معتبرترین آنتولوژیهای شعر جهان
5. وفاداری تا حد نامرئی شدن نوشتۀ ساموئل هازو
فریده حسن زاده: کشفی غمانگیز بعد از سی سال ترجمۀ شعر
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…