نگاهی به کمدیهای آریستوفان
آریستوفان به روایت تاریخ تمدن ویل دورانت
نگاهی به کمدیهای آریستوفان
تراژدیهای یونانی از تراژدیهای عصر الیزابت تاریکتر و پراندوهترند، زیرا عامل آرامشبخش کمیک، که در فواصل تراژدیها میآید و تحمل تماشاگران را در برابر سنگینی تراژدی افزایش میدهد، در آن موجود نبود. درامنویس یونانی همواره میکوشید که تراژدی را در مقامی بلند نگاه دارد، و کمدی را به نمایشهای ساتیریک منحصر ساخته بود. نمایشهای ساتیریک در نظر مردم ارج و اهمیتی نداشت، و فقط عواطف انگیخته شده تماشاگران تراژدی را فرو مینشاند. در طی زمان کمدی از تراژدی جدا شد و استقلال یافت، و در جشنهای دیونوسوسی یک روز مجزا بدان اختصاص یافت. در این روز، سه یا چهار کمدی از نویسندگان مختلف در پی هم نمایش داده میشد، و جایزه جداگانهای به آن تعلق میگرفت.
کمدی نیز، چون خطابه، در سیسیل آغاز شد. در حدود سال 484، مردی به نام اپیخارموس، که فیلسوف و طبیب و شاعر بود، از کوس به سیراکوز آمد و، در سی و پنج کمدی، به نشر عقاید فیثاغورس و هراکلیتوس پرداخت و مدافع فلسفه خردگرایی شد؛ ولی از کمدیهای او فقط قطعاتی پراکنده در نوشتههای دیگران باقی مانده است. دوازده سال بعد از آمدن اپیخارموس به سیسیل، آرخون آتن اجازه داد که برای اولین بار گروهی از خوانندگان در اجرای کمدیها شرکت کنند. این هنر نو، از تاثیر دموکراسی و آزادی، رشد و تکامل یافت و در آتن وسیله اصلی هجو اخلاقی و سیاسی گردید. آزادی بیانی که در کمدی وجود داشت سنتی بود که از مراسم فالیسیسم جشنهای دیونوسوس منشا گرفته بود. سودجویی ناروایی که از این آزادی میشد موجب گشت که در سال 440 قانونی وضع شود و حملات شخصی و فردی را در کمدیها ممنوع سازد. ولی سه سال بعد این قانون لغو شد و انتقاد و دشنامگویی، آزادانه، تا زمان جنگهای پلوپونزی ادامه یافت. کمدی، از لحاظ انتقاد سیاسی، در یونان قدیم همان مقامی را داشته است که امروز مطبوعات آزاد دموکراسیهای جدید دارند.
پیش از آریستوفان کمدینویسهای بسیار بودهاند؛ حتی این رابله بزرگ باستانی، پس از آنکه گرد و غبار جنگهایی که با آنان کرده بود فرو نشست، به ثناگویی برخی از ایشان رضا داد. کراتینوس مدافع کیمون بود و بر ضد پریکلس سخت به جنگ برخاسته بود. وی پریکلس را ((خدای قادر، دارنده سرپیازی شکل)) مینامید. اما زمان پرعطوفت، ما را از خواندن آثار وی بی نیاز کرده است. یکی دیگر از پیشقدمان این هنر فرکراتس بود. وی در حدود سال 420 نمایشنامهای نوشت به نام مردان وحشی، و در آن آتنیانی را که به اعتراف خود از تمدن بیزار و آرزومند ((بازگشت به طبیعت)) بودند مورد هجو قرار داد. ابداعات جوانان ما اینهمه سابقه دارد. تواناترین رقیب آریستوفان ائوپولیس نام داشت. این دو کمدینویس نخست به یاری یکدیگر کار میکردند، سپس با هم به نزاع برخاستند و جدا شدند، و سرانجام به هجو یکدیگر پرداختند؛ اما هر دو به شدت از حزب دموکراتیک انتقاد میکردند و در این مورد با هم توافق کامل داشتند.
در طی قرن پنجم، کمدی بدان جهت با دموکراسی خصومت داشت که شاعران مالدوست بودند، و ثروت نیز در دست اشراف بود. اما علت اصلی آن بود که کمدی میخواست با انتقاد و اعتراض مردم را خشنود سازد، و در آن هنگام حزب دموکراتیک صاحب قدرت بود. از آنجا که پریکلس، رهبر حزب دموکراتیک، با عقاید تازهای چون آزادی زنان و رشد و اشاعه فلسفه عقلی موافق بود، کمدینویسان، با اتفاقی مشکوک، در برابر هر گونه اصلاح اساسی صف کشیدند و بازگشت به آداب و رسوم و اصول اخلاقی ((مردان ماراتون)) را خواستار شدند. آریستوفان مبلغ این نظر ارتجاعی بود، چنانکه سقراط و اوریپید از افکار و عقاید نو هواداری میکردند. سرانجام، صحنه تئاترهای کمدی میدان جدال دین و فلسفه گردید.
آریستوفان را از اینکه دلبسته آریستوکراسی بوده است باید معذور داشت؛ وی از خاندانی فرهیخته و دولتمند برخاسته بود، و چنین به نظر میآید که خود در آیگینا زمین داشته است. نام او نیز بر اصالت و نجابت خانوادگیش دلالت دارد، زیرا آریستوفان یعنی ((بهترین پدیدار شده)). آریستوفان در حدود سال 450 به دنیا آمد، و جنگ آتن و اسپارت، که موضوع کمدیهای اوست، در دوران جوانیش آغاز گشت. آمدن سپاهیان اسپارت به آتیک موجب شد که وی مزارع خود را ترک گوید و در آتن اقامت گزیند. وی زندگی شهری را دوست نمیداشت، و از اینکه ناگهان مجبور شده بود که با مردمان مگارا و کورنت و اسپارت کینه بورزد آزرده خاطر بود. آریستوفان کشتار یونانیان به دست یونانیان را مذموم میشمرد و در نمایشنامههای خود، پی در پی، مردمان را به صلح و دوستی دعوت میکرد.
پس از مرگ پریکلس در 429، کلئون دباغ و ثروتمند فرمانروای مطلق آتن شد. کلئون نماینده منافع تاجرانی بود که میخواستند اسپارت یکسره از میان برداشته شود و آتن بر سراسر یونان حاکم گردد.
آریستوفان در یکی از کمدیهای خود، که بابلیان (436) نام داشت و اکنون در دست نیست، کلئون و تدابیر او را چنان سخت به مسخره گرفته بود که فرمانده کل او را به جرم خیانت تحت تعقیب قرار داد و به پرداخت جرمانه مجبورش ساخت. اما دو سال بعد، آریستوفان در نمایشنامه شهسواران انتقام خود را باز گرفت.
قهرمان اصلی این درام دموس (توده مردم) نام داشت و کارگزار او مردی بود که ((دباغ)) خوانده میشد. شک نیست که هر کس کنایه روشنی را که در این نمایشنامه بود در مییافت حتی کلئون خود از تماشاگران این نمایش بود. تندی و شدت این هجویه چنان بود که هیچ بازیگری، از بیم عقاب سیاسی، جرئت نداشت که نقش ((دباغ)) را در نمایش به عهده گیرد؛ از این روی آریستوفان خود در این نقش بازی کرد. نیکیاس (نام فرضی و ساختگی جبهه اولیگارشیک) اعلام میدارد که یکی از غیبگویان به او گفته است که دومین فرمانده خاندان دموس، قرمه فروش خواهد بود. این پیشگویی تحقق میپذیرد و گروهی از بردگان قرمه فروش را چنین شادباش میگویند: ((درود بر کسی که فرمانده آتن پرشکوه ما خواهد بود!)) قرمه فروش در جواب میگوید: ((برای خدا مرا به ریشخند مگیرید! بگذارید که بروم و شکمبههای خود را بشویم.)) اما مردی به نام دموستن به او اطمینان میدهد که شایستگی این مقام در او هست، زیرا که مردی است رذل و جاهل. ((دباغ))، که مقام خود را در خطر میبیند، به شرح خدمات خود میپردازد و وفاداری خویش را نسبت به ((دموس)) اظهار میدارد، و چنین ادعا میکند که، جز روسپیان، هیچ کس چون او به ((دموس)) خدمت نکرده است.
در این وقت مضحکه آریستوفانی به وجود میآید: ((قرمه فروش)) با شکمبه بر سر ((دباغ)) میکوبد و، با خوردن مقداری سیر، خود را برای مسابقه خطابه در مجلس آماده میسازد. مسابقه شروع میشود، و ((دباغ)) و ((قرمه فروش)) میکوشند که در چاپلوسی کردن بر یکدیگر پیشی گیرند. برنده مسابقه کسی است که ((دموس)) را بیشتر مدح و ثنا گوید و ((برای خشنود ساختن خاطر دموس و ارضای شکم وی شایستهتر باشد)). هر دو رقیب مقدار کثیری تحفه و ارمغان با خود میآورند و، قبل از انتخاب، به دموس تقدیم میدارند. ((قرمه فروش)) پیشنهاد میکند برای تشخیص امانت و درستکاری هر یک از داوطلبان خزانههای آنان مورد تفتیش قرار گیرد. در خزانه ((دباغ)) مقدار کثیری خوراکهای لذیذ و یک پاره نان قندی بزرگ یافت میشود، و معلوم میگردد که وی از این نان قندی تنها یک قطعه بسیار کوچک جهت ((دموس)) بریده و برده است (اشاره به تهمتی بود که در آن روزها بر کلئون وارد میساختند و میگفتند که بخش بزرگی از اموال دولتی را دزدیده و به خود اختصاص داده است). از این رو ((دباغ)) از کار برکنار، و ((قرمه فروش)) به کارگزاری و صاحب اختیاری خانه ((دموس)) انتخاب میشود.
کمدی زنبوران (سال 422) نیز دموکراسی را مورد هجو قرار میدهد، اما با شدت و تندی کمتر. گروه همسرایان جمعی از شارمندان بیکاره را به شکل زنبور نمایش میدهد که همگی میکوشند، از طریق قضاوت و عضویت دادگاه، روزی یکی دو اوبولوس کسب کنند، به سخنان ((چاپلوسان)) گوش دهند، و با اخذ جرمانه و مصادره اموال، پول دولتمندان را در خزانه دولت و کیسه فقرا بریزند. اما باید دانست که آریستوفان، در نخستین کمدیهای خود، فقط میخواسته است که جنگ را مذمت، و صلحجویی را ترویج کند. قهرمان کمدی آخارناییان (425)، که دیکایوپولیس یا ((شارمند درستکار)) نام دارد، مردی است زارع، و شکایت از این دارد که سربازان کشتزارش را ویران کردهاند و در باغ او دیگر انگوری نمانده است که از فشردن آن شراب به دست آورد. دیکایوپولیس هیچ علتی برای جنگ نمیبیند و خوب آگاه است که خودش با اسپارتیان جنگی ندارد. زمانی دراز منتظر بوده است که سرداران و سیاستمداران صلح را اعلام دارند؛ ولی عاقبت کاسه صبرش لبریز میشود و، برای صلح با مردم لاکدایمون، خود قراردادی نوشته، امضا میکند؛ ولی هنگامی که گروهی از جنگجویان میهنپرست کشور همسایه با قرارداد او مخالفت میکنند، وی چنین میگوید:
اما ظن من بر آن است که بر روی هم، تنها اسپارتیان را نباید ملامت کرد.
همسرایان: چه گفتی اسپارتیان را نباید ملامت کرد ای رذل بی سرو پا، چگونه جرئت میکنی که در برابر ما خائنانه سخن بگویی گمان میکنی که از خون تو خواهیم گذشت
دیکایوپولیس میگوید: اگر مدلل نساختم که آتن نیز چون اسپارت سزاوار ملامت است، خونم را بریزید.
سپس گردنش را بر روی تخته ساطور میگذارند تا بحث و استدلال خود را آغاز کند. اما در این موقع، یکی از سرداران آتنی، که شکست خورده است، خشمگین و کفرگویان وارد میشود. گروه جنگجو از دیدن وی آشفته میگردد، و دیکایوپولیس، که شراب صلح میفروشد و مردمان را با آن شادی میبخشد، از مرگ رهایی مییابد. نمایش دادن این کمدی محتاج جرئت و شهامت بسیار بود، و فقط در جایی امکان داشت که تماشاگران به شنیدن سخنان طرف مخالف عادت کرده باشند. در کمدی رسم بر آن بود که نویسنده با کنایه و ابهام، و از زبان گروه همسرایان، یا به وسیله یکی از قهرمانان، تماشاگران را مورد خطاب قرار دهد. آریستوفان از این خاصیت استفاده کرد و گفت: من در میان آتنیان خرمگس مضحکی هستم.
شاعر ما از آن روز که به نمایش کمدیهای خود پرداخت تاکنون هرگز خویشتن را در صحنه تئاتر نستوده است. … ولی خود معتقد است که نیکیهای بسیار در حق شما کرده. اگر دیگر فریب بیگانگان را فراوان نمیخورید، اگر دیگر تملق چاپلوسان شما را غره نمیکند، و اگر در سیاست دیگر کودکان پیشین نیستید، بدانید که همه از برکت وجود اوست. در زمانهای گذشته، هر گاه سفیری میخواست شما را بفریبد، در وقت خطاب، با احترام بسیار چنین میگفت: ((ای ملتی که تاج بنفشه بر سر داری.)) شما نیز تا لفظ ((بنفشه)) را میشنیدید، بر جای خود راست مینشستید و با عجب و خودپسندی به اطراف مینگریستید. و هر گاه کسی میخواست که غرور شما را برانگیزد، در وصف کشور شما میگفت: ((آتن آراسته و ثروتمند.)) این سخن در شما سخت موثر میافتاد. شاعر شما بزرگترین نیکی را در حق شما کرده و از این فریبها بر کنارتان داشته است.
در کمدی صلح (421)، شاعر پیروز شد: کلئون درگذشت و نیکیاس نزدیک بود که برای آتن قرار داد صلحی را به مدت پنجاه سال با اسپارت امضا کند. ولی اندکی بعد خصومت دوباره آغاز گشت و در سال 411، آریستوفان که از مردان میهن خود مایوس شده بود زنان یونان را به ترک خونریزی دعوت نمود. در آغاز کمدی لوسیستراتا، زنان آتنی، سپیده دمان، شوهران خود را در خواب گذارده، نزدیک آکروپولیس انجمن میکنند و بر آن میشوند که تا زمانی که شوهرانشان با دشمنان آشتی نکنند، از محبت همسران خود بهره ور نگردند؛ از سوی دیگر، سفیری به نزد زنان اسپارتی میفرستند و آنان را در این جهاد به معاضدت میطلبند. سرانجام، مردان از خواب برمیخیزند و زنان خویش را به خانه میخوانند. ولی هنگامی که زنان از بازگشت سرباز میزنند، مردان آنان را محاصره میکنند. جنگ در میگیرد، و زنان با سطلهای آب جوشان، و از راه نطق و بیان، مهاجمان را به بازگشت مجبور میکنند. در کمدی لوسیستراتا (لشکرشکن) زنان به مردان چنین میگویند:
در جنگهای گذشته، سختیهای فراوان کشیدیم و رنجهای بسیار تحمل کردیم. … ولی، در عین حال، به دقت مراقب رفتار شما بودیم، و اغلب در خانه میدیدیم که شما قصدهای نادرست و اندیشههای خطا در دل دارید. هر گاه از شما درباره این امور پرسشی میکردیم، در پاسخ میگفتید ((این کار شما نیست، خاموش باشید.)) ولی ما میگفتیم ((پس چرا در این کارها شما مردان چنین کودکانه رفتار میکنید))
رهبر و فرمانروای مردان میگوید که زنان نباید در کارهای عمومی دخالت کنند، زیرا از اداره خزانه عاجزند.
(در این وقت که همگی سرگرم بحث و جدلند، بعضی از زنان، آهسته و پنهانی، به شوهران خود میپیوندند و عذرها و پوزشهای ((آریستوفانی)) میآورند.) لوسیستراتا پاسخ میدهد: ((زنان از خزانه داری عاجز نیستند، زیرا زمان درازی است که بر کیسه شوهران خود تسلط دارند، و این همواره به سود هر دوی ایشان بوده است.)) بحث و استدلال وی چنان پرشور و هیجانانگیز است که همگی میپذیرند که شورایی از دولتهای متخاصم تشکیل شود. هنگامی که نمایندگان دولتها حاضر میشوند، لوسیستراتا همه را از باده سرمست میکند، و در حال شور و نشاط، قرارداد صلح را منعقد میسازند. گروه همسرایان نیز، در پایان نمایش، سرودی در ستایش صلح میسراید.
نگاهی به کمدیهای آریستوفان
آریستوفان در پشت پرده فساد و تباهی حیات اجتماعی آتن دو علت اساسی مشاهده میکرد: یکی آزادی، و دیگری بیدینی. وی با سقراط در این عقیده موافق بود که تفوق و سیادت مردم، به حکومت سیاستمداران منجر و مبدل شده است. ولی اعتقاد او بر این بود که، بر اثر شکاکیت سقراط و آناکساگوراس و سوفسطاییان، مبانی اخلاقی مردمان، که زمانی موجب نظام اجتماعی و استقلال فردی بود، یکسره متزلزل شده است. در کمدی ابرها، از فلسفه جدید به شدت انتقاد میکند؛ مردی قدیمی به نام سترپسیادس در جستجوی دلیلی است که بدان وسیله از پرداخت وامهای خویش استنکاف ورزد. چون میشنود که سقراط برای اثبات هر ادعا، حتی ادعاهای نابجا و نادرست، ((دکان استدلال و تفکر)) باز کرده است، سخت خشنود میشود. سترپسیادس به مدرسه ((سخت اندیشان)) راه مییابد. سقراط را میبیند که در میان مجلس درس، در زنبیلی که از سقف آویخته شده، نشسته و غرق تفکر است. برخی از شاگردانش نیز خم شده، بینیهای خود را بر زمین گذاردهاند.
سترپسیادس: این مردم که چنین شگفتانگیز قد خم کردهاند، چه میکنند
شاگرد: اینان در اسراری که از تارتاروس ژرفتر است غوطهورند.
سترپسیادس: اما ببخشید اما چرا قسمت تحتانی بدن خود را چنین در هوا کردهاند
شاگرد: زیرا قسمتهای دیگر بدنشان به مطالعه نجوم مشغول است. (سترپسیادس از سقراط درس میخواهد.)
سقراط: به کدام خدایان سوگند میخوری زیرا نزد ما هیچ خدایی معتبر نیست.
(سپس به سوی گروه ابرها اشاره میکند.) خدایان بر حق اینانند.
سترپسیادس: پس زئوس چیست؟
سقراط: زئوسی در کار نیست.
سترپسیادس: پس باران از کجاست
سقراط: این ابرها. آیا هرگز دیدهای که آسمان بی ابر هم باران بفرستد؟
سترپسیادس: پس اینک بگو که غرش تندر از کجاست من از صدای آن به لرزه میافتم.
سقراط: ابرها میغلتند و تندر پدید میآورند.
سترپسیادس: چگونه
سقراط: ابرهای آبدار به هر طرف میغلتند، و چون بسختی بر یکدیگر کوفته شوند، این صدا برمیخیزد.
سترپسیادس: پس کیست که آنها را میجنباند و میراند .آیا این زئوس نیست؟
سقراط: نه، هرگز. این گردشار است که ابرها را به جنبش میآورد.
سترپسیادس: بزرگترین خدایان همین گردشار است اما غرش رعد از چیست؟
سقراط: من اینک علت آن را از روی وجود خودت به تو خواهم آموخت. آیا هرگز پس از آنکه در ضیافتی شکمت از آش پرشده، اختلالی در معده خویش احساس کردهای و آیا هرگز مقداری از آن جوش و خروش درونی ناگهان بشدت از تو خارج شده است؟
در صحنه دیگر، فیدیپیدس، فرزند سترپسیادس، ((استدلال بجا)) و ((استدلال نابجا)) را در صورت آدمیان میبیند. ((استدلال بجا)) به او میگوید که تو باید فضایل رواقی مردان ماراتون را پیروی کنی. اما ((استدلال نابجا)) قانون اخلاقی تازه را به او پیشنهاد میکند. ((استدلال نابجا)) از او میپرسد که آدمیان از عدل و فضیلت و اعتدال چه سودی بردهاند در ازای یک مرد با تقوا و فضیلت، که موفق و محترم باشد، همیشه ده مرد بیفضیلت و بیتقوای موفق و محترم وجود داشته است. خدایان را در نظر بگیر: همگی دروغ میگفتند، دزدی میکردند، به جنایت و زنا دست میزدند، و همیشه معبود جمله یونانیان بودهاند. هنگامی که ((استدلال بجا)) بر اینکه غالب مردم موفق و محترم نادرست و بی تقوا بودهاند، خرده میگیرد، ((استدلال نابجا)) چنین میگوید: استدلال نابجا: آیا میدانی که قاضیان ما از کجا برخاستهاند استدلال بجا: آری، از میان اراذل.
استدلال نابجا: شک نیست. اکنون بگو که شاعران تراژدی نویس چه کسانی هستند استدلال بجا: اراذل.
استدلال نابجا: و همه خطیبان ما استدلال بجا: همگی اراذلند.
استدلال نابجا: اکنون به اطراف خود بنگر. (بر میگردد و به تماشاگران اشاره میکند.) دوستان ما که در این مجلس گرد آمدهاند بیشتر از کدام دستهاند استدلال بجا: (بدقت تماشاگران را مینگرد) اکثریت با اراذل است.
فیدیپیدس چنان شاگردی ((استدلال نابجا)) را به جان میپذیرد که پدر خویش را لگدکوب میکند، زیرا هم توانایی این کار را دارد و هم از آن لذت میبرد؛ از پدر میپرسد: ((مگر تو نبودی که مرا در دوران کودکی با چوب و لگد میزدی)) سترپسیادس بینوا فرزند خود را به زئوس سوگند میدهد، ولی فیدیپیدس میگوید که دیگر زئوسی در کار نیست، و جای آن را گردشار گرفته است. سترپسیادس، خشمگین و آشفته، در کوچه و بازار میدود و مردم را به ویران ساختن این مدرسه و برانداختن فلسفه نو دعوت میکند. مردم به سوی ((دکان استدلال و تفکر)) حمله ور میشوند و آن را آتش میزنند، و سقراط به دشواری از مهلکه میگریزد. اما درست نمیدانیم که این کمدی در پدید آوردن تراژدی مرگ سقراط تا چه حد موثر بوده است. کمدی ابرها در سال 423 به روی صحنه آمد، و بیست و چهار سال بعد از آن محاکمه مشهور سقراط روی داد. شوخ طبعی و طنز و لطیفهای که در آن بود فیلسوف ما را رنجیده خاطر نساخت.
روایت شده است که سقراط خود در مجلس نمایش حاضر شده بود. تا دشمنان خود را بیشتر خشمگین سازد. از قراری که افلاطون بیان میکند، سقراط و آریستوفان حتی پس از اجرای این نمایش نیز با یکدیگر دوستی داشتهاند. افلاطون نیز خود، نزد دیونوسیوس اول، فرمانروای سیراکوز، کمدی ابرها را میستاید و، پس از مرگ استاد خویش، با آریستوفان دوستی میکند. کسانی که در سال 399 سقراط را متهم ساختند سه تن بودند: یکی ملتوس بود، که در وقت نمایش کمدی ابرها کودکی بیش نبود، و دیگری، که آنوتوس نام داشت، پس از آن نمایش با سقراط دوست شد. احتمال بیشتر بر آن است که گردش و رواج بعدی این کمدی، به عنوان یک اثر ادبی، در محکومیت سقراط سهم موثرتری داشته است. چنانکه افلاطون در دفاعیه سقراط نقل میکند، سقراط خود این نمایشنامه را یکی از علل اصلی بدنامی خویش دانسته و گفته است که تعصب قاضیان بدان سبب برانگیخته شده است.
کس دیگری که در آتن آن زمان هدف تیرهای هجو و انتقاد آریستوفان قرار گرفت اوریپید بود. اما در این مورد هیچ جای آشتی باقی نمانده بود. آریستوفان شکاکیت سوفسطاییان، و فردگرایی اخلاقی و اقتصادی و سیاسی موجود را، که اساس حکومت و اجتماع را متزلزل ساخته بود، نکوهش میکرد؛ به آزادی زنان، که موجب تحریک و شورش این جنس شده بود و با احساسات شدید از آن سخن گفته میشد، بدبین بود؛ و نهضت سوسیالیستی آن روز را، که موجب طغیان بردگان میشد، نمیپسندید. آریستوفان همه این بلاها و پلیدیها را در آثار اوریپید مجسم میدید، و بر سر آن بود که، با استهزا و ریشخند، تاثیر درامهای آن شاعر بزرگ را در اذهان مردم یونان خنثی کند.
وی، در سال 411، با کمدی تسموفوریازوسای به هجو اوریپید پرداخت؛ عنوان این نمایشنامه را از نام زنانی که، با خود داری از امور جنسی، برای دمتر و پرسفونه جشن گرفته بودند، اخذ کرد. در آغاز نمایشنامه، زنان خویشتندار و فداکار گرد هم نشسته، مشورت میکنند که اوریپید، که زنان را هجو کرده است، چگونه انتقام بگیرند. اوریپید از قصد آنان باخبر میشود و پدر زن خود را، که منسیلوخوس نام دارد، که در لباس زنان به میان ایشان میفرستد تا از وی دفاع کند. یکی از زنان شکوه از آن دارد که اوریپید وی را از کسب معاش محروم ساخته است، زیرا که وی پیش از آن برای معابد تاج گل میساخته و بدان وسیله زندگی میکرده است؛ اما از روزی که این شاعر درامنویس گفته است که خدایانی وجود ندارند، بازار این کسب کساد شده است.
منسیلوخوس در دفاع اوریپید میگوید که هر آنچه این شاعر درباره زنان گفته است بیتردید درست است، و حتی از آنچه زنان خود درباره خطاهای خویش میدانند نرمتر و ملایمتر است. زنان برمنسیلوخوس بدگمان میشوند، جامه وی را میدرند، و آهنگ بریدن آلتش را میکنند. منسیلوخوس، برای نجات خویش، کودکی را از آغوش زنی میرباید و میگوید که اگر به وی نزدیک شوند، کودک را خواهد کشت. اما زنان دوباره به وی حملهور میشوند. منسیلوخوس پوشش کودک را برمیگیرد و ناگهان درمییابد که آن زن مشک شراب را در پارچه پیچیده و به صورت کودکی در آورده است تا از پرداخت مالیات بگریزد.
منسیلوخوس، برای ترسانیدن صاحب مشک، فریاد میکشد که سر از تن کودک جدا خواهد ساخت. زن به زاری میگوید: ((خون فرزندم را مریز. و اگر قصد کشتن او را داری، دست کم بگذار تا کاسهای بیاورم و خون او را نگاه دارم.)) منسیلوخوس، با آشامیدن شراب، به جنگ و ستیز پایان میدهد و، در ضمن کار، کسی را به نزد اوریپید میفرستد تا به یاریش بشتابد. اوریپید، در موارد مختلف، به صورت قهرمانهای تراژدیهای خود گاه به صورت منلائوس، گاه به صورت پرسئوس، و گاه در لباس اخو در این کمدی ظاهر میشود و سرانجام منسیلوخوس را از مهلکه نجات میبخشد.
آریستوفان، حتی پس از مرگ اوریپید، وی را در کمدی غوکان مورد حمله قرار میدهد. دیونوسوس، خدای این نمایشنامه، از درامنویسانی که در آتن باقی ماندهاند خشنود نیست و به جهان دیگر میرود تا اوریپید را بازگرداند. هنگامی که در کشتی به آن جهان میرود، در راه به گروهی از غوکان برمیخورد.
سخنانی که غوکان میگویند بی شک یک ماه تمام ورد زبان جوانان آتنی بوده است. آریستوفان، در این کمدی، دیونوسوس و اسرارالئوسی را گستاخانه مسخره میکند. هنگامی که خداوند به جهان دیگر میرسد، میبیند که اوریپید بر آن سر است که اشیل را از تخت پادشاهی درامنویسان به زیر آورد و خود بر جای او نشیند. اشیل بر اوریپید تهمت میزند که وی، با نشر عقاید شکاکانه و نادرست و خطرناک خویش، اخلاق زنان و جوانان را تباه کرده است؛ و میگوید که بسیاری از زنان شریف و مهذب را میشناسیم که بر اثر شنیدن سخنان زشت و قبیح اوریپید خود را کشتهاند. سپس ترازویی میآورند، و هر یک از آن دو شاعر قطعاتی از اشعار خود را در کفهای میگذارد. یک عبارت وزین و پرمغز اشیل بر دوازده قطعه از اشعار اوریپید میچربد (در اینجا، هجو و طعن آریستوفان شامل شاعر سالخوردهتر نیز میشود.)
سرانجام اشیل تعهد میکند که اگر شاعر جوانتر خودش، زن و فرزندانش، و بار و بنهاش جملگی در یک کفه قرار گیرند، او در اشعار خود بیتی را خواهد یافت که به تنهایی از آنها سنگینتر باشد. در پایان مسابقه، شاعر شکاک مغلوب میشود، و اشیل پیروز به آتن باز میگردد. این کمدی، که قدیمیترین نمونه سخن سنجی است، جایزه اول را ربود و چنان تماشاگران را خوش آمد که پس از چند روز دوباره به صحنه آمد.
آریستوفان، در کمدی دیگری به نام زنان در شورا (393)، که به پایه سایر آثارش نمیرسد، به نحو کلی، نهضت انقلابی زمان خود را هجو میکند. در این نمایشنامه، زنان آتن لباس مردان بر تن میکنند، در مجلس گرد میآیند، بر علیه شوهران و برادران و فرزندان خود رای میدهند، و فرماندهان و حکام دولتی را از میان خود انتخاب میکنند. رهبر آنان زنی است به نام پراکساگورا که سخت طرفدار انتخاب زنان است و میگوید زنانی که زیر تسلط مردان ابله میروند احمق و نادانند. وی معتقد است که ثروت باید میان همه شارمندان بتساوی قسمت شود، و بردگان از آن بی بهره باشند.
آریستوفان در کمدی پرندگان (414)، که شاهکار اوست، ((مدینه فاضله)) را با شدت کمتری مورد حمله قرار میدهد. داستان این نمایشنامه چنین است که دو تن از شارمندان آتن، که از اصلاح شهر خویش مایوس شدهاند، به مقام پرندگان صعود میکنند و امیدوارند که زندگی مطلوب خود را در میان آنان خواهند یافت. این دو مرد آتنی، در میان زمین و آسمان، و به یاری پرندگان، شهری میسازند به نام ((سرزمین چهچهه ابرها))؛ پرندگان، با نغمهای که چون سرودهای شاعران تراژدی پرداز خوش آهنگ و دلنشین است، به آدمیان چنین میگویند:
ای زادگان آدمی که عمرتان بس کوتاه است، و با غم و اندوه از روزی به روز دیگر کشیده میشوید؛ شما ای خاکیان تیره بخت که عریان و بی بال و پر نالان و ناتوان و رنجورید؛ به گفته پرندگان بلند پرواز، که خداوندان جاویدان عرشند و از فراز آسمان، با دیدگان رحمت بار، بر رنج و تشویش و تیره بختی شما مینگرند، گوش فرا دهید.
پرندگان بر آن میشوند که میان انسان و خدایانش حایل شوند. دیگر هیچ دودی از قربانیان به مشام خدایان نمیرسد؛ اصلاح طلبان میگویند که خدایان کهن از گرسنگی خواهند مرد، و پرندگان صاحب قدرت و جلال خواهند شد. از این پس خدایان به صورت مرغان ساخته میشوند. هر خدایی که به شکل انسان پدید آید در دم نابود میشود. سرانجام، پیشوای مرغان تقاضای خدایان کهن را بدان شرط میپذیرد که خادمه محبوب زئوس را به زنی بستاند. پایان کمدی پیوند مسرتبخش خادمه زئوس با پادشاه مرغان است.
نگاهی به کمدیهای آریستوفان
آثار آریستوفان ترکیب درهمی است از زیبایی، حکمت، و زشتی. وقتی که طبعش موافقت کند، چنان اشعار زیبایی میسراید که تاکنون هیچ مترجمی را قدرت نقل آن نبوده است. گفتگوهای کمدیهای او سرشار از حیات است؛ و شاید حیات و واقعیت نیز یارای آن نداشته باشد که بدان پایه شدت، قدرت، و تندی از خود نشان دهد. وی، در قدرت بیان و استحکام لفظ، با رابله، شکسپیر، و دیکنز برابر است؛ قهرمانان کمدیهای او، چون شخصیتهای آثار این بزرگان، بهتر از هر مورخی خصوصیات زندگی عصر وی را نمایش میدهند. هیچ کس تا آثار آریستوفان را نخوانده باشد، آتنیان را نمیتواند شناخت. اما داستانهای او همگی خنده آورند.
از بی نظمی جهان وقایع چنین بر میآید که حوادث را ارتجالا در پی هم مینهاده است. گاهی، در اواسط داستان موضوع آن به پایان میرسد، و وی ناچار است که بقیه وقت را به هزل گویی و مسخره بازی بگذراند. لطیفه گوییهایش غالبا سخیف است؛ از مسائل بسیار ساده و بی اهمیت سخن میگوید؛ به کلام خود بیش از اندازه طول میدهد؛ و غالبا، برای ایجاد خنده، از هضم و دفع غذا و امور تناسلی دم میزند. در کمدی آرخاناییان از کسی سخن میرود که هشت ماه مداوم به کار دفع مشغول است؛ در کمدی ابرها دفع مواد زایده بدن با فلسفه عالی در هم آمیخته است. در این نمایشنامه، یک ورق در میان، از مقعد و باد معده و اعضای تناسلی تا انزال و لواط و استمنا سخن میرود. این کمدی پر است از این گونه نکات. وی به رقیب سالخورده خود کراتینوس تهمت میزند که شبها بستر خویش را تر میکند. آریستوفان بیش از سایر شاعران قدیم به سخن سرایان عصر ما شبیه است، زیرا که نوشتههای ضد اخلاق و منافی عفت هیچ گاه کهنه نمیشوند. ابتذال و سخافت کمدیهای آریستوفان وقتی بشدت آشکار میشود که پس از آثار شاعران دیگر یونان خاصه پس از تراژدیهای اوریپید خوانده شوند. تصور نمیتوان کرد که تماشاگران آن درامها از این کمدیها چه لذتی میبردهاند.
اگر ما خود از محافظه کاران باشیم، میتوانیم بگوییم که این شاعر با هر گونه رادیکالیسم مخالف، و به همه زشتیها و زیباییهای قدیم وفادار است. کمدیهای آریستوفان بیش از آثار سایر نویسندگان یونانی ضد اخلاق است؛ ولی، گویا به امید جبران این نقص، قصد آن دارد که با فساد اخلاق جدا مبارزه کند. آریستوفان همواره طرفدار اغنیاست، ولی جبن و کمدلی را نکوهش میکند. خود درباره اوریپید، چه در زمان حیات و چه بعد از مرگ او، بیرحمانه دروغپردازی میکند، ولی در عین حال خیانت و دروغ را مذموم میشمارد. زنان آتن را به نحوی باورناپذیر پست و بیمقدار میخواند، ولی اوریپید را به همین سبب محکوم میسازد.
خدایان را چنان گستاخانه مسخره میکند که در مقام قیاس با سقراط خداشناس باید او را کافر مطلق بدانیم. ولی، از سوی دیگر، خود را هوادار مذهب میشمارد و فلاسفه را، به جرم اینکه اساس دین را ویران ساختهاند، سرزنش میکند. اما، با اینهمه، کلئون مقتدر را هجو کردن و پلیدیهای مردم را در برابر چشمشان نمایش دادن جرئت و دلیری بسیار میخواهد. وی، با بصیرت و تیزهوشی بسیار، خطری را که از مجرای دین و اخلاق، از طریق شکاکیت سوفسطایی و فردگرایی اپیکوری، حیات یونان را تهدید میکند باز میشناسد و آن را آشکار میسازد. آتن اگر پارهای از اندرزهای آریستوفان را به گوش قبول شنیده بود و بر حسب آن از شدت امپریالیسم خود میکاست و با اسپارت صلح میکرد و فساد و اغتشاش بعد از دوران پریکلس را با رهبری آریستوکراتیک تقلیل میداد، شاید روزگارش بهتر میشد.
اندرزهای آریستوفان بیشتر از آن روی بی تاثیر ماند که وی خود به آنچه میگفت چندان اعتنایی نداشت؛ افراطش در گفتگو از امور جنسی و هجو و دشنام موجب شد که قانون، حملههای شخصی و فردی را منع کند. هر چند که این قانون بزودی لغو شد، کمدی قدیم، که به هجو و نقد مسائل سیاسی میپرداخت، قبل از مرگ آریستوفان (385) از میان رفت و، حتی در آخرین نمایشنامههای او، جای خود را به ((کمدی میانه)) داد، که بیشتر به امور اخلاقی و عشقی توجه داشت. ولی در حقیقت این نوع درام یونانی هنگامی رو به زوال نهاد که شدت و تندی خود را از دست داد. فیلمون و مناندروس یکچند خودنمایی کردند، سپس ناپدید شدند و از یادها رفتند. ولی آریستوفان در برابر همه دگرگونیهایی که در اصول اخلاقی و سنن ادبی روی داد پایداری کرد، و هنوز، در زمان ما، یازده نمایشنامه از چهل و دو نمایشنامه وی باقی مانده و پی در پی به نمایش در میآید. حتی امروزه، با وجود مشکلاتی که در فهم و ترجمه این کمدیها هست، آریستوفان کاملا زنده و مورد توجه است، و حتی امروز ما میتوانیم آثار وی را بخوانیم و از آن لذتی شیطانی برگیریم.
منبع galo.blogfa
نگاهی به کمدیهای آریستوفان
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…