خلاصۀ داستان خانهی آرزو نوشتۀ کیپلینگ
این داستان با لهجهی محلی غلیظ نوشته شده و مترجم نیز آن را به زبان محلی ترجمه کرده از این رو خلاصهی آن با ارجاع به خود متن کمی سختتر نمود.
داستان خانهی آرزو حکایت دو پیر زن بیمار است که یکی در آستانهی کوری است و دیگری سرطان دارد. پیر زن ِ کم بینا به خانهی پیرزن در حال مرگ میرود تا با او دیداری تازه کند و در این بین آنها به گذشته بازمیگردند. پیرزن سرطانی از اعتقادی خرافی حرف میزند
که آن را در خانهی آرزو طلب کرده است. او معتقد است سرطانش درد مرد مورد علاقهاش هری مایلر است که به جان او افتاده یا بهتر بگویم درد معشوق را به سمت خود جذب کرده است. زنها گاه از روابط با مرد متاهل و سختی برخی تجارب حرف میزنند:
«او روز- او روز که همهمان تی اسمالدین دُشتیم علف میچیدیم- با چنگک آمد سی تو، بره ربودن شوهرش توام شنفتی که بش گفتم شوهرش ارزانی خودش!» صدا و لبخند خانم اشکرافت آرامتر از همیشه بود. ها همهمان فکر میکردیم الانه که چنگکه فیرو کنه تی شکمت»
خانم فتلی بعد از سکوتی گفت:
« مو که میگم مسخرهترین شی تی دنیا اینه که یک مردی میان دو زن جنگی گیر بیفته. مث سگی که از دو سی صداش بَکنن»(افشار:285)
نویسنده در ابتدا خانم اشکرافت را چنین معرفی میکند:
« در آن مدت خانم اشکرافت انگلیسی را طوری حرف زده بود که آشپز پیر باتجربهی مستمری بگیر لندن رفتهای باید حرف بزند.»(همان:283)
در طول جریان داستان متوجه میشویم خانم اشکرافت گرفتار دردی عاطفی و عشقی یک طرفه است. او عاشق مردی است که بشدت دلبستهی مادرش است و جز با او با زنی زندگی نمیکند. این مرد دل خانم اشکرافت را سخت میشکند اما او همیشه دنبالش است و در پایان هم میگوید این سرطان بلایی بوده که متوجه هری بوده اما من آرزو کردم بیاید سمت من. خانهی آرزو خانهای است که هرکس یکبار در آن را بزند یا از شیارش به داخل نگاه کند میتواند درد و بلای معشوق را از آنِ خود کند. یعنی تنها این آرزو در آن اجابت میشود.
او هرگاه که دردش کم میشود نگران است مبادا دردش سمت مرد رفته باشد:
«وختایی بید لیز، که دردُم انگاری نیست و نابید میشد. اولاش سعی میکردُم ورش گردانُم. میترسیدم بره سر وخِ هری.
پساش فهمیدُم ای نشانه بید از ای که او سلامته؛ مُنُم خُوم راحت بیدُم»(افشار:296)
در پایان داستان خانم فتلی یا همان لیز به زن دلگرمی میدهد که او بخاطر درد معشوق را متوجه خود کردن اجر میبرد.
که این قسمت مرا یاد این شعر حافظ انداخت:
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بیاجر
منبع
یک درخت، یک صخره، یک ابر
برجستهترین داستانهای کوتاه این دو قرن اخیر
ترجمه حسن افشار
نشر مرکز
چاپ دهم
صص 283-298
خلاصۀ داستان خانهی آرزو نوشتۀ کیپلینگ
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…