کامیار عابدی: تحلیلی از ترانۀ مرغ سحر
در انتظار سحر
تحلیلی از ترانه «مرغ سحر» ملک الشعراء بهار
به یادِ استاد محمدرضا شجریان
الف. به نظر میآید که در نیمۀ نخست سدۀ بیستویکم میلادی، قصیدۀ قالبی است بسیار حاشیهای و حتّی، گاه، فراموششده در زبان فارسی. کسانی هم که میتوانند از خواندن و شنیدنِ قصیدههای متقدّم و متأخّرِ این زبان لذّت برند، البتّه، بسیار اندکاند. پرداختن به دلیلهای این موضوع از بحث حاضر بیرون است. امّا اگر از همان گروهِ «بسیار اندک» از فرهیختگانِ قصیدهخوان، چه در ایران و چه در دیگر قلمروهای زبان فارسی، دربارۀ بهترین قصیدهسرایان زبان فارسی پُرسش کنیم، بیشکّ، در پاسخ آنان، با هر گرایش ادبی و فکری، نام محمّدتقی بهار (ملکالشّعرا: 1330-1265) را نیز خواهیم شنید. حدودِ نیمقرن از عمرِ شصتوپنج سالۀ بهار در نیمۀ نخست سدۀ بیستم میلادی سپری شد. با این همه، توانایی و ابتکارش در قصیدهسرایی چنان کممانند بود که او را با فاصلهای اندک در کنار بزرگترین قصیدهسرایان زبان فارسی در ادوار کهن قرار داده است.[1]
ب. بهار به دیگر قالبهای شعر، مانندِ مثنوی و غزل و قطعه، نیز گاه توجّه میکرد. این توجّه، اگرنه همیشه، دست کم، اغلب، از سرِ تفنّن بود. امّا از یکسو، چیرگی درونی (آفرینشگرانه) و بیرونی (ادیبانه) وی بر زبان و شکل و ساختار کهن شعر، و از دیگر سو، همراهیِ گام به گامش با اغلبِ لحظههای پُرهیجان سیاسی و اجتماعی ایران، از دورۀ مشروطه تا آستانۀ ملّی شدن صنعت نفت، مثنویها و غزلها و قطعههای پُرشهرتِ چندی را به کارنامۀ شعریاش افزود. تصنیفها و ترانههای بهار[2] نیز چنین موقعیّتی دارد. آیا میتوانیم بخت و اقبال را هم به دو دلیل بالا بیافزاییم؟ اگر، کم یا زیاد، عقیده داشته باشیم که شعر هدیۀ خدایان است، البتّه، میتوان چنین اندیشید.
پ. با اعلام خبر پیروزی بُلشویکها در روسیه (انقلاب اکتبر 1917م)، به تدریج، موجهایی از آرمانها و شعارهای سوسیالیستی و سپس کمونیستی به شعر شاعران تجدّدخواه راه یافت. پیش از سال 1296 به صورتی جَسته – گریخته از بخشی از این آرمانها و شعارها در شعر فارسی نشانههایی دیده میشد. امّا پس از این سال، وضعیّت، به کلّی، دگرگون شد: عارف قزوینی لنین را «فرشتۀ رحمت» نامید و آرزو کرد که «قدم رنجه کند» و به «خانۀ خودش»، یعنی ایران بیاید. فرّخی یزدی، اغلب شعرهایش را به ستایش کارگران و تهیدستان و نکوهشِ ثروتمندان و زمینداران اختصاص داد.
لاهوتی کرمانشاهی، به تعبیرِ م.امید، «سَرنشناس، پانشناس» به کعبۀ اُمید انقلابیهای جوان، یعنی اتّحاد جماهیر شورویِ جدید رهسپار شد. حتّی گلچین گیلانیِ دوازده ساله هم در رشت، که در خانوادهای دیوانی به دنیا آمده بود، نخستین گامهای شاعرانهاش را با بیانِ اندوه و رنج کشاورزانِ تنگدست و لعن و نفرینِ اَربابان توانگرِ زادبومش آغاز کرد. پس از آغاز سلطنت رضاشاه (1304)، تأثیر عمومی انقلاب اکتبر، دستکم، در دورۀ نخست پادشاهی او بر شعر شاعران پایدار ماند. با ورود به دورۀ دوم پادشاهیِ وی، و رشدِ فزایندۀ استبداد، بالطبع، این تأثیر، تا حدّی، روی به کاهش نهاد.
ت. ترانۀ «مرغ سحر» در فضای سالهای پس از انقلاب اکتبر آفریده شد. سال انتشار و نخستین اجرای آن تیر 1306 است. سال سروده شدنش هم، شاید، همین سال باشد.[3] تأثیر آرمانها و شعارهای «اجتماعیون عامیّون» و «مَرام اشتراکی» بر این ترانه قطعی است: از اشاره به «نغمۀ آزادی نوعِ بشر» در بند نخست گرفته تا تأکید بر «ظلم مالک، جور ارباب» و «قوی دستان» و توجّه به «مساوات» در بند دوم. از ناسیونالیسم که در بخش عمدهای از سرودههای بهار نفوذی گسترده دارد، در «مرغ سحر» خبری نیست.
در مقابل، چون ترانۀ بهار شرح و بیانی عاطفی از شکستِ آرمانها و شعارهای انقلاب مشروطه است، در بندِ دوم این موضوع مورد تأکید قرار میگیرد که از «از پیِ دزدی، وطن و دین بهانه شد». امّا دو نکته سبب میشود که «مرغ سحر» به ترانهای مَرامی (ایدئولوژیک) تبدیل نشود. نکتۀ نخست، آن است که بهار شاعری است با شمِّ زبانی نیرومند. یعنی هم در خودآگاه و هم در ناخودآگاهِ ادبیاش، تفاوت بیانِ شعری و بیانِ مرامی را میداند و حسّ میکند. بنابراین، موجهای برآمده از آرمانها و شعارهای انقلاب اکتبر در ترانۀ «مرغ سحر» در چارچوبی عاطفی، «بیان شعری» مییابد و از بیان مرامی، تا حدّ زیادی، دور میشود.
ث. نکتۀ دوم، اُنسِ گستردۀ گوینده با زوایا و استعارهها و نمادهای شعر کهن فارسی است. او بخشی از این زوایاها و استعارهها و نمادها را، بهویژه از قلمرو تعزّل و غزل فارسی، برمیگیرد و در کنارِ آزادیخواهی و برابریطلبیِ انسانِ عصرِ تجدّد برمینشاند. بدینترتیب، عناصر و اشارههای نو و نامنتظرۀ اخیر به عناصر و اشارههایی ملموس تبدیل میشود: «مرغ سحر» باید «ناله سرکند» و «بلبلِ پَربسته» باید «نغمۀ آزادی نوع بشر» سر دهد. چراکه «ظلم ظالم، جور صیّاد، آشیانِ» او را «بر باد داده» است. در پایان بند نخست، فضای شعر چنان سنّتی میشود که چنین عبارتی پدید میآید: «مرغِ بیدل، شرح هجران، مختصر، مختصر، مختصر کن». با این همه، در بند دوم، تعادلِ تبدیلِ بیان مرامی به بیان شعری اندکی به هم میخورد: این اشاره که «راستی و مهر و محبّت، فسانه شد»، در خور پذیرش است.
امّا به نظر میآید که تأکید شاعر بر «دروغ و بیاثر» شدن «نالۀ عاشق» و «ناز معشوق»، اندکی زیادهروی است. همچنین، عبارت، «ظلم مالک، جور ارباب، زارع از غم، گشته بیتاب»، بیش از اندازۀ لازم در بیان خیالانگیزِ شعر و ترانه صراحت دارد. البتّه، در بخش پایانیِ بند دوم، ترانه، دوباره، به چارچوبهای عاطفی خود بازمیگردد: «سینۀ» راوی از «غمِ» «بلبلِ حزین»، «پُرشَرَر» شده است. با این همه، همان اندک بیتعادلیِ مورد اشاره در بند دوم، میان نظام زیباییشناسانۀ این بند و بند نخست، تفاوتی نه چندان اندک به وجود آورده است. از این رو، پس از اجراهای نزدیک به زمانِ سروده شدنِ این ترانه، اندک – اندک، اغلب آوازخوانان ایرانی و پارسیگو ترجیح دادهاند که فقط بندِ نخستِ ترانۀ «مرغ سحر» را واگویند و از بند دوم صرفنظر کنند.
ج. ترانۀ «مرغ سحر»، بیشکّ، ترانۀ «شکست آرمانها و شعارهای انقلاب مشروطه» است. امّا، در همان حال، ترانۀ انتظار هم است. انتظار از چه کسانی؟ یکی از انتظارها از «ای خدا، ای فلک، ای طبیعت» است که «شام تاریکِ ما را سحر» کند. این انتظاری است براساس سه دیدگاهِ الهی (خدا)، تقدیری کهن (فلک) و مادّی (طبیعت). امّا این انتظار خطاب به نمادها و استعارههایی آشنا از شعر کهن هم تکرار میشود: «تازه گل»، «دست طبیعت»، «آهِ آتشین»، «دلِ تنگ»، «بلبل حزین»، «ساقی گلچهره»، «یار دلنشین». البتّه، پُردامنهترین خطابِ این ترانه مربوط است به «مرغ سحر»: «مرغ سحر ناله سر کن/ داغِ مرا تازهتر کن/ زآهِ شَرَربار، این قفس را/ برشکن و زیر و زبَر کن»
طنینِ «مرغ»های کهنِ شعر فارسی، مانند «ای مرغ سحر، عشق زِ پروانه بیاموزِ» سعدی در «گلستان» را نمیتوان در این خطابِ پُر از شیدایی اندوهوار نادیده گرفت. امّا باید دانست که «مرغِ» این ترانه ادوار کهن را سپری کرده و به عصر تجدّد گام نهاده است. مانند ویکتورهوگوی رومانتیک که از «پَرندۀ آزادی» در زمانۀ نو سخن میگفت، بهار هم با لحنی رومانتیک، از «مرغ سحر»، «نغمۀ آزادی» طلب میکند. به احتمال زیاد، شاعر ایرانی از سرودههای شاعر فرانسوی در این زمینه اطّلاع داشته است. علاوه بر این، شاید بتوان «ای مرغ سحر، چو این شب تارِ» علیاکبر دهخدا را در دورۀ آغاز مشروطه، نیای نزدیکتری برای این ترانه دانست. برطبق این نظر، میتوان دامنهای تا «ای کودک دورۀ طلایی» به «مرغ سحر» بخشید؛ یعنی دامنهای تا نسل آینده؛ یعنی کودکان امروز و جوانان فردا. افسوس که در این زمینه، قرینهای لفظی، جز خودِ مُرغ «سحر»، در ترانۀ بهار وجود ندارد.
چ. این ترانه، پس از نخستین اجرا، بسیار زود، بر تارَکِ ترانههای سیاسی و اجتماعی فارسی در عصر جدید نشست. چرا؟ چون نظام زیباییشناسانۀ آوایی و کلامیِ آن، آمیزهای از نغمۀ حروف و موسیقی قافیهها، از دلِ تأکیدهای شکوِهآمیز بر آزادی و برابری (درونمایههای نو) و تکیههای لحظه به لحظه بر اندوه و هجرِ اَبَدی (درونمایههای کهن) برآمده بود. به عبارت دیگر، شکایت از آنچه هست، در مقابل انتظارِ آنچه باید باشد، قرار میگرفت. بدین اساس، در واقع، میان موجود و موعودِ ما در عصر تجدّد فاصلهای شگفتآور وجود دارد (این فاصله را جز کوششی یگانه پُر نمیکند. امّا ما به دلیلهای گونهگون از چنین کوششی بیبهره ماندهایم). ترانۀ بهار از این «فاصله شگفتآور» میگوید. از این رو، انسانِ ایرانی عصر تجدّد، همواره، این ترانه پُرتَرنُّم در دستگاه ماهور و نیز شعرها و ترانههایی مانند آن، را «زبان دلِ» خود یافته است. و مییابد: «از ما به مهربانی یاد آرید/ از ما که در تمامِ شبِ عمر/ در جستوجوی نور سحر پَرسه میزدیم» (حمید مصدّق)
یادداشتها و مراجع:
کامیار عابدی: تحلیلی از ترانۀ مرغ سحر
کامیار عابدی: تحلیلی از ترانۀ مرغ سحر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…