شاعران جهان
آشنایی با مارینا تسوِ تایوا
آشنایی با مارینا تسوِ تایوابا مارینا تسوِ تایوا
مارینا تسوِ تایوا در شعری برای بوریس پاسترناک میگوید:
فاصلهها، فرسنگها، کیلومترها
جدایمان کردند
تا هریک در گوشهای
سر در لاک خود بریم…
خطاب او نه تنها به بوریس پاسترناک بلکه به اوزیپ ماندلشتام، آناآخماتووا و چند تن دیگر است که در دههی نخست قرن بیستم چهرههای شناخته شده و جوان ادبیات روسیه بودند که ناگهان توفان سهمگین انقلاب از راه رسید و در این جزیرهی آرام که تولستویها و چخوفها و داستایوفسکیها به تازگی ترکش کرده بودند همه چیز را درهم ریخت. اغلب این شاعران و نویسندگان از نوید دگرگونیهایی که تحت شعارهای انسانی و آرمانی بود استقبال کردند و برخی از آنها فعالانه در صف مبارزه برای استقرار چنین نظامی جاگرفتند. اما آرمانگرایی هنرمندان نمیتوانست با پیچیدگی و عبوسی و خشونت ذاتی انقلاب همخوانی داشته باشد. عدهای مانند پاسترناک و آخماتووا سکوت اختیار کردند. اما مارینا تسوِ تایوا سرگذشتی متفاوت دارد. او در 1892 در خانوادهای فرهیخته در مسکو به دنیا آمد. پدرش بنیانگذار موزهی هنرهای زیبای پوشکین بود و مادرش سولیست پیانو در ارکسترهای معروف بود. مارینا اصلا علاقهای به مسائل اجتماعی نداشت. شعر برای او همهی زندگیاش بود. در هفده سالگی با سرگئی یفرون ازدواج کرد. شوهر او شاعر جوانی بود که در درگیری انقلاب رودرروی انقلاب ایستاد و به ارتش سفید پیوست که در مبارزه با بلشویکها بود. مارینا نزدیک پنج سال از او بیخبر بود. در قحطی بزرگ مسکو بود که او و دو دخترش با گرسنگی دست و پنجه نرم کردند. مارینا که عملا از عهدهی ادارهی زندگی برنمیآمد، دختر کوچکش ایرینا را به نوانخانه سپرد که او هم پس از مدتی کم از گرسنگی جان سپرد. در 1922 شایعاتی به گوش مارینا رسید که یفرون زنده و در برلین است همراه دخترش مسکو را ترک کرد و در برلین به یفرون پیوست.
سه سال در تنگدستی و فقر در برلین ماند و سرانجام تصمیم گرفت همراه با خانواده به پاریس برود و به جمع مهاجران روسی آنجا بپیوندد. اما از روزهای نخست نتوانست با این گروه همسازی کند. مارینا در یادداشتهای خود نوشت: « نمیتوانم با مهاجرین کنار بیایم. من تنها غرق در نوشتهها و قرضهایم هستم. اگر گاهی هم صدایی از من به گوش میرسد سخن از حقیقت میگویم بیهیچ حسابگری. مارینا با رفتن دختر و همسرش به مسکو ناچار به آنها میپیوندد. در 22 ژوئن 1941 آلمان به مسکو حمله کرد و آن را چندین بار بمباران کرد. دولت شوروی هنرمندانی را که در مسکو بودند به مکانهای امن فرستاد
و مارینا و پسرش مور هم در شهر کوچک الابوگا اسکان گرفتند. خانهای کوچک و روستایی با کمترین امکانات زندگی در اختیار آنها قرار گرفت. مارینا بدون شغل و درآمد دورهی دردناک دیگری از فقر آغاز میکند. زندگی برایش غیرقابل تحمل میشود. مارینا درخواستی برای مسئولین مینویسد و تقاضا میکند به این اردوگاه که حداقل بک وعده غذا در روز دارد منتقل شود اما با تقاضای او موافقت نمیشود. پس از بازگشت به الابوگا روز یکشنبه 21 اوت سه نامه مینویسد. اولین نامه خطاب به کسی است که جنازهی او را پیدا میکند. در این نامه از این شخص خواهش میکند که پسرش را به چیستول ببرد
و به دوست شاعرش آسیف و زنش بسپرد. دومی خطاب به آسیف و زنش است که در آن از آنها خواسته تا سرپرستی پسرش را بر عهده بگیرند و از جعبهی نوشتهها و شعرهایش مواظبت کنند. اما به این وصیت عمل نمیشود. نامهی سوم خطاب به پسرش است که در آن نوشته بود: دیوانهوار عاشقت هستم…
اگر پدر و خواهرت را دیدی بگو تا آخرین لحظه از زندگیام عاشقشان بودم، اما چارهای نبود به بنبست رسیده بودم.»
مور پسرش در بازگشت به خانه او را میبیند که از درخت آویزان است. مارینا روز 2 اوت در 1942 در گورستان الابوگا به خاک سپرده میشود.
او در زمان مرگ 48 سال داشت. مارینا در سراسر زندگی پر فراز و نشیب خود تنها به شعر فکر کرد. شعر برای او همه چیز بود و درست زمانی که سنگینی و فشار زندگی توان نوشتن را از او گرفت ترک داوطلبانهی دنیا را برگزید. او در شعری خطاب به نسل پس از خود دربارهی آثارش چنین مینویسد:
«در میان گرد و خاک کتابفروشیها پراکنده خواهید بود
و کسی برای خریدنتان نخواهد آمد
اما چون شرابی در انتظار خواهید بود
تا زمانتان فرا رسد.»
آشنایی با مارینا تسوِ تایوامنبع
سودای کولی وار
ترجمه و مقدمهی احمد پوری
نشر چشمه
چاپ اول
صص9-14
اشعاری از او را در اینجا و اینجا بخوانید.
آشنایی با مارینا تسوِ تایوا
-
اختصاصی کافه کاتارسیس1 ماه پیش
«گوشماهی» با صدای آیلا کریمیان
-
معرفی کتاب4 هفته پیش
«خداحافظ آنا گاوالدا»: از جادۀ ادبیات به سوی تابناکترین گلها…
-
کارگردانان ایران1 ماه پیش
«شمس پرنده» شاهکار پری صابری
-
مصاحبههای مؤثر1 ماه پیش
محمدعلی بهمنی و روح نیماییاش…
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
رمانی دربارۀ «دختری با گوشوارۀ مروارید»
-
موسیقی کلاسیک1 ماه پیش
Canon in D شاهکار یوهان پاخلبل
-
مهدی اخوان ثالث3 هفته پیش
پادشاه فصلها، پاییز…
-
رادیو ادبیات3 هفته پیش
«یکروز میآیی که من دیگر دچارت نیستم» شعر و صدا: افشین یداللهی