لذتِ کتاب‌بازی

نگاهی به کتابِ خنده و فراموشی نوشتۀ میلان کوندرا

نگاهی به کتابِ خنده و فراموشی نوشتۀ میلان کوندرا

کتاب «خنده و فراموشی» نوشتۀ «میلان کوندرا» داستانی است در چهار فصل با نام‌های نامه‌های گمشده، فرشته‌ها؛ نامه‌های گمشده، فرشته‌ها.

در این اثر روایت مردی حزبی (میرک) که مورد غضب قرار گرفته و دنبال پاک کردن گذشتۀ خود است و نامه‌های عاشقانۀ او به زنی که از وی بیزار است (ژه‌نا)، روایتِ غربتِ نویسنده در چک و رفتار حکومت با او و مشاغل سری‌اش، روایت زنی جوان (تامینا) که از چک مهاجرت کرده و شوهری را که عاشقانه دوست داشته از دست داده و در پی پاک کردن حافظه‌اش است در نهایت انسجام درهم تنیده می‌شوند تا ما از زاویه‌ای تازه به موضوع «خنده» و «فراموشی» نگاه کنیم و خنده‌های شیطانی را از خنده‌های فرشتگان بازشناسیم. در بسیاری از جملاتی که برایمان حالت بدیهی مثبت یافته مانند «بچه‌ها به گذشته فکر نکنید» تأملی دوباره کنیم و رعب‌آوری زیستن در میان فرشتگان و وحشت پشت کلماتی زیبا مثل سبکی و بی‌وزنی را لمس نماییم.

در این اثر نویسنده بر مقولۀ فراموشی به مثابه امری شوم انگشت نهاده و ستیز با قدرت را ستیزِ حافظه با فراموشی می‌داند. او کلماتی مثل رقص، شادی و خنده را  زیر تیغ تفکر انتقادی خود می‌گیرد و از خشونت پشت خوشحالی و شادی‌های معصومانه می‌گوید. از شعر (مخصوصاً اشعار پل الوار) وقتی پشت ظاهر دلفریب کلماتی مانند قداست و عشق با جنایات همدست و متحد می‌شود.

خود کوندرا این رمان را چنین معرفی می‌کند:

این کتاب رمانی دربارۀ تامینا است و هرگاه تامینا غایب است، رمانی برای تامیناست. او شخصیت اصلی و مخاطب اصلی رمان است، و تمام داستان‌های دیگر، واریاسیون‌های داستان او هستند و در زندگی او، همچون در آینه‌ای، به هم می‌پیوندند. این رمانی است دربارۀ خنده و فراموشی، دربارۀ فراموشی و پراگ، دربارۀ پراگ و فرشته‌ها. 

بخش‌هایی از این رمان

خنده؟ آیا تاکنون هرگز کسی به خنده اهمیت داده است؟ منظورم خندۀ واقعی است_ خنده‌ای ورای شوخی، مسخره کردن و ریشخند کردن. خندۀ ناشی از شعف بیکران، شعف دلپسند، شعف مطلق…

ص 41

 

خنده اساساً به حوزۀ شیطان تعلق دارد. یک شیطنت‌هایی در آن وجود دارد… در حالی‌که خندۀ شیطان به بی‌معنایی چیزها اشاره داشت، فریاد فرشته از اینکه همه چیز در جهان به گونه‌ای منطقی و متقاعد کننده سازمان یافته و زیبا و خوب و معقول است ابراز شادمانی می‌کرد.

…  تقابل مطلق. شیطان با دیدن فرشتۀ خندان، بیشتر، بلندتر و آشکارتر خندید، زیرا فرشتۀ خندان بی‌نهایت خنده‌دار بود.

خندۀ خنده‌دار توفانی است. و با این حال، فرشته‌ها از آن چیزی کسب کرده‌اند. آن‌ها با خندۀ معنایی خود همه‌مان را فریب داده‌اند. خندۀ تقلیدی آن‌ها و خندۀ اصیل (خندۀ شیطان) یک نام دارد. امروزه مردم دیگر حتا متوجه نمی‌شوند که یک پدیدۀ خارجی واحد دو وضعیت درونی کاملاً متضاد در بر دارد. دو نوع خنده وجود دارد، و ما برای متمایز کردن آن‌ها از یکدیگر واژه‌هایی در اختیار نداریم.

ص49

 

او هرگز رشتۀ کلام کسی را قطع نمی‌کند. این را می‌دانید که وقتی دو تا آدم با هم شروع به صحبت می‌کنند چه جوری می‌شود. اول یکی از آن‌ها متکلم وحده می‌شود، و آن دیگری با گفتن «درست مثل من، من هم…» سخن آغاز می‌کند و آنقدر از خودش حرف می‌زند تا اینکه همصحبتش هم مجالی برای گفتن «درست مثل من، من هم…» پیدا کند.

این «درست مثل من، من هم…» شاید ظاهراً شکلی از توافق و شیوه‌ای برای امتیاز قائل شدن برای عقیدۀ طرف دیگر باشد، اما اشتباه است؛ این در واقع طغیانی وحشیانه علیه نیرویی وحشیانه، تلاشی برای رهانیدن گوش آدمی از بند، و از حمله‌ای است که هدف آن اشغال گوش دشمن است. تمامی زندگی انسان در میان انسان‌های دیگر چیزی بیش از نبردی برای اشغال گوش دیگران نیست.

ص72

 

در عصر جنون نوشتن، نوشتن کتاب تأثیر معکوسی دارد: هرکسی خودش را در نوشتن خود، و نیز در دیواری آینه‌ای محصور کرده که او را از شنیدن تمام صداهای بیرون محروم می‌کند.

ص89

 

آدمی که کتاب می‌نویسد یا همه چیز است (دنیایی مجرد برای خودش و برای همه) یا هیچ. و چون هرگز همه چیز به هیچکس داده نمی‌شود، هریک از مایی که کتاب می‌نویسیم هیچیم. نادیده گرفته شده، حسود و به شدت زخم خورده، آرزوی مرگ همکارانمان را داریم. 

ص 105

 

زاد و ولد سریع جنون نوشتن در میان سیاستمداران، راننده‌های تاکسی، زنان زائو، معشوقه‌ها، آدمکش‌ها، جنایتکاران، فاحشه‌ها، رؤسای پلیس، پزشکان و بیماران به من ثابت می‌کند که هر فردی، بدون استثناء در درون خود حامل استعداد بالقوۀ نویسندگی است و تمام نوع بشر کاملاً حق دارد که با فریاد «همۀ ما نویسنده‌ایم!» به خیابان‌ها هجوم بیاورد. 

دلیلش این است که هرکسی در قبول این واقعیت که نامفهوم و نامرئی در دنیائی متفاوت ناپدید خواهد شد دچار تشویش می‌شود، و می‌خواهد پیش از اینکه زیادی دیر بشود خود را به دنیایی از واژه‌ها تبدیل کند.

آن‌گاه که نویسندۀ درون هر فرد پا به هستی بگذارد (و آن زمان خیلی دور نیست) در راه عصر ناشنوایی و فقدان درک جهانی هستیم.

ص 105

 

هوبل گفت «نخستین گام برای از میان برداشتن یک ملّت پاک کردن حافظۀ آن است. باید کتاب‌هایش را، فرهنگش را، تاریخش را از بین برد. بعد باید کسی را داشت که کتاب‌های تازه‌ای بنویسد، فرهنگ تازه‌ای جعل کند و بسازد، تاریخ تازه‌ای اختراع کند. کوتاه زمانی بعد ملت آنچه را که هست و آنچه را که بوده فراموش می‌کند. دنیای اطراف آن نیز همه چیز را حتا با سرعت بیشتری فراموش می‌کند.»

«بر سر زبان چه می‌آید؟»

«لزومی ندارد برای از بین بردن زبان ما خودشان را به زحمت بیندازند. زبان خیلی زود به چیزی از مقولۀ فرهنگ عوام تبدیل خواهد شد و به مرگ طبیعی خواهد مرد.»

ص123

 

بشر گرچه فانی است، اما نمی‌تواند پایان فضا یا زمان، تاریخ یا کشوری را تصور کند: او در نامحدودی موهومی زندگی می‌کند.

آن‌ها که مجذوب فکر پیشرفتند هرگز ظن نمی‌برند که هر گام به پیش، قدمی در راه پایان نیز هست و در پس تمام شعارهای شاد «به پیش و به بالا» صدای هرزۀ مرگی که ما را به شتاب کردن برمی‌انگیزد به کمین نشسته است.

ص 147

 

هرقدر مردم غمگین‌تر باشند صدای بلندگوها بلندتر می‌شود. سعی می‌کنند که کشوری اشغال شده تلخی تاریخ را از یاد ببرد و تمام نیروی خود را وقف شادی زندگی روزمره کند.

ص 149

 

گفت «بچه‌ها،شماها آینده را تشکیل می‌دهید»، و امروز متوجه می‌شوم که منظور او همان نبود که می‌نمود. بچه‌ها از آن رو که روزی آدم‌های بزرگسالی خواهند شد آینده را تشکیل نمی‌دهند. نه، دلیلش این است که نوع بشر بیش از پیش در مسیر طفولیت حرکت می‌کند و دوران کودکی پندار آینده است. 

او فریاد زد «بچه‌ها، هرگز به گذشته نگاه نکنید،» و منظورش این بود که هرگز نباید بگذاریم که آینده زیر بار حافظه فروبپاشد. بچه‌ها، به هرحال، گذشته‌ای ندارند. علت رمز و راز معصومیت جذاب لبخندهایشان فقط در همین است.

تاریخ توالیِ تغییرهای بی‌دوام است. ارزش‌های جاودانی بیرون از تاریخ جای دارد. آن‌ها تغییر ناپذیرند و نیازی به حافظه ندارند. 

ص157

نگاهی به کتابِ خنده و فراموشی نوشتۀ میلان کوندرا

مشخصات کتاب

خنده و فراموشی

میلان کوندرا

مترجم فروغ پوریاوری

انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

چاپ دهم

مطالب بیشتر

  1. بخش‌هایی از رمان هویت نوشتۀ میلان کوندرا
  2. تأملی در رمانِ بی‌خبری نوشتۀ میلان کوندرا
  3. گفت و گو با میلان کوندرا
  4. قسمت‌هایی از رمانِ مهمانیِ خداحافظی
  5. تأملی در رمانِ بار هستی نوشته میلان کوندرا

 

 

 

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

5 ساعت ago

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

3 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

6 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

7 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

2 هفته ago