با ما همراه باشید

مصاحبه‌های مؤثر

محمدمنصور هاشمی: لجبازی با ابلوموف

لجبازی با ابلوموف

لجبازی با ابلوموف

مرکز فرهنگی شهر کتاب چند پرسش کوتاه درباره‌ی کتاب خواندن و انس با کتاب با نویسندگان و دیگر صاحب‌نظران اهل فرهنگ مطرح کرده است تا از کتاب‌ها، نویسندگان و شخصیت‌های داستانی محبوبشان بگویند. به‌تدریج این پاسخ‌ها در اختیار مخاطبان عزیز قرار می‌گیرد.

پاسخ‌های محمدمنصور هاشمی پژوهشگر و داستان‌نویس در ادامه می‌آید که از آثار او می‌توان به دین‌اندیشان متجدد، هویت‌اندیشان و میراث فکری احمد فردید، خدا و بشر، درباره‌ی دین، زنگ هفتم، قهقهه در خلاء و … اشاره کرد.

 

کتاب‌هایی را قبل از خواب می‌خوانید؟

فعالیت عمده‌ی من در زندگی کتاب‌خواندن است، آرامش‌بخش‌ترین فعالیت زندگی‌ام هم همین کار است، بنابراین قبل از خواب و بعد از خواب هیچ فرقی نمی‌کند، مخصوصا اینکه از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان، من تقریبا همیشه موقع کتاب خواندن افقی‌ام. به صورت تناقض‌آمیزی تنها کتابی که در زندگی‌ام به اختیار خودم خیلی جدی پشت میز خوانده‌ام «ابلوموف» گنچاروف است که در ابتدای دانشجویی‌ام خواندم. فکر کنم با ابلوموفیسم کتاب لج کرده بودم!

 

آخرین کتاب بی‌نظیری که خواندید چه بود؟

انتخاب آخرین «کتاب» «بی‌نظیر» برایم سخت است، اما آخرین کتابی که از یک «شخص» بی‌نظیر یا کم‌نظیر خوانده‌ام «گورستان پراگ» امبرتو اکو است. اکو نویسنده‌ی عجیبی بود (یا هست؛ چون آدم می‌میرد ولی «نویسنده» تا وقتی آثارش خوانده می‌شود زنده است). یک فیلسوف برجسته، صاحب رای و نظر در نشانه‌شناسی، متخصص قرون وسطی و به طور خاص فلسفه‌ی توماس آکوئینی، رمان‌نویس رند و جذاب، طنزنویس، مقاله‌نویس سیاسی-اجتماعی، نویسنده‌ی انواع و اقسام کتابهای پژوهشی و تحلیلی جالب از جمله مثلا «تاریخ زشتی»، نویسنده‌ی کارهایی برای کودکان و نوجوانان، و خلاصه کتاب‌خوان قهار و کتاب‌باز اعظم با دانش حیرت‌انگیز و آثار خواندنی و فکرهای تامل‌برانگیز و شیطنت چشمگیر.

 

کتاب کلاسیک مورد علاقه‌تان چیست؟‌

«شاهنامه» فردوسی و «جنگ و صلح» تولستوی. البته طبعا به همراه یک عالم کتاب دیگر که الان شرمنده‌ی آنها هستم که چرا اسم‌شان را نبردم! اما سوالتان طوری است که فکر می‌کنم بیش از یکی دو نام نباید ذکر کنم.

 

کدام رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس، منتقد، روزنامه‌نگار و یا شاعر را در حال حاضر بیش از همه تحسین می‌کنید؟

سوال سختی است و فهرست بلندبالایی باید بنویسم، به‌ویژه اینکه نمی‌دانم قید «در حال حاضر» به وضع فعلی من و نگاهم در این لحظه برمی‌گردد یا منظورتان کسانی است که هنوز در این دنیا هستند. به هر حال برای اینکه بینابین جوابی داده باشم: از میان رفتگان تولستوی و همینگوی و کافکا و پروست و جویس و از هم‌دنیاها: میلان کوندرا و مارگارت اتوود و اورهان پاموک از داستان‌نویسان.

«بوف کور» هدایت، «سووشون» سیمین دانشور، «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری، «همسایه‌ها» و «درخت انجیر معابد» احمد محمود، «جای خالی سلوچ» محمود دولت‌آبادی و البته کارهای زیاد دیگری از نویسندگان خودمان که فهرستش طولانی می‌شود.

در میان نمایشنامه‌نویسان علاوه بر کلاسیک‌های یونان باستان (به ویژه سوفوکل در تراژدی و آریستوفان در کمدی) تا امثال شکسپیر و کرنی و راسین و مولیر و بن جانسون، نمایشنامه‌نویسان محبوبم فردریش دورنمات و تنسی ویلیامز و اوژن یونسکو و هرولد پینتر هستند. البته نمایشنامه‌های دیگری را هم از بسیاری دیگر دوست دارم، از “محاکمه گالیله” برشت تا “مرگ تصادفی یک آنارشیست” داریو فو تا “هنر” یاسمینا رضا.

در نمایشنامه‌نویسی خودمان ضمن علاقه به برخی آثار غلامحسین ساعدی و اکبر رادی و دیگران، آثار بهرام بیضایی برایم بسیار خاص و احترام‌برانگیز است.

از میان منتقدان ادبی آثار میخاییل باختین و رنه ولک و هرولد بلوم برایم خیلی جذاب است. و اگر نقد را به معنای عام تری بگیریم که شامل آثار فیلسوفان هم بشود نوشته‌های میشل فوکو، واقع‌بینی‌های ریچارد رورتی، و آرمان‌های یورگن هابرماس را دوست دارم.

در روزنامه‌نگاران کارهای اوریانا فالاچی به ذهنم می‌آید و نیز کتاب های فرید زکریا و توماس فریدمن.

در شعر هم طبعاً علاوه بر عالم خیام (یا در واقع مجموعه رباعیاتی که بسیاری از آنها منسوب به او است) و فصاحت سعدی و رهایی مولوی و ظرافت حافظ، نوآوری موفق نیما را تحسین می‌کنم و به طور خاص برخی شعرهای ماندگار فروغ و اخوان و شاملو را. البته بسیاری دیگر از معاصران‌مان هستند که از آنها هم شعرهایی را به خاطر دارم و هرازچندگاه در ذهنم مرورشان می‌کنم. کلاً با شعرِ خوب خیلی حال می‌کنم و وقتم خیلی خوش می‌شود.

 

به نظر چه کسی درباره کتاب‌تان بیشتر از همه اعتماد دارید؟

صادقانه بخواهم جواب بدهم به نظر خودم. توانایی‌ها و کاستی‌هایم را می‌شناسم و می‌توانم با کارهای خودم کم‌وبیش تحلیلی و غیرعاطفی مواجه شوم. در انجام هر کار نهایت توانایی‌ام را به کار می‌گیرم. هر کاستی‌ای باقی می‌ماند تنها به این معنی است که فراتر از توانایی‌هایم بوده است.

 

چه زمانی کتاب می‌خوانید؟

جز وقت ناهار و شام که معمولاً برایم وقت دیدن فیلم و سریال و تِدتاک و مانند اینهاست و همچنین یکی دو ساعتی بعد از بیدار شدن که ذهنم تاریک و کند است، در هر وقت دیگری که دست بدهد می‌خوانم.

 

چه چیزی بیشتر از همه شما را در ادبیات تحت تاثیر قرار می‌دهد؟

امکان دیدن دنیا از منظر دیگری، امکان مشارکت در احساسات و اندیشه‌های دیگران؛ مشارکت در تجربه‌های زیسته‌ی دیگران و سهیم شدن در زندگی آنها.

 

از خواندن چه ژانرهایی بیش از بقیه لذت می‌برید؟‌ و از چه ژانرهایی دوری می‌کنید؟

از هر اثری که خوب نوشته شده باشد لذت می‌برم و فرقی نمی‌کند در چه قالبی و چه ژانری باشد. اتفاقاً از نفس تنوع قالبها و تکثر گونه‌های ذیل هر قالب لذت می‌برم و این تنوع و تکثر برایم بسیار دوست‌داشتنی و معنی‌دار است.

 

دوست داشتید کدام کتاب را که توسط نویسنده دیگری نوشته شده شما می نوشتید؟

ترجیح می‌دهم در عین لذت بردن از وجود همه‌ی شاهکارهای بزرگ دنیا و خواندن‌شان و آموختن از آنها، کارهای کوچک خودم را بنویسم؛ مساله‌های زندگی من که باید آنها را بنویسم تا در وهله‌ی اول برای خودم روشن‌شان کنم همینهاست که می‌نویسم.

 

کتاب‌های‌تان را چطور دسته‌بندی می‌کنید؟

صورت آرمانی نظم کتابخانه برای من این است که کتابها ذیل هر موضوعی که دسته‌بندی شده به توالی تاریخی چیده شده باشد، یعنی مثلاً در بخش داستان در دوره‌ی جدید اول «دکامرون» بوکاچیو باشد و بعد «دن کیشوت» سروانتس و بعد «تام جونز» هنری فیلدینگ. اگر هم تقسیمات جزئی‌تر باشد باز مایلم کتابها به همین ترتیب تاریخی مرتب شود، یعنی در بخش ادبیات روسی آثار داستایوسکی و تورگنف و چخوف پیش از آثار بولگاکف باشد. این البته نظم آرمانی است، در عالم واقع همیشه ورودی کتاب به کتابخانه بیش از همّتم برای مرتب کردن آن است و همیشه مقدار زیادی کتاب هم هست که از جاهایشان خارج شده (برای ارجاع دادن یا پیدا کردن مطلبی) و به واسطه‌ی تنبلی مفرط هنوز سر جایشان برنگشته است. به هر حال مهم این است که در همین نظم طبیعی و نه هندسی بتوانم کتابها را پیدا کنم که خوشبختانه خیلی ناموفق نیستم. اما به طور کلی چه در کتابخانه‌ی عینی و چه در کتابخانه‌ی ذهنی‌ام که نظم و نسق‌اش مهمتر از کتابخانه‌ی عینی است، کتابها را به توالی تاریخی مرتب می‌کنم.

 

آخرین کتابی که به یکی از اعضای خانواده‌تان پیشنهاد کردید چه بود؟

معمولاً تا کسی درباره‌ی موضوعی سوال نکند و کتاب نخواهد کتاب به کسی پیشنهاد نمی‌کنم.

 

مردم از پیدا کردن چه کتابی در قفسه شما تعجب خواهند کرد؟

بستگی به “مردم”ش دارد! “بچه‌درس‌خوان‌ها” که نهایتاً حتماً “استاااد” می‌شوند و آدم‌های کلیشه‌ای‌اند غالباً از تنوع کتابخانه تعجب می‌کنند. از نظر آنها فقط باید کتابهایی را داشت که به رشته‌ی تحصیلی مربوط است نه اینکه کتابخانه‌ای داشته باشید که باعث بشود کتاب از در و دیوار آپارتمان‌تان بالا برود و جایتان را تنگ کند. از نظر آنها کتابهایی باید داشت که به شغل آدم مربوط است. در واقع کتاب برای آنها اسباب کسب است! این گروه افراد از دیدن کتابخانه کسی که معتقد است علوم انسانی همه‌ی علوم انسانی است و سعی می‌کند در شاخه‌های مختلف آن با جدیت مطالعه کند تعجب می‌کنند. مثلاً گاهی پیش آمده کسانی از آن دست آدمها از تعداد کتابهای جامعه‌شناسی یا اقتصاد در کتابخانه اظهار تعجب کنند. اما بامزه‌ترین مورد مربوط است به دوستی که وقتی به کتابخانه‌ی ما (یعنی من و همسرم) آمد توجهش به کتابهای کلاسیک فرهنگ اسلامی که طبعاً حجم زیادی از آنها عربی است جلب شد و معصومانه پرسید آیا آنها را داریم و جلوی دید گذاشته‌ایم تا پوشش باشد! عجالتاً گویا در چنین جامعه‌ای زندگی می‌کنیم با چنین درکی از لزوم شناخت سنّت!

قهرمان داستانی مورد علاقه‌تان و شخصیت منفی مورد علاقه‌تان کیست؟

“رستم” شاهنامه‌ی گرانقدر فردوسی بزرگ با فاصله‌ی زیاد از دیگران نخستین قهرمان ادبی دوست‌داشتنی زندگی‌ام است. بعد “پی‌یر” و “ناتاشا”ی جنگ و صلح تولستوی، و بالاخره “هرکول پوآرو”ی آگاتا کریستی. در مورد شخصیت منفی هم نام “ایوان” رمان برادران کارامازوفِ داستایوسکی در ذهنم می‌درخشد. البته نمی‌دانم اصلاً می‌توان او را شخصیت منفی دانست یا نه. رمان جدی و چندصدایی به راحتی تن به سیاه و سفید شدن شخصیت‌ها نمی‌دهد. این معجزه‌ی رمان است که میلان کوندرا به صورتی عالی به آن توجه کرده است. یکی از عجیبترین اتفاقات نوجوانی و اوایل جوانی‌ام خواندن «مادام بواری» گوستاو فلوبر بود. طبیعتاً ذهن من به اقتضای نوع تربیتم پر از قضاوت اخلاقی بود. یادم هست که در برابر این رمان ذهنم چگونه مستأصل شد و نتوانست درباره‌ی “اما بواری” حکم کند.

  لجبازی با ابلوموف

در زمان کودکی چه نوع خواننده‌ای بودید؟ چه کتاب‌های کودکانه و چه نویسندگانی برای شما جذاب بودند؟

حقیقتش را بخواهید من در بچگی اصلاً کتابخوان نبودم. خوش‌ترین اوقاتم وقتهایی بود که می‌توانستم به تنهایی بازی کنم با آدمک‌های پلاستیکی و بقیه‌ی اشیایی که برایشان قصه‌های هیجان‌انگیز و پرماجرا می‌ساختم. با این روحیه تنها کتابهایی که ممکن بود واقعاً توجهم را جلب کند کمیک‌استریپ‌هایی از قبیل “تن تن” بود که نداشتم و گاهی از دوستانم می‌گرفتم و می‌خواندم. عاشق تصویر بودم و هیجان. بنابراین فقط کتابها و مجلات مصور هیجان‌انگیز برایم جالب بود. اما سالهای دوم و سوم دوره راهنمایی (یعنی سیزده-چهارده سالگی) به لطف معلم ادبیاتی که شعرهای روایی معاصران را برایمان می‌خواند عاشق ادبیات شدم: از “امواج سند” حمیدی شیرازی شروع شد و بعد “عقاب” خانلری تا “قصه شهر سنگستان” اخوان. آنقدر این شعرها را بلند بلند برای خودم خواندم تا دیدم آنها را تقریباً حفظ شده‌ام. همان زمان یک رمان هم در میان کتابهای برادرم دیدم و چون هیجان‌انگیز بود با ولع خواندم. اسمش بود “سقوط ۷۹”. یادم هست معنی برخی از تعابیر کتاب را درست نمی‌فهمیدم. اما بعد دیگر واقعا ادبیات‌خوان شدم و پیگیر علوم انسانی.

لجبازی با ابلوموف

اگر قرار باشد یک شام تدارک ببینید ازبین سه نویسنده‌ای که در قید حیات هستند و آن‌ها که نیستند کدام را انتخاب می‌کنید؟

فردوسی و میشل دومونتنی و آلبر کامو از رفتگان. ژان کلود کاریر (فرانسوی) و یو هوا (چینی) و چیماماندا آدیچی (نیجریایی) از هم‌دنیایان (در مورد معاصران این تنوع را دوست دارم برای اینکه بتوانم درباره‌ی ماجراهای جالب و متفاوت از آنها بشنوم). حیف که محدودش کرده‌اید به سه نفر وگرنه خیلی‌های دیگر را هم دعوت می‌کردم. البته فقط در خیال. همانقدر که “شاعر شنیدنی است” نویسنده هم خواندنی است. من اهل مهمانی نیستم، درونگرا هستم؛ بیشتر ترجیح می‌دهم نویسنده‌ها را در کتابهایشان ملاقات کنم.

لجبازی با ابلوموف

 آیا آخرین کتابی را که قبل از آن‌که تمامش کنید کنار گذاشته‌اید، به یاد دارید؟

معمولاً کتابی را که شروع کنم تمام می‌کنم، یعنی حتی اگر ببینم به نظرم کتاب خوبی نیست یا به کارم نمی‌آید باز تا انتهایش را تورق می‌کنم و تکلیفم را با آن روشن می کنم و بعد می‌گذارمش کنار. در واقع باید قبل از کنار گذاشتن جایش را در کتابخانه‌ی ذهنم روشن کنم. تنها کتابهایی که خُرد خُرد می‌خوانم کتابهای کلاسیک فرهنگ و ادبیات خودمان است، آنها را تدریجی و در کنار دیگر خواندن‌هایم گاه حتی برای چندمین بار مرور می‌کنم تا با آنها انس داشته باشم. در مورد بقیه‌ی کتابها چنین اتفاقی نمی‌افتد؛ آنها را ظرف یک یا نهایتاً چند روز تمام می‌کنم.

لجبازی با ابلوموف

دوست دارید چه کسی زندگی‌نامه شما را بنویسد؟

هر کس چیز جالبی در آن یافت! جدای از شوخی، به نظرم مهمترین عامل جالب شدن یک زندگینامه این است که نویسنده چیز یا چیزهای جالب و خاصی در زندگی‌ای که روایت می‌کند پیدا کند. این را هم بگویم که من زندگی‌نامه‌های خودنوشت (اتوبیوگرافی‌ها) را بسیار دوست دارم. شاید هیچ زندگی‌نامه‌نویسی نمی‌توانست آرزوهای کودکی اروین یالوم را برای “کشف” شدن و رهایی از فضای محدودی که دلخواهش نبوده است و کشمکشهای روانی‌اش را با مادرش به رسایی خودش بیان کند. دو زندگی‌نامه‌ی خودنوشت محبوب من یکی «آدم اول» آلبر کامو است و دیگری «خاطرات» دوجلدی و مفصل رمون آرون. کامو با برآمدنش از دل فقر و خشونت، با حساسیت و هوشیاری اخلاقی نبوغ‌آمیزش، با غرور دوست‌داشتنی‌اش، و با زندگی کوتاه اما سرشارش حتماً از آن دست افراد است که می‌ارزد خواننده دست در دست او در خاطراتش بگردد. «آدم اول» هرچند ظاهراً رمان است اما روایت دقیقی است از زندگی و کودکی و خُلقیّات کامو. “خاطرات” رمون آرون هم برای من حماسه‌ی عقل سلیم است! آرون نه نبوغ ژان پل سارتر را دارد، نه جسارت سیمون دوبوار را، نه عمق موریس مرلوپونتی را، در عوض به نحو عجیبی توانایی دارد برای دیدن واقعیاتی که بقیه در هیاهوهای روشنفکرانه نمی‌بینند و تحلیل عاری از هیجان‌زدگی آن واقعیات. خاطرات آرون این امید را به آدمی می‌دهد که عقل سلیم ممکن است در کوتاه‌مدت تحت فشار جوّ به حاشیه رانده بشود ولی چون همسو با درک واقعیات است آخرالامر شأن و ارج خود را بازمی‌یابد.

لجبازی با ابلوموف

می‌خواهید در آینده چه کتابی بخوانید؟

وقتی کسی به طور متوسط هفته‌ای پنج جلد کتاب می‌خواند این پرسش کمی عجیب به گوش می‌رسد. ولی اگر منظور از آینده همین یکی دو ساعت بعد باشد می‌روم سراغ خواندن بقیه‌ی کتاب «روشنگری در محاق» نوشته استیون فردریک استار. نسبت مفاهیمی مانند رنسانس و روشنگری با فرهنگ خودمان جزو پرسش‌هایی است که به آنها می‌اندیشم و در ادامه‌ی مطالعه‌ی آثار کسانی مانند آدام متز و جوئل کرمر، حالا کتاب استار را خواهم خواند که از “روشنگریِ گمشده”ی این منطقه سخن گفته است.

منبع bookcity.org

لجبازی با ابلوموف

مطالب بیشتر

  1. محمدمنصور هاشمی: شارل بودلر و جنون هوشیاری
  2. سخنرانی محمدمنصور هاشمی دربارۀ پروست و فانوس جادویی زمان
  3. نجف دریابندری؛ هزار خاطرۀ شیرین یک خاطرۀ تلخ
  4. پنج اقلیم حضور و نسبت ما با آن‌ها
  5. معرفی کتاب اوکتاویو پاز نوشتۀ نیک کیستر
برای افزودن دیدگاه کلیک کنید

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها