پیرامون نقد ادبی

نیمای منتقد نوشتۀ دکتر مجتبی بشردوست

نیمای منتقد نوشتۀ دکتر مجتبی بشردوست

نیما یک چهرۀ دیگر هم دارد و آن چهرۀ نقد و تحقیق است. آنچه در لابه‌لای نامه‌ها، ارزش احساسات و زندگی هنرپیشگان، حرف‌های همسایه، تعریف و تبصره، مصاحبه‌ها، مقدمه‌ها و تقریظ‌های او نهفته است، خالی از ملاحظات انتقادی نیست. ملاحظات انتقادی نیما، چالش‌برانگیز و گهگاه بن‌فکنانه است. از پس نیم‌قرن فاصله که به نوشته‌های او می‌نگریم، هنوز تازه است. نیما فیلسوف و نظریه‌پرداز نبود. شاعری بود نواندیش، سنن و ودایع فرهنگی را می‌شناخت. با کمی فاصله به هر چیزی می‌نگریست و به شاعران نیز توصیه می‌کرد «موقتاً (باید) بتوانند از خود جدا شوند، عمده این است» (همان: 119)

« دو قدرت، به طور متناوب اما دائمی، باید که در شما باشد: خارج شدن از خود و توانستن به خود درآمدن» (همان: 137). برای شاعر بایسته است که گهگاه تنها شود: «طبیعت، هوای آزاد و انزوای مکان، فکر و نیت شاعر را تقویت و تربیت می‌کند» (همان:100) این خلوت تا کجا باید ادامه یابد. کدام خلوت خلاق است و کدام نیست؟

«عزیز من! باید بتوانی به جای سنگی نشسته، ادوار گذشته را که توفان زمین با تو گذرانیده، به تن حس کنی. باید بتوانی یک جام شراب بشوی که وقتی افتاد و شکست، لرزش شکستن را به تن حس کنی… دانستن سنگی یک سنگ کافی نیست، مثل دانستن یک شعر است گاه باید در خود آن قرار گرفت و با چشم درون آن، به بیرون نگاه کرد» (همان: 109). نیما به شاعر جوان توصیه می‌کرد که «تو باید عصارۀ بینایی باشی» (همان: 109). این توصیه‌ها، شهودی و مکاشفه‌ای‌ست. نیما، به تجربه دریافته که «بدون خلوت با خود، شعر تطهیر نمی‌یابد و آنچه را که باید باشد نخواهد بود» (همان: 111)

نیما آگاهانه توصیه می‌کرد و آگاهانه می‌نوشت. وقتی به شصتمین سالِ عمرش پا نهاد، نوشت: «در تمام مدت عمرم، مطالعۀ آثار پیشینیان و آثار خارجی کار همیشگی‌ام بوده است» (همان: 460). او دیوان‌های شاعران کهن را مدام پیش چشم داشت. با ادبیات حماسی، ادبیات غنایی و ادبیات تعلیمی مأنوس بود. نظامی را بیشتر می‌پسندید. بیتِ «عاریت کس نپذیرفته‌ام/ آنچه دلم گفت بگو گفته‌ام» ورد زبان او بود. با آثار هگل و مارکس هم آشنا بود. در مدتی که با تئوریسین‌های مارکسیست شد و آمد می‌کرد، مارکسیسم به ویژه مارکسیسم روسی را خوب شناخته بود. از جزمیت فلسفۀ حزبی بیزار بود؛ از همین رو نوشت: «آدم خنده‌اش می‌گیرد از ساده‌لوحی برخی رفقا، بعضی از رفقا متوقع‌اند که اگر شاعر و نویسنده سرفه و عطسه هم می‌کند، سرفه و عطسۀ او باید اجتماعی باشد.» (همان: 366) نیما حرکت انقلابی را شتابان نمی‌پذیرفت و به حرکت آرام و دائمی و مستمر اعتقاد داشت: «هیچ چیز نیست که ناگهان تغییر کند. هیچ سنتی هم نیست که ناگهان عوض شود. (همان: 99). سنن شعری ریشه‌دار و عمیق و دیرپا هستند؛ به راحتی تغییر نمی‌کنند. مردمی که با آن سنن مأنوس‌اند تغییر را دیر می‌پذیرند. «چیزهایی که قابل تحسین و توجه عموم واقع می‌شوند، اغلب این‌طور اتفاق افتاده است که روز قبل بلعموم آن را رد و تکذیب کرده‌اند.» (همان: 99)

نیما ادبیات دیروز را دربست نمی‌پذیرفت؛ می‌خواند و تأمل می‌کرد و تأملات خودش را به صورت گزین‌گویه‌های نیچه‌وار می‌نوشت. از نظر او «مسیر نظر تنگ و محدودی که قدما داشتند به پایان رسیده است. انتهای دیوار است. راه کور شده است» (همان: 124). حال باید پرسید که شعر دیروز چرا و چگونه دچار جمود و انحطاط شده است؟ نیما شعر دیروز را سوبژکتیو می‌دانست: «به شما گفته بودم که شعر قدیم ما سوبژکتیو است. یعنی با باطن و حالات باطنی سروکار دارد… نمی‌خواهد چندان متوجه آن چیزهایی باشد که در خارج وجود دارد.» (همان: 145). شعر سوبژکتیو «وصف‌الحالی است نه وصفی» (همان: 215). «ادبیات ما از هر حیث باید عوض شود. موضوع تازه کافی نیست و نه این کافی است که مضمونی را بسط داده به طرز تازه بیان کنیم… عمده این است که طرز کار عوض شود و آن مدل وصفی و روایی را که در دنیای باشعور آدم‌هاست، به شعر بدهیم.» (همان: 151) شعر وصف‌الحالی، ذهنی است: «عادت ملت ما نیست که به خارج توجه داشته باشد، بلکه نظر او همیشه به حالت درونی خود بوده است» (همان: 139). شعر درونی_ذهنی، حشو و زواید هم دارد: «حشو و زواید که هنر را پر کرده باید غربال شود.» (همان: 143) شعر دیروز گرفتار لفظ و قالب بود؛ امروز، مضمون باید اصالت پیدا کند و «الفاظ مال معنی هستند نه مال حرف‌ها؛ مثل میخی که به دیوار اتاقم کوبیده‌ام و به آن تفنگم را آویزان کرده‌ام.» (همان: 157) از همه این‌ها مهمتر این است که شعر دیروز گرفتار استقلال ابیات است و هر بیتی هویتی جداگانه دارد. وقتی بیت استقلال یافت هارمونی شعر از بین می‌رود و صور خیال شعر دچار خدشه می‌شود. شاعر باید طوری شعر بگوید که «هر مصراعمدیون مصراع پیش و داین مصرع بعد باشد» (همان: 153). شعر مدرن از نظر نیما شعر بی‌وزن و بی‌قافیه و بی‌فرم نیست؛ بلکه توصیه و تأکید نیما این است که «قافیه مال مطلب است. زنگ مطلب است. مطلب که جدا شد، قافیه جداست.» (همان: 155) «شعر بی‌قافیه آدم بی‌استخوان است» (همان: 156). «اوزان شعری قدیم اوزان سنگ شده‌اند.» (همان: 153)

نیما وزن شعر فارسی را به سه دوره تقسیم می‌کرد: «دورۀ انتظامی موزیکی، دورۀ انتظام عروضی و دورۀ انتظام طبیعی» (همان: 154). در باب ارزش فرم هم معتقد بود: «بی‌خودترین موضوع‌ها را با فرم می‌توانید زیبا کنید؛ امتحان کرده‌اید و دیده‌اید و به عکس، عالی‌ترین موضوع‌های بی‌فرم، هیچ می‌شود» (همان: 149). زبان شعر دیروز رسمی و عالمانه بود. شاعرِ دیروز می‌کوشد تا از زبانِ خواص استفاده کند؛ چراکه از نظر او زبان خواص به نمط عالی نزدیک‌تر است؛ ولی نیما این فرضیه را نمی‌پذیرفت، از منظر او از هر دو زبان می‌توان بهره برد. او نسبت به هر دو زبان انتقاداتی نیز داشت، «زبان عوام آن‌قدر غنی نیست و اگر شاعر فقط در آن‌ها تفحص کند سبک را به درجۀ نازل پایین برده بالتبع معانی را از جنس نازل گرفته است…زبان خواص هم در عین حال محدود است»(همان: 160)

نیما به سمبولیسم اجتماعی باور داشت، زیرا «سمبل‌ها شعر را عمیق می‌کنند، دامنه می‌دهند، اعتبار می‌دهند، وقار می‌دهند و خواننده خود را در برابر عظمتی می‌یابد» (همان: 176) سمبل‌ها شعر را مبهم و دشوار می‌کنند و نیما این نوع ابهام را نیز می‌پذیرفت: «همچنین باید بدانید آن چیزی که عمیق است، مبهم است. کنه اشیا جز ابهام چیزی نیست» (همان: 199) نیما کار عظیم دیگری هم کرده است: «تمام کوشش من این است که حالت طبیعی نثر را در شعر ایجاد کنم.» (همان: 169) از نظر نیما شعر دیروز با نثر هیچ‌گونه دیالوگی نداشت و همین امر موجب شده بود که شعر از نثر دور و بیگانه شود. نیما می‌خواست بین این دو پیوند ایجاد کند. همۀ این بدعت‌ها و بدایع ستوده است. از همه مهمتر پیوندی است که او بین نقد و شعر ایجاد کرده است. نیما به هر آنچه می‌گفت و می‌نوشت، پای‌بند بود. شعر او تجسم و تبلور گفته‌های اوست. او به تأثیر نبوغ خود واقف بود. به همین دلیل است که می‌گفت: «هرکس کار تازه می‌کند سرنوشت تازه‌ای هم دارد. من به کاری که ملت به آن محتاج است اقدام می‌کنم… در هر حال نیش خاری هستم که طبیعت مرا برای چشم‌های علیل و نابینا آفریده است.» (همان: 462).

منبع

موج و مرجان

رویکردهای نقد ادبی در جهان جدید

و سرگذشت نقد ادبی در ایران

دکتر مجتبی بشردوست

انتشارات سروش

صص571-574

نیمای منتقد نوشتۀ دکتر مجتبی بشردوست

مطالب بیشتر

  1. نظریۀ ادبی رمانیک نیما نوشتۀ دکتر مسعود جعفری جزی
  2. تأملی در شعر مانلی سرودۀ نیما یوشیج
  3. سیمین دانشور: نیما یک آیدا کم داشت!
  4. خاطرۀ دکتر پرویز ناتل خانلری از نیما یوشیج
  5. غربت و غرابت نیما نوشتۀ دکتر محمد دهقانی
  6. عشق در اشعار نیما نوشتۀ محمد مختاری

 

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

دربارۀ بیژن الهی…

دربارۀ بیژن الهی...

12 ساعت ago

«دیروز خیلی دیره» نوشتۀ شهلا حائری: شفای نهفته در بازیابی خاطرات

«دیروز خیلی دیره» نوشتۀ شهلا حائری: شفای نهفته در بازیابی خاطرات آیدا گلنسایی: «دیروز خیلی…

2 روز ago

گفت‌وگو با فروغ، شاملو، سهراب، اخوان‌ثالث و…

گفت‌وگو با فروغ، شاملو، سهراب، اخوان‌ثالث و... گفت‌وگو با فروغ، شاملو، سهراب، اخوان‌ثالث و... گفت‌وگوی…

5 روز ago

«نکاتی دربارۀ معناداری شعر»، دکتر تقی پورنامداریان

«نکاتی دربارۀ معناداری شعر»، دکتر تقی پورنامداریان

6 روز ago

«بی‌تو به سر نمی‌شود»، مولوی با صدای فریدون فرح‌اندوز

«بی‌تو به سر نمی‌شود»، مولوی با صدای فریدون فرح‌اندوز (بیشتر…)

7 روز ago

از «حکیم عمر خیام» چه می‌دانیم؟

از «حکیم عمر خیام» چه می‌دانیم؟

1 هفته ago