داشتن اوقات فراغت خیلی مهمه.
بدون توقف کامل و برای دورههای طولانی هیچکار نکردن.
تقریبا تمام زندگی رو هدر داده ایم.
چه بازیگر باشی چه یه زن خانهدار.
باید بین نقطههای اوجهای زندگی مکثهای طولانی داشت
و عملا هیچکار نکرد.
فقط روی تخت دراز کشید و به سقف خیره شد.
این خیلی خیلی مهمه. هیچ کار نکردن.
و در جامعهی مدرن چند نفر این کار را میکنند؟
خیلی کم. برای همین است
که همه دیوانه، شکستخورده،
عصبانی و پر از نفرتاند.
قدیمها، قبل از اینکه ازدواج کنم
یا اینکه زنهای زیادی توی زندگیم باشن،
پردهها رو میکشیدم
و سه چهار روز از رختخواب نمیاومدم بیرون.
جز برای دستشویی رفتن یا خوردن یک کنسرو لوبیا.
بعد از این چند روز لباس تنم میکردم
و میرفتم بیرون که قدم بزنم.
خورشید درخشان بود و صداها سحرآمیز.
احساس قدرت میکردم، مثل یک باطری شارژ شده.
ولی میدونی اولین ضد حال چی بود؟
اولین چهرهی انسانی که توی پیادهرو میدیدم.
نصف شارژم رو از دست میدادم.
صورت هیولاوار، تهی، گنگ و بیاحساس،
پر شده از سرمایهداری…مظهر روزمرگی.
و تو میگی: اه، نصفش رفت. ولی هنوز ارزشش رو داره
چون نصفش باقی مونده.
من منظورم داشتن افکار متعالی نیست.
منظورم نداشتن فکر است، از هر نوع.
بدون داشتن اندیشهی پیشرفت،
بدون هیچ تصوری از بیشتر جلو رفتن.
مثل یک حلزون بیصدف. خیلی زیباست.
………………………………..
منبع:
سوختن در آب، غرق شدن در آتش
چارلز بوکفسکی
ترجمه پیمان خاکسار
نشر چشمه
چاپ ششم
ص185
«رازهای سطح» مستندی جذاب دربارۀ مریم میرزاخانی مریم میرزاخانی ۲۲ اردیبهشت سال ۱۳۵۶ متولد شد.…
پنج دلیل که ادبیات ایران در جهان جدی گرفته نمیشود آیدا گلنسایی: بسیاری از آثار…