نگاهی انتقادی به رمان حافظ ناشنیده پند نوشتۀ ایرج پزشکزاد
حافظ ناشنیده پند، آخرین کتاب منتشر شده از ایرج پزشکزاد؛ نویسندۀ داییجان ناپلئون است. پزشکزاد در این کتاب، برههای کوتاه از زندگانی حافظ شیرازی را برای جولانی تازه در میدان طنز و فکاهه، برگزیده است. اما چهرهای که از خواجۀ شیراز به خواننده ارائه کرده، و خطوطی که در پردازش سیمای حافظ به کار برده، همه نمایشگر نحوۀ زندگانی جوانی سبکسر و بیخیال است که در یکی از بحرانیترین برهههای حیات خویش، فارغ از فجایع دهشتناک اطراف، و بیخبر از رویدادهای هولناک محیط زندگانیش، همیشه و همچنان صدای خندهاش بلند است.
وقایع داستان فقط چند ماهی پس از شکست و فرار شاه شیخ ابواسحق از شیراز، و غلبۀ زورمدارانۀ امیر مبارزالدین روی میدهد. در این زمان، حافظ آزاده که دوست و ندیم شاه فراری بوده است، در حکومت جبارانۀ امیر مبارزالدین، تحت پیگرد اوباش و اراذل محتسب قرار میگیرد و از جان خود ایمن نیست. اما به زعم پزشکزاد، حافظ جوان همچون طفلی مکتبی؛ به سادگی و بیآلایشی میاندیشد و قضاوت میکند و در پی وقوع هر حادثهای، اگرچه متضمن خطر مرگ برای او نیز باشد، صدای بلند قهقهههایش شنیده میشود. به قول نویسنده: این روحیۀ شاد و طربناک و این عطیۀ خداوندی، ریسمان نجاتی است که نمیگذارد شمسالدین با آن طبع لطیف و دل نازک در دریای غصه از ناملایمات غرق شود.
روالی که پزشکزاد برای مقابله با ناملایمات و مخاطرات به حافظ تحمیل کرده، از وی فردی بیگانه با حقایق ملموس اطراف، و جوانی بیمسؤلیت و بیخبر از اوضاع زمانه، و آدمی بیتفاوت در برابر آنهمه فجایع ساخته است که گویی همیشه فقط آماده است تا به هر بهانه قهقهه سر دهد. این خندههای سرخوشانه و شاد، در حالی سرداده میشود که برخی از محلات شهر شیراز که مظنون به همکاری با شاه شیخ بودهاند، با خاک یکسان شده و گذشته از کشتار مردم و قتل و غارتی که به دست حامیان و اوباش امیر مبارز در شهر صورت گرفته، گردنهای بیشماری نیز به دست شخص محتسب بر خاک غلطیده است.
در چنین موقعیت و اوضاع و احوالی است که حافظ پزشکزاد، پس از خندهای طولانی از جا بر میخیزد، بعد از خندهای بچگانه، غزلی از خود میخواند، به دنبال یک خندۀ صدادار، سازی خیالی را بغل میکند و به قهقهه میخندد و بالاخره آنقدر قهقهه میزند که از خنده به خود میپیچد و از شدت خنده به پشت میافتد.
خواننده در سراسر کتاب غالباً از خود میپرسد که چه نکات خندهداری در زمینهای از قتلها و غارتها و گردن زدنهای روزمرۀ محتسب وجود دارد که اینطور لاینقطع و سبکسرانه باید قهقهۀ خنده سرداد؟ و آیا در هنگامهای که در میخانهها بسته و درهای تزویر و ریا گشوده بوده است، اوضاع زمانه واقعاً میتوانسته برای حافظ اینهمه نشاط بخش و شادیآور باشد؟
سیمای حافظ پزشکزاد، سیمای جوانی بیخبر از همه جا و مبهوت و گیج و گول است که درک درستی از موقعیت و زمان خود ندارد. وی در این داستان مانند طفل بیدست و پا و کودن و نابالغی جلوه میکند که میبایست اطرافیان مراقبش باشند تا در آن اوضاع و احوال نگفتنی، از شدّت سادگی و بلاهت کاری برخلاف مصالح خویش نکند و زبان سرخش، سر سبزش را بر باد ندهد.
هنگامی که عمال کلانتر قداره بند شهر، در غیاب او به خانهاش میریزند، حافظ میگوید اگر خانه بودم همراه آنها میرفتم. در جای دیگر و در حالتی از اوج تشویش و نگرانی، حافظ با بیخیالی مینشیند و با صدایی شورانگیز غزل؛ کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش را میخواند. و باز در جایی دیگر، بیتوجه به موقعیتی وخیم و مهلک، با خنده از نسیم باد مصلی و آب رکناباد دم میزند.
این یکی از وجوه سیمایی است که پزشکزاد از حافظ ساخته است، شاید براین گمان که با تأکید و ابرام و اصرار بر خنداندن حافظ، صفحات کتاب لب به خنده بگشاید و داستان طنزآمیز جلوه کند.
نگاهی انتقادی به رمان حافظ ناشنیده پند نوشتۀ ایرج پزشکزاد
یکی دیگر از وجوه سیمای حافظ پزشکزاد، چهرۀ جوان 23 سالۀ سر به هوایی است که دل به یک بچه گربه به نام سوسن سپرده است. خواجه وقت و بیوقت به دنبال این گربه میدود و زمانی نیز که مشغول رونویسی از مثنوی حکیم سنایی است، از جست و خیز بچگانه به دنبال سوسن منزل ابایی ندارد. وی در حال بغل کردن گربه در بارۀ حیاتیترین مسائل زندگیش تصمیم میگیرد و به هنگام یورش اوباش که با چوب و چماق به خانهاش ریختهاند و جانش در خطر است، گربه را بغل میکند و به دست افشانی و پایکوبی میپردازد.
شاید به زعم آقای پزشکزاد، حافظ از شدت بیکسی و تنهایی و نبودن آدم و آدمیان در آن ورطۀ هولناک به محبت گربهای دل سپرده باشد. یا شاید منظورش آن بوده است که با حیوان دوستی، از حافظ چهرهای انسانی و ساده و معصوم و مهربان بسازد. اما نمایش افراطی این خصائل نیز از حافظ، آدمی بیخیال و منتزع از زندگانی واقعی ساخته و برخلاف خواست نویسنده، حافظ باز هم در نقش یک شخصیت سر به هوا و موقع نشناس ظاهر شده است.
نگاهی انتقادی به رمان حافظ ناشنیده پند نوشتۀ ایرج پزشکزاد
پزشکزاد برای رنگآمیزی طنز پردازانۀ داستان خود، به طور وسیعی از نقل حکایات و لطایف شاعر معاصر او عبید زاکانی بهره برده است. اما نحوۀ استفاده از این لطایف، این تصور را برای خواننده پیش میآورد که شاید پزشکزاد، ابتدا سیاههای از لطایف عفیف و قابل ذکر عبید برداشته و سپس از هر فرصتی در خلال داستان برای نقل آنها استفاده کرده است.
پزشکزاد برای نقل بعضی از حکایات عبید، ابتدا زمینهچینی کرده است. اما وقتی احساس کرده که هنوز تعداد زیادی از لطایف، بازگو نشده باقی مانده است، حافظ را واداشته تا از عبید بپرسد از همشهریها چه خبر؟ یا عبید را وادار کرده است که به هر بهانه دفترش را باز کند و لطیفهای بخواند. پزشکزاد به این ترتیب مجموعاً 26 لطیفه و شعر و داستان را به نقل از کلیات عبید زاکانی در کتاب خود جای داده است. اما در نقل و بازگویی این لطایف نیز، حال و هوای آن روزگار و خفقان حاکم بر محیط را به کلی فراموش کرده است. در زمانی که خطری جدی زندگی حافظ را تهدید میکرده، خواجه با نگاهی مشتاق و خندان، چشم بهدهان عبید میدوزد تا لطیفهای بشنود و جای دیگر و در حال و هوایی دلهرهآور، عبید با آرامش چند سطر از اخلاق الاشراف را برای وی میخواند. پزشکزاد دفترچۀ عبید را همواره در دسترس او قرار میدهد تا به هر بهانه لطیفهای بخواند، تا شاید با هیمن حکایات عبید فضای شاد و خندهآوری بسازد.
نگاهی انتقادی به رمان حافظ ناشنیده پند نوشتۀ ایرج پزشکزاد
اشاره به اسافل اعضا همیشه یکی از روشهای شناخته شدۀ خنداندن خواننده بوده است. پزشکزاد نیز ابتدا از نقل داستان فشردن بیضتین شیخ حسن چوپانی مدد میجوید و سپس جا به جا از این قضیه برای خوشمزهتر کردن داستانش استفاده میکند. مضمون دیگر، همان قضیۀ قدیمی بریدن و اشاره به کارد و گزلیک و استفادۀ ظریف از مفهوم کنایی آنست که پزشکزاد استادی و خبرگی خود را در بیان و پروراندن این موضوع پیش از این در داستان دایی جان ناپلئون نشان داده است.
نگاهی انتقادی به رمانِ حافظ ناشنیده پند نوشتۀ ایرج پزشکزاد
اینک از وجهی دیگر بهداستان پزشکزاد نظر میاندازیم. اگرچه در یک نوشتۀ طنزآمیز تاریخی، بالهای اندیشۀ نویسنده تا منتهیالیه فراخنای تخیل باز است و دستهایش، دستکم به طور وسواسگونه، میتواند از قید رعایت دقایق مظبوط و مستند تاریخی آزاد باشد، اما حتی نگارش آزادانۀ یک چنین طنز تاریخی نیز محدودیتهای خاص خود را دارد. زیرا اگر حقایقی که حکایت طنزآمیز بر شالودههای آن قرار گرفته است، یکسره نادرست و غیر واقعی جلوه کند، خواننده را به چالش میخواند و به پذیرش کلیت اثر لطمه میزند. اینجاست که خواننده با آگاهی از تاریخ و شناختی که از روحیات و عملکرد قهرمانان واقعی داستان دارد، داعیههای کتاب را خلاف مستندات مسلم تاریخی میبیند و دیگر نمیتواند در برخورد با نکته های طنزآمیز داستان حتی لبخندی بر لب بیاورد. بدیهی است که در یک رمان تاریخی که وقایع آن مأخوذ از حوادث قرنها پیش از این است، نویسنده الزامی برای مراعات صحت و تطابق دقیق رخدادها با زمانهای گذشته ندارد، علیالخصوص که کتاب، داعیۀ طنز و شوخی با تاریخ را نیز داشته باشد. اما اینجا نیز دقیقۀ ظریفی که قاعدتاً میبایست لحاظ شود، دستکم قرابت نسبی زمان وقایع رمان با حقایق و رویدادهای گذشته است. بنابراین مقصود از بیان نکاتی که ذیلا به آن اشاره خواهد شد، به هیچ وجه رویکردی حافظ پژوهانه نیست اما بازگو کردن آنها از جنبۀ روشنگری حقایق تاریخی برای خوانندگان، شاید چندان ناموجه نباشد.
اولین نکته این است که اصولا در وجود شخصی به نام محمد گلندام تردیدهایی جدی وجود دارد. دکتر قاسم غنی معتقد است که نام جامع دیوان حافظ اصلا معلوم نیست و محمد گلندام ظاهرا غلط مشهوری است که در نسخ جدید پیدا شده است. علامه قزوینی نیز با استناد به قول دولتشاه سمرقندی، اذعان میکند که در قدیمترین نسخ دیوان حافظ چنین نامی دیده نمیشود.
دیگر آنکه پزشکزاد در آخرین روزهای بهار سال 755 قمری، حافظ را جوانی 23 ساله معرفی میکند. صرف نظر از این نکته که فصل بهار در سالهای قمری الزاما مصادف با آغاز سال تقویمی نیست، وی سال تولد حافظ را 732 هجری قمری فرض کرده و این نکتهای است که باز جای تأمل دارد.
قدیمیترین شعر در دیوان حافظ که اشارهای ضمنی به زمان و تاریخ دارد، قطعهای است که شاعر در زمان جوانی خویش خطاب به جلالالدین مسعود شاه اینجو سروده و در بیتی از آن تلویحاً اشاره میکند که دستکم در مدت سه سال گذشته، در دربار مسعود شاه شغل دیوانی داشته است.
خســـروا دادگـرا شــیردلا بحــرکفـــا ای جلال تو به انـواع هنر ارزانی
در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر همه بربود به یکدم فلک چوگانی
باید دانست که جلالالدین مسعود شاه در 743 هجری قمری وفات یافته و اگر حافظ درست پیش از وفات مسعود شاه نیز این قطعه را سروده باشد، با داشتن شغل دیوانی میبایست در آن هنگام لااقل در سنین جوانی خود بوده باشد. اما آنچنانکه پزشکزاد میگوید، اگر در سال 755 هجری حافظ را 23 ساله بدانیم، ناگزیر باید بپذیریم که در سال 743 یعنی سال وفات مسعود شاه، وی 11 ساله بوده و لابد از 8 سالگی در دربار شاهی مشغول خدمت دیوانی بوده است. باید افزود که مطابق تحقیقات دکتر قاسم غنی و دکتر محمد معین، سال تولد حافظ به تقریب در سال 717 هجری قمری برآورد شده است. با این حساب، حافظ در سال 743 قمری 26 ساله بوده و در سال 755 قمری 38 سال داشته است.
نکتۀ دیگر آنکه پزشکزاد، سرهنگ سلطان جاندار را به عنوان رئیس محافظان ابواسحق معرفی میکند که بعد از روی کار آمدن امیر مبارزالدین در سال 755 هجری قمری، مورد عفو قرار گرفته است. اما واقعیت تاریخی آنست که سلطان شاه جاندار، در زمان حملۀ امیر مبارزالدین به شیراز در سال 754، در اصفهان بوده و تا سال 756 در محبس کلانتر این شهر به سر می برده است. و بنابراین نمیتوانسته در 755 در شیراز باشد.
واقعیت تاریخی دیگر آنست که شخصی به نام کلو فخرالدین در آن زمان در شیراز میزیسته و کلانتر محلۀ دروازه کازرون بوده است. پزشکزاد در داستان خود به کلو فخرالدین چهرهای محتشم و بزرگوار و محترم بخشیده که دوستدار شعر و ادب نیز بوده است. اما حقیقت اینست که به قول استاد زرین کوب، وی نیز مانند سایر پهلوانان و کلانتران محلات شیراز، در زمرۀ مشتی رنود بیآبرو بوده که به نام و ننگ اعتنایی نداشته، کارش لوطی بازی و شرارت بوده، و از غارت و شبگردی و تهدید و آدمکشی ابایی نداشته است. بنابراین پرداختن چهرهای از کلو فخرالدین که در دولتسرایش برای شعرا و ظرفا مهمانیهای ادیبانه برپا کند و از حافظ و عبید و جهان ملک خاتون پذیرایی کند سخت غیر واقعی است. زیرا حافظ را زانو به زانوی یک لوطی قدارهکش بی سر و پا نشانده است.
نکتۀ اساسیتر آنکه، اصولا کلو فخرالدین در سال 755 هجری در قید حیات نبوده است! وی در سال 754 و با ورود امیر مبارزالدین به شیراز، دستگیر و زندانی میشود و شاه شجاع در میانۀ راه انتقال وی به کرمان، او را در همان سال 754 هجری قمری به هلاکت میرساند.
پزشکزاد در بارۀ شاهزاده جهان ملک خاتون؛ دختر مسعود شاه اینجو، و مناسبات دوستانه و محترمانۀ او با عبید زاکانی نیز بسیار سخن گفته است. اما بنا بر نص تاریخ اگرچه عبید با جهان ملک خاتون مشاعره و مناظره نیز داشته است، اما خلاف آنچه که در این کتاب آمده، مناسبات این دو ابداً دوستانه نبوده و عبید اشعار بسیار شنیعی در هجو جهان ملک خاتون و شوهرش خواجه امین الدین جهرمی سروده است. زشتی انتساباتی که عبید در اشعار خود به جهان ملک خاتون و شوهر او میدهد، مانع از نقل آن در این نوشته است. در تحقیق جامع پروین دولت آبادی در کتاب منظور خردمند نیز، از مهاجات عبید با جهان ملک خاتون، به عنوان مطلبی موهن و نقل نکردنی یاد شده است.
نگاهی انتقادی به رمانِ حافظ ناشنیده پند نوشتۀ ایرج پزشکزاد
در سخن پایانی، هرچند کوشش پزشکزاد را برای طرحریزی و نگارش یک داستان شیرین و خواندنی، و تلفیق استادانه با داستانها و وقایع همسو میباید ستود، اما گمان براین است که وی در خلق و پرداخت سیمایی از حافظ جوان که در مقابله با رویدادهای ناهنجار و ناگزیر زمانه، امید و شادابی خود را از دست نمیداده و از سر آزادگی و گردنفرازی، با روحیه ای شاد با ناملایمات برخورد میکرده، موفق نبوده است. پیامی که حافظ ساختۀ پزشکزاد برای شادی و امیدواری در زمانۀ امیر مبارزالدینها، از راه قهقهه زدن و گربه بازی به خواننده میدهد، حتی در عوالم طنز نیز برای جوابگویی به اقدامات محتسبها پذیرفتنی نیست.
نویسنده: دکتر احمد مدنی
منبع: apadanaletter.persianblog
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…