تأملی در نمایشنامۀ «آلیس در بستر» اثر سوزان سانتاگ
سانتاگ و روایت معاصری از ایبسن
سوزان سانتاگ در میان آثار مختلفی که در فرمهای مختلف نوشتاری نوشته است، نمایشنامهای دارد با عنوان «آلیس در بستر» که درواقع تنها اثر او در عرصه نمایشنامهنویسی است. «آلیس در بستر» پیشتر با ترجمه فرزانه قوجلو به فارسی منتشر شده بود و بهتازگی نیز ترجمه دیگری از آن به چاپ رسیده که مترجمش مریم رفیعی است و نشر روزبهان آن را منتشر کرده است.
«آلیس در بستر» روایتی است از خشم و رنج زنانی که از وضعیت نابرابری که به رنجهای آنها منجر شده، آگاهی دارند و همین آگاهی درد و رنج آنها را تشدید میکند و به خشمی درونی بدل میسازد. مترجم اثر در بخشی از مقدمهاش درباره این اثر نوشته:
«نمایشنامه آلیس در بستر، تنها اثر او در حوزه نمایشنامهنویسی است و عرض ارادتی محسوب میشود از جانب او به عرصه هنر تئاتر؛ اثری با محوریت زنی بیمار به نام آلیس و روایت او از جهان رؤیاهایش که در تضاد با دنیای واقعیت است؛ واقعیتی که چیزی نیست جز یک بستر و انبوهی از ملحفهها. شاید بتوان بیماری و بستر آلیس را استعارهای دانست از هرآنچه زنی را محدود میکند و رؤیا را برای آنها به تنها نقطه روشن جهان تبدیل میکند».
«آلیس در بستر»، نمایشنامهای است در هشت پرده که از درآمیختن رؤیا، واقعیت و جهان فانتزی شکل گرفته است. سانتاگ در این اثر از منظری متفاوت به مسئله مرگ و زندگی نیز توجه کرده است. خود سانتاگ این اثرش را «در باب غم و خشم یک زن و در نهایت، نمایشی در باب تخیل» دانسته بود. سانتاگ این نمایشنامه را اثری فانتزی نامیده بود که بر پایه زندگی شخصیتی واقعی به نام آلیس جیمز شکل گرفته است. زنی که کوچکترین فرزند خانوادهای آمریکایی است و در سیسالگی برای انجام خودکشی از پدرش اجازه میگیرد. آلیس در سال 1884، نزد برادرش هری میرود و تا زمان مرگش در چهلوچهارسالگی در بستر میماند. در صحنه ششم نمایشنامه از قول آلیس میخوانیم:
«خیالم، با خیالم میتونم سفر کنم. سفر میکنم و میرم به رم؛ همونجا که مارگارت زندگی میکنه، همونجا که هری فرود آمد. کتابهاشون رو گذاشتم کنار. حالا نوبت منه. تو خیابونها قدم میزنم. این قدرت ذهنه. دارم خانمهایی رو میبینم که به شستوشو مشغولن. قصرها رو میبینم. بوی سیر به دماغم میخوره؛ بوی برشهای پوست پرتقال. همین نزدیکیها یک صومعه هست؛ صدای زنگشون رو میشنوم. مردم دارن داد و فریاد میکنن و با اشاره و حرکتهای دست، میخوان جنسهاشون رو به مشتریها بفروشن. بچهها از مادرهاشون خواهش میکنن، به نظرم خیلی حرفهای میان. کالسکهها با سرعت از کنارم عبور میکنن و با سروصدای زیادی از کنارم رد میشن. داشتم حفاریهای رو تماشا میکردم. هنوز خیلی چیزها هست که میشه از زیرخاک درشون آورد. به نظرم خرابهها خیلی قشنگ؛ خیلی حرفها برای گفتن دارن، اینطور نیست؟ و اون غروبهای قشنگ که نورش میافته روی دیوارهایی از جنس خاک رس. اینها رو هم تماشا میکنم. میبینمشون؛ بناهای تاریخی رو، توی خیالم. درسته که خیلیها میگن پاریس قشنگترین شهر دنیاست، اما اینجا، رم، قراره قشنگترین شهر دنیا باشه. بعضیها هم میگن ونیز قشنگترینه اما تو ونیز پر از بوی عطره. اگه ونیز باشی، حس مرگ بهت دست میده اما اگه تو رم باشی، حس زندگی بهت دست میده…».
منبع شرق
تأملی در نمایشنامۀ «آلیس در بستر» اثر سوزان سانتاگ
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…