جواب جورج اوروِل بر نقد تند تولستوی علیه شکسپیر!
تولستوی (١٩١٠-١٨٢٨) در اواخر عمر خود (١٩٠٣) حمله شدیدی به شکسپیر کرد تا ثابت کند که او نهتنها مرد بزرگی نیست بلکه نویسنده کماستعدادی است، ضعیفترین و کماهمیتترین نویسندهای که تاکنون جهان به خود دیده است.
هنر و پروپاگاندا از هم جداییناپذیرند. آنچه زیباییناب – فرم زیباییشناسیک- تلقی میشود با تعصبات اخلاقی، سیاسی و… به تباهی کشیده شده است. هنگام بروز وقایع و اتفاقاتی مانند آنچه در ده سال گذشته رخ داد* البته هیچ آدم اهل فکری نمیتواند بیموضع باشد، چون نمیشود نسبت به اتفاقات پیرامون خود جانبدار نبود. جانبداریها بهصورت پیشداوری ظاهر شده و وارد حوزه آگاهی میشوند و در آنجا باقی میمانند. در این صورت تظاهر به بیطرفی غیرممکن میشود، نقد ابراز میشود و همچنین وسیلهای برای کوبیدن طرف مقابل.
اینها اما بدان معنا نیست که چیزی به نام زیباییشناسی وجود ندارد و هر متن صرفا یک بیانیه سیاسی است و آن را باید در حد یک بیانیه داوری کرد، اگر این استدلال ما باشد آنگاه از در بسیاری مسائل غافل میمانیم. در اینجا میخواهم یکی از بزرگترین نوشتههای اخلاقی - پیشداوری اخلاقی- را که از آن میتوان تحت عنوان نقدِ بدون زیباییشناسی و یا حتی نقدِ ضدزیباییشناسی نام برد را مورد بررسی قرار دهم: مقاله تولستوی درباره شکسپیر.
تولستوی (١٩١٠-١٨٢٨) در اواخر عمر خود (١٩٠٣) حمله شدیدی به شکسپیر کرد تا ثابت کند که او نهتنها مرد بزرگی نیست بلکه نویسنده کماستعدادی است، ضعیفترین و کماهمیتترین نویسندهای که تاکنون جهان به خود دیده است. نوشته تولستوی در هنگام انتشار باعث خشم و حتی نفرت شد اما پاسخی درخور به آن داده نشد، میخواهم در این مقاله ثابت کنم که مقاله تولستوی قابل پاسخدادن نیست، چون بخشی از آنچه تولستوی گفته کاملا درست است و جای تأمل دارد، اما این بدان معنا نیست که در آن نقد چیزی وجود ندارد که نتوان به آن پاسخ گفت.
قبل از هر چیز، تولستوی به خاطر عدم تسلط کافی به زبان انگلیسی در خواندن آثار شکسپیر دچار مشکل بود، به نظر من حسادت تولستوی به شکسپیر سویه دیگر موضعگیری وی درباره شکسپیر بود. اما مهمتر از همه مقاله تولستوی را میتوان واکنش به چاپلوسیهای مبتذلانه برای شکسپیر تلقی کرد که آن زمان مُد بود. حرف اصلی تولستوی این است که شکسپیر نویسندهای کماهمیت و سطحی است، نه فلسفهای دارد و نه ایدهای که ارزش فکرکردن داشته باشد، نه توجهی به مسائل اجتماعی و دینی دارد و نه اساسا از خط مشی معینی پیروی میکند. به نظر تولستوی نوشتههای شکسپیر فاقد معیارند و تصورات شکسپیر نسبت به زندگی از اساس غیراخلاقی و سکولار است. اما این تمامی نقد تولستوی علیه شکسپیر نیست، تولستوی شکسپیر را متهم میکند که نمایشهایش را تکهتکه، از این طرف و آن طرف گرد هم آورده و سپس آنها را در قالب یک طرح به هم چسبانیده، بدون آنکه به اعتبارشان توجهی کند. علاوه بر اینها شکسپیر داستانهایی با موضوعاتی غیرممکن نوشته است.**
شخصیتهای نمایشیاش به زبان پرتکلف و تصنع حرف میزنند. زبانی که در زندگی روزمره با آن مواجه نیستیم. او همهچیز را از همهجا جمعآوری کرده، سخنانی جستهوگریخته، با خود حرفزدن و حتی لطیفههای عامیانه… و همه اینها را در نمایشهایش آورده بدون آنکه به هماهنگیشان فکر کند. اینها همه جدا از بیاعتنایی شکسپیر به تبعیض اجتماعی و سیاستِ بهغایت غیرعادلانه زمانه خود است. خلاصه آنکه تولستوی، شکسپیر را نویسندهای معرفی میکند بدون هیچ پرنسیپی، نویسندهای با اخلاقیات مشکوک و قبل از همه، نویسندهای که متفکر نیست. شکسپیر آنطور که تولستوی میگوید نویسندهای غیراخلاقی نیست، ممکن است معیارهای اخلاقیاش با آنچه تولستوی به آن باور دارد فرق داشته باشد اما شکسپیر به معیارهای اخلاقی پایبند است، این را میتوان در نوشتههایش مشاهده کرد. شکسپیر بهمراتب از «چاوسر» یا «بوکاچیو»*** اخلاقیتر است اگر گاهی در شکسپیر مواردی غیراخلاقی دیده میشود به خاطر آن است که فراتر از زمانه خود فکر کرده است، این را میتوان در نقد مارکس به نماش «تیمون آتنی»**** دید – مارکس برخلاف تولستوی مدافع شکسپیر بود- بهرغم این مواردی که گفتم باز روی عقیده خود هستم که بگویم ادعای تولستوی درست است.
شکسپیر یک متفکر نیست و اینکه گفته میشود فیلسوف بزرگی است گزافه است، افکارش درهموبرهم است و اگرچه همچون هر انگلیسی معیاری برای رفتارش دارد، اما این معیارها بر بنمایه فلسفی استوار نیست. این هم کاملا درست است که شکسپیر اهمیت احتمالات را دستکم میگرفت. شخصیتهای داستانیاش بهندرت دارای روابطی منطقی بودند و همانطور که میدانیم او از ایده و طرحهای دیگران برداشت کرده و آنها را بهصورت نمایشنامه درآورده است و اغلب اتفاقات نمایش در اصل وجود نداشتهاند. جز موارد استثنا مانند «مکبث» که قهرمانانش معقول و منطقی کنش میکردند، در بیشتر موارد او مجبور به ارائه کارهایی میشد که باورنکردنی بود، آنقدر باورنکردنی که افسانههای پریان باورپذیرتر بودند.
درهرحال مدرکی وجود ندارد تا نشان دهد شکسپیر نمایشهای خود را جدی میگرفت. شاید نوشتن آنها راهی برای تأمین معاش و گذران زندگی بوده است. شکسپیر در اینباره ادعایی ندارد. او در شعرهایش هیچ اشارهای به نمایشنامهها بهعنوان دستاوردی ادبی ندارد. فقط یکبار با شرمساری گفته بود زمانی هنرپیشه بوده است. تا این جای کار حق بهجانب تولستوی است. این ادعا که شکسپیر متفکری عمیق است و یا در پی ارائه یک فلسفه از طریق نمایشهایش است و یا احیانا از نظر تکنیکال مملو از مشاهداتی فلسفی است، خندهدار است.
تولستوی به چه چیز دست یافته است؟ با این حملات مسلسلوار و خشمآلود بایستی شکسپیر را نابود کرده باشد و تولستوی گمان میبرد که او را نابود کرده است. از زمان مقاله تولستوی قاعدتا بایستی اعتبار و محبوبیت شکسپیر از میان رفته باشد و خوانندگان آثار شکسپیر باید متقاعد شده باشند که نویسنده موردعلاقهشان توخالی است که دیگر حتی نمیتوان از خواندن آثارش لذت برد. اما چنین نشد. شکسپیر آسیب دید، ولی فرو نیفتاد. او استوار ایستاده است. آنچه فراموش شد نقد تولستوی علیه شکسپیر بود. شکسپیر کماکان در خاطرهها زنده است. اگرچه تولستوی در انگلستان پرخواننده و البته محبوب است، اما دیرزمانی است که نقد وی علیه شکسپیر از یادها رفته است و حتی نسخهای از آن دیگر یافت نمیشود.
من پیش از مراجعه به کتابخانه و موزه برای یافتن نسخهای از آن، تمام لندن را زیر پا گذاشتم. اگر تولستوی بتواند همهچیز را درباره شکسپیر آنطور که خود میخواهد توجیه کند، یک چیز را نمیتواند، و آن محبوبیت شکسپیر است. او بر این مسئله آگاه است و از آن متعجب است. تولستوی از خود میپرسد چگونه نویسندهای چنین ملالآور و بیتوجه به اخلاق اینهمه مورد تحسین است؟ این سوالی است که تولستوی باید خود پاسخی برای آن بیابد. پاسخ تولستوی میتواند این باشد که یک توطئه و تبانی در سطح جهانی برای وارونه جلوهدادن حقیقت شکل گرفته است و یا آنکه بگوید همه اشتباه میکنند. فریب خورده و احیانا هیپنوتیزم شدهاند. درباره چگونگی شکلگیری توطئه، تولستوی آن را به چند منتقد آلمانی در اوایل قرن نوزدهم نسبت میدهد که با شگردی مزورانه این فکر را به وجود آوردند که گویا شکسپیر نویسنده برجستهای است و هیچکس را توان مقابله با او نیست. در صورتی که نیازی به طرح مقوله «توطئه» وجود نداشت. اکثریت توده مردم که از تماشای نمایشنامههای شکسپیر لذت میبرند، تحتتأثیر آن چند منتقد آلمانی نیستند. محبوبیت شکسپیر نیازی به تبلیغ این و آن ندارد. خود به اندازه کافی گویاست. محبوبیتی که مختص به چند کتابخوان حرفهای نیست، بلکه در سطح عموم رواج دارد.
شکسپیر از همان آغاز کار خود نویسندهای پرطرفدار در عالم نمایش در انگلستان بود، محبوبیتش منحصر به کشورهای انگلیسیزبان نبود، بلکه تمام قاره اروپا و بخشی از آسیا را نیز دربر میگرفت. همین الان که این مطلب را مینویسم دولت شوروی سیصدوبیستوپنجمین سالگرد درگذشتش را برگزار میکند. در کشور سیلان شاهد نمایشی از او بودم که یک کلمه از حرفهای هنرپیشههایش را نمیفهمیدم، اینها از اهمیت او نمیکاهد. چیزی باارزش و جاودان در شکسپیر وجود دارد که میلیونها نفر مردم عادی تحسینش میکنند. هرچند تولستوی در میان این بیشمار مردم حضور ندارد. شکسپیر این قبیل جملات که «او متفکر خوبی نیست» و یا آنکه «نمایشهایش پر از اتفاقات غیرواقعی و ناممکن است» را از سر گذرانده و از سر میگذراند. او بر فراز ایستاده است با اندرز و موعظه نمیتوان از ارزش گل کم کرد. ارزش شکسپیر با این جملات کم نمیشود.
به حرف اولم بازمیگردم: به مرزهای هنر و پروپاگاندا. اما بدین معنا که نقد باید به موضوع خود محدود شود. تولستوی از شکسپیر در مقام یک شاعر انتقاد نمیکند، بلکه هدف انتقادش شکسپیر در مقام یک متفکر و معلم اخلاق است. با این هدف هیچ اشکالی ندارد که تولستوی، شکسپیر را تخریب کند چون ربطی به موضوع ندارد. شکسپیر از اینهمه نقد آسیبی نمیبیند. کمااینکه ندیده و هم شهرت و هم لذت از خواندن آثارش به قوت خود باقی است. البته شاعر فراتر از اندیشمند و معلم است، اگرچه باید از آن دو بهرهای داشته باشد.
هر متن، پروپاگاندا – تبلیغِ- خاص خودش را دارد. مضاف بر این آنکه از هر متن رمان، نمایش و… باید مازادی -تهنشینی- مانده باشد که از تأثیرات اخلاق و معنا در امان بماند، تهنشینی که میتوانیم آن را «هنر» بنامیم. در دورههایی فکر و اخلاق بد میتواند منتهی به ادبیات خوبی شود. اگر نویسنده بزرگی مانند تولستوی نتواند عکس آن را ثابت کند از دیگران چه توقعی میتوان داشت.
پینوشتها:
* مقاله «شکسپیر و تولستوی» Tolestoi et Shakspeare) ) در ژوئن ١٩۴١ نوشته شد. اشاره اورول به آنچه در ده سال گذشته رخ داد، احتمالا به جنگهای داخلی اسپانیا و وقوع جنگ جهانی دوم است.
** منظور نمایش «شاهلیر» است، تولستوی در نوشتههای خود به «شاهلیر» بیشتر میپردازد و وقوع آن را غیرممکن و ملالتبار ارزیابی میکند.
*** چاوسر (١۴٠٠- ١٣۴٠ میلادی)، شاعر انگلیسی و نویسنده افسانههای کانتربری است و بوکاچیو (١٣٧۵- ١٣١٣ میلادی) نویسنده زندگی دانته است.
**** نقد مارکس به نمایش «تیمون آنتی» اثر شکسپیر عمدتا معطوف به مقوله پول و نقد کلبیمسلکبودن تیمون است.
ترجمهی نادر شهریوری (صدقی)
منبع روزنامه شرق
جواب جورج اوروِل بر نقد تند تولستوی علیه شکسپیر!
مطالب بیشتر
جواب جورج اوروِل بر نقد تند تولستوی علیه شکسپیر!
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…