لذتِ کتاب‌بازی

نگاهی به کتابِ هنوز در سفرم

نگاهی به کتابِ هنوز در سفرم

(یادداشت‌ها، شعرها و نامه‌های منتشر نشدۀ سهراب سپهری)

کتاب «هنوز در سفرم» به کوشش پریدخت سپهری، بهترین منبع برای آشنایی نزدیک و صمیمانه‌تر با سهراب سپهری است. در نامه‌ها، یادداشت‌ها و خاطراتی که از او برجای مانده می‌توانیم چهرۀ آرام، عمیق، معتقد به لبخند و آفتاب سپهری را بی‌پرده‌تر ببینیم. با مطالعات و دغدغه‌های ذهنی او آشنا شویم، رابطه‌‌اش با دوستان و اهالی فرهنگ و هنر را دریابیم و شانه به شانۀ او قدم بزنیم بی‌اینکه تصمیم گرفته باشیم بدون توجه به اسناد و نوشته‌هایی که از او برجای مانده، سهرابِ ذهنی خودمان را بسازیم. کتاب «هنوز در سفرم» تلاشی در جهت ترسیم چهره‌ای واقعی از سهراب برای علاقه‌مندان اوست. خواهرش دربارۀ انگیزۀ انتشار این کتاب چنین نوشته است:

«آنچه مرا به گردآوری بخش‌هایی از یادداشت‌های پراکندۀ سهراب و گزینش مطالبی از لابه‌لای چند نوشتۀ او واداشت، احساس خوشایندی است که غالباً بعد از مرور آن‌ها مرا دربرمی‌گیرد و وادارم می‌کند بارها و بارها خواندن آن‌ها را از سر بگیرم، انگار هر بار به شناخت تازه‌ای دربارۀ افکار و شخصیت او دست می‌یازم و شاید روزنی کوچک به اندیشۀ او می‌گشایم و همین وادارم می‌کند از دریچۀ چشم او به دنیای پیرامون بنگرم و در مواردی حتی به باورهای او نزدیک شوم که:

«زندگی رسم خوشایندی است» یا « در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای صدا می‌شنویم.» یا « در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.»

و اینک بخش‌هایی از این کتاب:

هرگز شکار خشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پیش از سپیده‌دم به صحرا می‌کشید. و هوای صبح را میان فکرهایم می‌نشاند. در شکار بود که اُرگانیسم طبیعت را بی‌پرده دیدم. به پوست درخت دست کشیدم. در آب روان دست‌و رو شستم. در باد روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم.

اگر یک‌روز طلوع و غروب آفتاب را نمی‌دیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشای مجهول را به من آموخت. من سال‌ها نماز خوانده‌ام.

بزرگترها می‌خواندند، من هم می‌خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می‌بردند. روزی درِ مسجد بسته بود. بقّال سر گذر گفت: «نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیک‌تر باشید.»

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال‌ها مذهبی ماندم، بی‌آنکه خدایی داشته باشم.

ص 15

شهرِ من رنگ نداشت. قلم‌مو نداشت. در شهر من موزه نبود. گالری نبود. استاد نبود. منتقد نبود. کتاب نبود. باسمه نبود. فیلم نبود. اما خویشاوندی انسان و محیط بود. تجانس دست و دیوار کاهگلی بود.

فضا بود. طراوت تجربه بود. می‌شد پای برهنه راه رفت. و زبری زمین را تجربه کرد.

می‌شد انار دزدید و Moral تازه‌ای را طرح ریخت. می‌شد با خشت دیوار خو گرفت.

معماری شهر من آدم را قبول داشت. دیوار کوچه همراه آدم راه می‌رفت. و خانه، همپای آدم شکسته و فرتوت می‌شد. همدردی  Organic داشت. شهر من الفبا را از یاد برده بود، اما حرف می‌زد. جولانگاه قریحه بود. نه جای قدم زدنِ تکنیک.

در چنین شهری ما به آگاهی نمی‌رسیدیم. اهل سنجش نمی‌شدیم. شکل نمی‌دادیم. در حسّاسیت خود شناور بودیم. دل می‌باختیم. شیفته می‌شدیم. و آنچه می‌اندوختیم، پیروزی تجربه بود.

ص 17

 

پرنده: تنها وجودی که مرا حسود می‌کند.

ص 26

 

هیچ‌وقت این‌قدر نزدیک خط‌کش و گونیا نقّاشی نکرده‌ام. هیچ‌وقت این‌قدر هندسی نبوده‌ام. در گذشته هم گاه اشکال هندسی گیجم می‌کرد. میان اشکال هندسی غمگین می‌شدم. یادم هست هر وقت مثلث متساوی الساقین می‌دیدم گریه‌ام می‌گرفت. اما این‌روزها تشنگی فرم ساده و رنگ همواره با من است. این روزها بیشتر به مساحت یک قناری فکر می‌کنم. یک مشت مربع را به صدا درمی‌آورم تا صدای پرنده‌ای بشنوید.

ص 30

 

از ایران بی‌خبرم. هفتۀ پیش نامۀ «ن» از پاریس رسید. از پی سه سال بی‌خبری. به تنهایی من روزنی چه بجا گشود. به هرجا رفته‌ام یاد «ن» را به همراه برده‌ام. صفای او بارها تنهایی مرا با تراوش خود گوارا ساخته. بی‌گاه و به هنگام یاد شوخی‌هایش مرا خندانده. ببین چه نوشته: «شاید از آنجا که ما در ابدیت پیوسته‌ایم، این گسستگی چندان اهمیّتی نداشته باشد ولی چه می‌شود کرد کار دل را نمی‌توان به این سهولت و با این شوخی‌ها سر و تهش را به‌هم آورد.»

لحنی چه پاک. و چه غمی زیر آن سایه می‌زند. هر بار این تکه نامه‌اش را می‌خوانم، صدای گریه‌ای خاموش را در خودم می‌شنوم.

ص 42

 

من چه دیر فهمیدم انسان یعنی عجالتاً. ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکران بد و دشت‌های دلپذیر…

ص 74

 

نازی من اینجام. و لندن پشت پنجره است. و صدای مرغ‌ها می‌آید. لندن مرغ‌ها را اذیت می‌کند. مخصوصاً این مرغ را که اسمش Sketchy bird است.

لندن با من خوب نیست. دیشب، در کوچه، ابرهای لندن قاطی دست و پایم شد. و من زمین خوردم. لندن با نازی هم خوب نیست. یکی از روزها «Bunch of grapes» را از دست نازی قاپید. نازی هم گیج شد.و آن‌وقت «نوازش» مرا برداشت و «Kindness» ترجمه کرد. چه خوب تلافی کرد.

ص77

 

زندگی غمناک است، دوست من، و ما با غم آن خو گرفته‌ایم. و چه زود به هر چیز خو می‌کنیم. و این چه دردناک است.

ص 79

 

همه گرفتار «ساختمان» کار خودند. ساختمان برای سکونت هیچ. در زمانۀ ما همه می‌خواهند مبتکر و مبدع باشند و حاضر نیستند سنتی را دنبال کنند. پیروی از سنت را دون شأن خود می‌دانند. می‌خواهند تماشاچی انگشت به دهان بماند. این است که در پی حیله‌های فنّی تازه می‌روند. غافل از اینکه همچنانکه در نامه‌ات اشاره کردی نخست باید حرفی برای زدن داشت و آن‌وقت رفت در پی روش حرف زدن. در دنیایی که تماشای گل عقب‌افتادگی به حساب می‌آید چشم به راه چه‌هستیم؟ تا بخواهی، هیاهو، تا بخواهی جارچی. جارچی‌هایی که اول شروع می‌کنند به جار زدن، بعد می‌گردند در پی انگیزۀ جار زدن. من نمی‌گویم باید کناره گرفت. اما در میانه نفس کشیدن دشوار است.

شاید بی‌خبر نباشی که به زودی بی‌ینال تهران به پا خواهد شد. من شرکت نمی‌کنم. خیال می‌کنم نیازی نیست. که چند نفر از آن سر دنیا بیایند و به ما بگویند راهی که می‌روید چنین و چنان است. و نیز به گمان من باید از هر آنچه رنگِ چشم و هم‌چشمی به خود می‌گیرد دوری کرد. باید کار کرد و کار نشان داد. اما اینکه چه جور نشان داد، خود حرفی ست…

ص 102

سخن آخر

کتاب «هنوز در سفرم» که آثار غالباً منتشر نشدۀ سپهری اعم از غزل، شعرها، خاطرات و تأملات او را در بردارد، ما را با شاعری همواره در حضور شعر و با چشمی تیزبین برای دیدن رویۀ دیگر زندگی مواجه می‌کند. سهراب خود در این کتاب می‌گوید همه می‌بینند و ما غرق می‌شویم. این کتاب شرح «شناور شدن در افسون گل سرخ» است با عباراتی ساده و صمیمی. و سال‌هایی از روحی سرشار را برای ما ثبت و ماندگار کرده که پر از «نوسان‌های مرموز و زیبا» بوده است.

مطالعۀ این کتاب برای مخاطبانی که به چهرۀ بدون روتوش یکی از منحصربفردترین شاعران معاصر علاقه‌مند هستند؛ و آنان که کنجکاوانه در پی شناخت بهتر سهراب و نزدیک شدن به حقیقت وی‌اند سرشار از نکات و دانستنی‌های بکر است. آن‌هم به قلم یکی از نزدیک‌ترین افراد زندگی وی یعنی خواهرش پریدخت سپهری. این اثر به مدد نشر «فرزان روز» در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است.

 

نگاهی به کتابِ هنوز در سفرم

مطالب بیشتر

  1. مقدمۀ سهراب سپهری بر چاپ نخست آوار آفتاب
  2. سروده‌هایی از سهراب سپهری
  3. اتاق آبی نوشتۀ سهراب سپهری
  4. شعر صدای پای آب از سهراب
  5. مسافر شعری از سهراب

نگاهی به کتابِ هنوز در سفرم

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

20 ساعت ago

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

3 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

6 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

1 هفته ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

2 هفته ago