نامه‌‌های خواندنی

دو نامۀ بسیار زیبا از سهراب سپهری (به نازی و مهری)

دو نامۀ بسیار زیبا از سهراب سپهری (به نازی و مهری)

تهران، 6 فروردین 42

نازی
دارم نگاه می‌کنم، و چیزها در من می‌روید. در این روز ابری، چه روشنم. همۀ رودهای جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پُر می‌شوم. خاک انباشته از زیبایی است. دیگر چشم‌های من جا ندارد… چشم‌های ما کوچک نیست، زیبایی کرانه ندارد.

به سایه تابستان بود که تو را دیدم. و دیروز که نامه‌ات رسید، هنوز شیار دیدنت روی زمین بود و تازه بود. در نیمروز «شمیران» از چه سخن می‌گفتیم؟ دست‌های من از روشنی جهان پر بود و تو در سایه روشن روح خود ایستاده بودی. گاه پرنده‌وار شگفت زده به جای خود می‌ماندی.

نازی، تو از آب بهتری. تو از سیب بهتری. تو از ابر بهتری. تو به سپیده‌دم خواهی رسید. مبادا بلغزی. من دوست توام و دست تو را می‌گیرم. روان باش که پرندگان چنین‌اند و گیاهان چنین‌اند. چون به درخت رسیدی به تماشا بمان. تماشا تو را به آسمان خواهد برد. در زمانۀ ما، نگاه کردن نیاموخته‌اند و درخت، جز آرایش خانه نیست و هیچ‌کس گل‌های حیاط همسایه را باور ندارد. پیوندها گسسته. کسی در مهتاب راه نمی‌رود. و از پرواز کلاغی هشیار نمی‌شود و خدا را کنار نرده ایوان نمی‌بیند و ابدیت را در جام آب خوری نمی‌یابد.

در چشم‌ها شاخه نیست. در رگ‌ها آسمان نیست. در این زمانه درخت‌ها از مردمان خرّم‌ترند. کوه‌ها از آرزوها بلندترند. نی‌ها از اندیشه‌ها راست‌ترند. برف‌ها از دل‌ها سپیدترند.

خرده مگیر، روزی خواهد رسید که من بروم خانه همسایه را آب‌پاشی کنم و تو به کاج همسایه سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند و مردمان مهربان‌تر از درخت شوند. اینک رنجه مشو اگر در مغازه‌ها پای گل‌ها بهای آن را می‌نویسند و خروس را پیش از سپیده‌دم سر می برند و اسب را به گاری می‌بندند… خوراک مانده را به گدا می‌بخشند. چنین نخواهد ماند.

بر بلندای خود بالا رو و سپیده‌دم خود را چشم براه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. پیچک را ببین. بر روشنی بپیچ. از زباله‌ها رو مگردان که پاره حقیقت است. جوانه بزن.

لبریز شو تا سرشاری‌ات به هر سو رو کند. صدایی تو را می‌خواند. روانه شو. سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافتۀ خویش بِزی. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی. پیک خود باش. پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین. شاخه‌ها چنان بارور بینی که سبدها آرزو کنی و زنبیل ترا گرانباری شاخه‌ای بس خواهد بود.

میان این روز ابری، من تو را صدا زدم. من ترا میان جهان صدا خواهم کرد. و چشم براه صدایت خواهم ماند و در این درّۀ، تنهایی تو آب روان باش و زمزمه کن. من خواهم شنید.

دو نامۀ بسیار زیبا از سهراب سپهری (به نازی و مهری)

تهران، 2 اردیبهشت 42

مهری

در هیاهوی اشیاء بود که مرا صدا زدی. در صدایت مهر بود و نوازش بود. هرچه به دور از هم افتاده باشیم، گاه دریچه‌هامان را می‌گشاییم، و یکدیگر را صدا می‌زنیم، و صدا زدن چه خوش است.

صدایی نیست که نپیچد. و پیامی نیست که نرسد. هستی مهربان‌تر از آن است که پنداشته‌ایم. من گوش به زنگِ وزش‌ها نشسته‌ام. و نگاه می‌کنم. زندگی را جور دیگر نمی‌خواهم. چنان سرشار است که دیوانه‌ام می‌کند. دست به پیرایش جهان نزنیم.

دیروز باغبان آمد، و درخت را هَرَس کرد. و من چیزی درنیافتم.

به همسایه گفتم: بیش و کمی نیست. و او درنیافت.

گاه از خود می‌پرسم: پس چه هنگام کاسه‌ها از این آب‌های روشن پر خواهد شد. راستی چه هنگام. کار من تماشاست و تماشا گواراست. من به مهمانی جهان آمده‌ام. و جهان به مهمانی من. اگر من نبودم، هستی چیزی کم داشت. اگر این شاخۀ بید خانۀ ما، هم‌اکنون نمی‌جنبید، جهان در چشم‌براهی می‌سوخت. همه‌چیز چنان است که می‌باید. آموخته‌ا‌م که خرده نگیرم. شکفتگی را دوست دارم. و پژمردگی را هم.

دیدار دوست ما را پرواز می‌دهد. و نان و سبزی هم. آن فروغی که ما را در پیِ خویش می‌کشاند، در سیمای سنگ هست. در ابر آسمان هست. میان زباله‌ها هم هست، شاید از آغاز، خدا را، و حقیقت را در دشت‌های آفرینش درو کرده‌اند. اما هرسو خوشه‌ها بجاست. من از همۀ صخره‌ها بالا نخواهم رفت تا بلندی را دریابم. از دوباره دیدن هیچ رنگی خسته نخواهم شد: نگاه را تازه کرده‌ام.

من هر آن تازه خواهم شد و پیرامون خویش را تازه خواهم کرد_بگذار هر بامداد، آفتاب بر این دیوار آجری بتابد، تا ببینی روان من هر بار در شورِ تماشا چه می‌کند. دریغ که پلک‌ها در این پرتوِ سرمدی گشوده نمی‌گردد. دل‌هایی هست که جوانه نمی‌زند. من این را دیر دریافتم. و سخت باورم شد. چه هنگام آیا روان‌ها بادبان خواهد گسترید. و قطره‌ها دریا خواهد شد.

نپرسیم. و با خود بمانیم. و درون خویش را آب‌پاشی کنیم. و در آسمان خود بتابیم. و خویشتن را پهنا دهیم. و اگر تنهایی از نفس افتاد، در بگشاییم. و یکدیگر را صدا بزنیم.

منبع

هنوز در سفرم

شعرها و یادداشت‌های منتشر نشدۀ سهراب ‌سپهری

به کوشش پریدخت سپهری

نشر فرزان روز

چاپ پنجم

صص 100-101

دو نامۀ بسیار زیبا از سهراب سپهری (به نازی و مهری)

مطالب بیشتر

  1. صدای پای آب شعری از سهراب سپهری
  2. مسافر شعری از سپهری
  3. پری صابری و حقایقی دربارۀ فروغ و سهراب
  4. خاطرۀ ایران درّودی از سهراب و فروغ
  5. اتاق آبی نوشته سهراب سپهری

 

دو نامۀ بسیار زیبا از سهراب سپهری (به نازی و مهر

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

از «حکیم عمر خیام» چه می‌دانیم؟

از «حکیم عمر خیام» چه می‌دانیم؟

4 ساعت ago

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

1 روز ago

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

4 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

7 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

1 هفته ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago