تحلیل شعر

درنگی در شعر «ققنوس» سرودۀ «نیما یوشیج»

درنگی در شعر «ققنوس» سرودۀ «نیما یوشیج»

ققنوس

قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازۀ جهان

آواره ماند از وزش بادهای سرد

بر شاخ خیزران

بنشسته است فرد

بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان

 

او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند

از رشته‌های پارۀ صدها صدای دور

در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه

دیوار یک بنای خیالی

می‌سازد.

 

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال، و مرد دهاتی

کرده است روشن آتش پنهان خانه را

قرمز به چشم، شعلۀ خردی

خط می‌کشد به زیر دو چشم درشت شب

واندر نقاط دور

خلق اند در عبور

او آن نوای نادره، پنهان چنان که هست

از آن مکان که جای گزیده‌ست می‌پرد

در بین چیزها که گره خورده می‌شود

با روشنی و تیرگی این شب دراز

می گذرد

یک شعله را به پیش

می نگرد

 

جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی

ترکیده آفتاب سمج روی سنگ‌هاش

نه این زمین و زندگی‌اش چیز دلکش است

حس می‌کند که آرزوی مرغ‌ها چو او

تیره‌ست همچو دود، اگر چند امیدشان

چون خرمنی ز آتش

در چشم می‌نماید و صبح سپیدشان.

حس می‌کند که زندگی او چنان

مرغان دیگر ار بسر آید

در خواب و خورد

رنجی بود کز آن نتوانند نام برد

 

آن مرغ نغزخوان

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته

اکنون به یک جهنم تبدیل یافته

بسته‌ست دمبدم نظر و می‌دهد تکان

چشمان تیزبین

و روی تپه

ناگاه چون به جای پر و بال می‌زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر

آن گه ز رنج‌های درونیش مست

خود را به روی هیبت آتش می‌افکند.

 

باد شدید می‌دمد و سوخته‌ست مرغ

خاکستر تنش را اندوخته‌ست مرغ

بس جوجه‌هاش از دل خاکسترش به در

بهمن ۱۳۱۶

ققنوس

ققنوس نخستین شعر نیماست که هم از نظر صورت (وزن، قافیه و بند…) و هم از نظر معنی (سمبولیسم اجتماعی) سبک نیما را نشان می‌دهد.

روایت شعر: ققنوس که مرغ خوشخوان است بر اثر وزیدن بادهای سرد آوازه شده و بر شاخه خیزرانی تنها نشسته است، اما بر شاخه‌های دیگر مرغانی دیگر دور او نشسته‌اند. او از مجموعۀ صداهای دوری ناله‌های فراموش شده‌ای را بازسازی می‌کند و در ابرها یک بنای خیالی می‌سازد. غروب صدای شغال می‌آید و مرد روستایی آتش خانه را می‌افروزد. شفق در آسمان پدیدار است و مردم در نقاط دوری مشغول عبور هستند. در تیرگی شب ققنوس از جای خود می‌پرد و فقط به یک شعله توجه دارد. در جایی که در آن گیاه نیست و هیچگاه آفتاب به سنگ‌هاش نتابیده و در آنجا زمین و زندگی دلکش نیست، ققنوس حس می‌کند که آرزوی مرغ‌های دیگر هم چون او سیاه است اگر چند در دل آنان امیدهاست و حس می‌کند که اگر زندگی خود را چون مرغان دیگر در خواب و خور بگذراند زحمت بیهوده‌یی کشیده است. لذا در آن مکانی که آتش خرد تبدیل به جهنم سوزانی شده روی تپه‌ای نشسته و بدون اینکه پرواز کند بال می‌زند و سپس بانگی می‌کشد که معنی آن برای مرغان رهگذر روشن نیست و سپس خود را به میان آتش می‌اندازد. باد شدیدی می‌وزد و مرغ می‌سوزد، اما از دل خاکستر جسدش، جوجه‌هایش سر بیرون می‌آورند.

شعر سمبلیک: نیما از یک اسطورۀ قدیمی استفاده می‌کند و خود را ققنوسی معرفی می‌کند که باید بسوزد تا افکار و اشعارش میان مردم منتشر شود و مرغ‌های دیگر آن را در جهان پخش کنند. فرق یک شعر سمبولیک با یک روایت ساده این است که شعر سمبولیک پر از سؤال است متنی از چراهاست و وجود همین سؤالات است که شعر داد می‌زند مرا چون یک روایت ساده نفهمید. چرا ققنوس روی شاخۀ خیزران (درختی که چندان معروف نیست) نشسته است؟ ناله‌های گمشده چه نوع ناله‌یی است؟ مقصود از بنای خیالی چیست؟ چرا آتش مرد دهاتی پنهان است؟ مراد از مرغ رهگذر چیست؟

شعر نیما تمثیلی است و سمبل از اجزاء تمثیل است، هرچه سمبل‌ها را دقیق‌تر بفهمیم معنای تمثیل روشن‌تر می‌شود. شعر او مبتنی بر یک حکایت است، یک Mini Saga یک حکایت کوچک دارد که باید تفسیر شود و به زندگی او و اجتماع او مربوط شود. اگر این Mini Saga  یک اسطوره یا حکایت قدیمی باشد و به اصطلاح ادبی تلمیح باشد، شاعر معمولاً در آن دخل و تصرف کوچکی می‌کند تا قرینه باشد که آن را در معنای تمثیلی به کار برده است. در این شعر نیما ققنوس روی خیزران نشسته است حال آن که اولاً چنین مطلبی در اسطوره نیست و ثانیاً ققنوس که علی الظاهر مرغ درشت جثه‌یی است نباید روی شاخۀ خیزران که به نحیفی و لاغری و ضعف معروف است بنشیند.

فرخی معشوق خود را به لحاظ لاغری و ضعف به شاخۀ خیزران تشبیه کرده است:

نحیف است چون خیزرانی ولیکن     چو تابنده ماهی است بر خیزرانی (دیوان، ص383)

شاعر می‌خواهد برساند که ققنوس نشیمنگاه مطمئنی ندارد. مستقر او شاخۀ ضعیفی است که هر لحظه در باد تکان می‌خورد. پرندگانی که دور تا دور او (منتها بر شاخه‌های دیگر) نشسته‌اند شاعران و روشنفکران هستند در مقابل، مرغان دیگر  مردمان یا شاعران عادی هستند که زندگی متعارفی را می‌گذرانند. مرغان رهگذر هم باید همین مردم کوچه و بازار باشند. نشیمن این مرغ دور از مردم است. شاعر در تنهایی و خلوت است. وانگهی فضای شعر در شب و غروب بنا نهاده شده است.

ناله‌های گمشده شعر نیماست که از صدها صدای دور (صدای مردم یا شعرهای کهن فرهنگ ما، در ضمن باید توجه داشت که در اساطیر ققنوس مرغی است که موسیقی را از صدای او گرفته‌اند) ترکیب شده است. بنای خیالی شعر آینده او و سبک اوست.

چرا آتش مرد دهاتی (مرد دهاتی در ضمن یادآور خود نیما هم هست) پنهان است؟ چون آرزوها و امیدهای اوست. «در ابرهای مثل خط تیره روی کوه» یادآور خانۀ شاعر در روستای کوهستانی شاعر در یوش هم هست جایی که در آن نه گیاه است و نه آفتاب آنجا تابیده، زندگی و اجتماع شاعر است. سرانجام از خاکستر شاعر که حاصل عمر اوست، جوجه‌های که پیروانش و فرزندان معنوی او هستند سر به در می‌کنند.

سمبل باید این ظرفیت را داشته باشد (برخلاف استعاره) که در معنای حقیقی هم فهمیده شود. لذا جایی که باید در آنجا آتش روشن شود طبیعی است که گیاهی نداشته باشد، یا مرد دهاتی دم غروب در گوشه‌یی از خانه آتش روشن کرده باشد.

نیما در چند شعر از جمله آی آدم‌ها، قایق و … از شعرش سخن گفته است در اینجا شعر در مفهوم جدید سبک مراد است (سبک خود شخص است) یعنی هم مفهوم ظاهر و هم مفهوم باطن. باید توجه داشت که شعر نیما، شعر روشنگری، آزادی و عدالت است و به قول شاملو:

شعر

رهایی است

نجات است و آزادی

درنگی در شعر «ققنوس» سرودۀ «نیما یوشیج»

دربارۀ ققنوس

شاملو «ققنوس» را «دستاورد ناگهانی» نیما خوانده و گفته است: «جهش اصلی او با ققنوس آغاز می‌شود… میان ققنوس و شعر بعدی آن غراب، نزدیک به ده ماه فاصله است که می‌توانیم حدس بزنیم این مدت را به ساخت و پرداخت دستاورد ناگهانی قطعۀ ققنوس خود سرگرم بوده است.»

منبع

راهنمای ادبیات معاصر

دکتر سیروس شمیسا

نشر میترا

خلاصه‌ای از صص 121-127

درنگی در شعر «ققنوس» سرودۀ «نیما یوشیج»

  1. تأملی بر شعر مانلی سرودۀ نیما یوشیج
  2. عشق، شیفتگی و گریز از عشق در سروده‌های نیما یوشیج
  3. متن کامل سخنان استاد شفیعی کدکنی دربارۀ خانلری و نیما
  4. سه شعر از نیما یوشیج همراه با برخی توضیحات
  5. سیمین دانشور: نیما یک آیدا کم داشت!
  6. نظریۀ ادبی رمانتیک نیما
  7. غربت و غرابت نیما
  8. خاطرۀ دکتر خانلری از نیما یوشیج
  9. چند سروده از نیما یوشیج
  10. شرحِ شعر قایق نیما یوشیج
مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

20 ساعت ago

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

3 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

6 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

1 هفته ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

2 هفته ago