نگاهی به کتاب اولیس نوشتۀ جیمز جویس
کتاب اولیس اثر تهوعآوری نیست. اما چنان ترکیب پر پیچ و خمی از صور و معانی گوناگون میباشد که جویس لابد دریافتن عنوانی برای آن به شدت دچار سردرگمی شده است. جویس عنوان کتاب را با تظاهر به کشف ارتباط سست بین یک روز (16 ژوئن 1904) از زندگی لئوپولد بلوم در شهر دوبلین با سرگشتگیهای اودیسۀ هومر، پیدا کرد: ترک کردن همسر، پنهلوپ (مولی بلوم)، و پسرش، تلهماکوس (استفن دادالوس، پسر تحت سرپرستی اخلاقی بلوم) جریان برخوردش با ترواییها (ضد یهودهای دوبلین)، چشمچرانیش در پی الهۀ کالیپسو (چشمهای ناآرام بلوم در پی دختران دوبلین) وقت گذرانیش با کنارخواران (قوی خیالی و تنآسان در اودیسه)، جدالش با ائولس (ربالنوع باد) و غار بادها (دفتر روزنامهای در دوبلین) شیفتگیش نسبت به نوسیکا (گرتی مدوول)… و بازگشت به سوی همسرش پس از درگیریهای دشوار و از پا درآورنده در مبارزه و عشق. جویس در کشف شباهتهای دیگری بین حماسۀ خود و حماسۀ هومر لذت کودکانهای میبرد؛ البته لزومی ندارد این شباهتها را خیلی جدّی بگیریم.
نگاهی به کتاب اولیس نوشتۀ جیمز جویس
جویس با شرح رویدادهای یک روز از زندگی بلوم در 735 صفحه (چاپ سال 1926) و علاوه بر ثبت حوادث و حرفها، با «گفتارهای درونی» یا اندیشهها و احساسات به زبان نیامده شخصیتهای اصلی داستان، بر مؤلف (یا مؤلفان) اویسه پیشی میگیرد. این نه تنها نخستین تجلی، بلکه تکاندهندهترین نوع استفاده از تکنیک «جریان سیال ذهنی» بود. تولستوی این تکنیک را در کتاب طرحهای سباستوپل (1855) برای تشریح اندیشههای پراکندۀ پراسکوخین در آستانۀ مرگ به کار گرفته بود. جویس میگفت که این تکنیک را از کتاب درختان غار قطع میشود _1886) نوشتۀ ادوارد دوژ اردن گرفته است. او به هیچوجه خود را به «تداعی آزاد» فروید در برملا کردن رازهای ذهن و گذشتۀ بیماران مدیون نمیدانست و روانکاوی فرویدی را مردود میشمرد.
جویس تلاش میکرد تا ذهنهای «معمولی» را با اندیشهها، احساسات و خاطرههای گفتنی آنها به گونهای فارغ از منطق، دستور زبان یا کنترلهای اخلاقی، توضیح دهد. بدین قرار او «واقعیت» را به دست آشفتگیهای اندیشه سپرد؛ او به «رمان واقعیت گرایانه» آنقدرها لطمه نمیزد، زیرا دوربین خود را بر جهان درون به همانگونه متمرکز میکرد که بر دنیای دیدنیها و شنیدنیهای [بیرون]. نتیجۀ این کار، ژرفا و جان و توان جدیدی در تصویر کردن شخصیتها بود.
شخصیتهای کتاب اولیس ترکیبی پیچیده و به ظاهر تخیلیاند، اما «قراین و شواهدی» که به دست میدهند، همانندی بسیاری از آنان را با دوبلینیهای زمان جویس مشخص میکند. برخی از ایشان با اسامی مستعار لودهنده، چنان مشخص و روشن توصیف شدهاند که کسانی مانند کاسگریو و گوگارتی از نام و آوازۀ جدید خود رنجیدند. هنگامی که کتاب منتشر شد، میان دوبلینیها معمول شد که از یکدیگر بپرسند: «تو هم توی این کتاب هستی؟» یا «منم توی آن هستم؟» تقریباً همۀ شخصیتها میهنپرستان ایرلندی بودند درگیر جنگی لفظی با انگلستان. به استثنای یک نفر، همهشان میخواره بودند و توش و توان خود را در میگساری تحلیل میبردند؛ تقریباً همهشان به ضد یهودی بودن خود میبالیدند. علت روزگار ناشاد قهرمان داستان همین بود.
نگاهی به کتاب اولیس نوشتۀ جیمز جویس
بلوم تبلیغاتچی بخش آگهیهای تجاری یک روزنامه است. او راحتطلبتر از آن است که در امور مالی توفیقی یابد، اما جویس چنین توصیفش میکند: «دارندۀ مقدار نسبتاً کمی سهام»، سرمایهگذار مورد اعتمادی در سهام قرضۀ دولتی. او «حلیمترین و مهربانترین آدمها» است؛ به گربهاش به پرندگان دریایی و به یک سگ غذا میدهد؛ خیرات میکند، به عیادت بیماران میرود، در مراسم کفن و دفن مردگان شرکت میجوید، به مرد نابینایی در عبور از خیابان کمک میکند و از دادالوس مست و نیمههشیار پرستاری میکند. «متأثر و اندوهگین میشود… وقتی جیغ ترسناک زنان را به هنگام زایمان میشنود، احساس ترحم میکند.» دوستان ایرلندی خود را به دلیل ملیگرایی و تعصب مذهبی خشکشان سرزنش میکند؛ گوشه و کنایههای ضد یهودی آنان را با این تذکر محجوبانه که مسیح هم یهودی بود، پاسخ میگوید و آنان به او میخوارگی میآموزند.
تنها یک دوبلینی دوست همیشگی اوست: استفن دادالوس، شاعری جوان و ملحد که از کتاب چهرۀ هنرمند…وارد کتاب اولیس میشود. استفن هنوز هم از یادآوری مادرش که با امتناع از پذیرفتن حتی یک روز شرکت کردن در مراسم کاتولیکی او را آزرده بود، در عذاب است. او جنبههای طغیانآمیز، بیخدایی، میگساری و جهان دوستی جویس را ارائه میدهد. با بحث و جدلهای عالمانه، دوبلینیها را خسته میکند و هنگامی که پاسخی برای پرسشهایش دربارۀ مرد و زن و خدا نمییابد به دامن میخوارگی و شهوترانی میغلتد. بلوم که با جهانی بدون پاسخ کنار آمده، با حالتی تقریباً پدرانه از استفن مواظبت میکند، او را به دلیل «زندگی هرزهاش با ولگردان و نابود کردن نیکیهایش با هرزهها» سرزنش میکند. لئوپولد و استفن در «شهر شب» یا کوچه پسکوچههای فاحشهخانههای دوبلین، رویدادهای اصلی کتاب را شکل میدهند.
نگاهی به کتاب اولیس نوشتۀ جیمز جویس
این جریانها تا پایان بخش «سیرسی» ادامه مییابد: 163 صفحه خیالپردازیهای متلاطم و آشفتهای که از ادرار، استمناء، مازوخیسم، سادیسم، جماع و خودکشی تشکیل شده است. اینجا طرح مسائل شنیع در زبان جویس کاملا بیچفت و بست است. بلوم در گذشتههایش_پدرش، عشقهایش، مردم و رنج غوطه میخورد و از دیدن فاحشههای خندان و شاد، به شدت رنج میبرد. استفن با مأموران اجرای قانون وارد جدل و بحث میشود، آنها میخواهند دستگیرش کنند که لئوپولد نجاتش میدهد، به او غذا میدهد و بعد او را به خانۀ خود میبرد؛ دعوتش میکند شب را در آنجا بگذراند. استفن نمیپذیرد و میرود، اما پیش از رفتن، خانم بلوم از چهرۀ زیبا و شاعرانهاش تأثیری تحریکآمیز میگیرد. لئوپولد خسته و کوفته، با لباس و بیآنکه خود را بشوید روی تختخواب، کنار همسرش میافتد و ادویسۀ خود را، با خوابی عمیق به پایان میرساند.
نگاهی به کتاب اولیس نوشتۀ جیمز جویس
اکنون نوبت مولی بلوم است که در کنار جفت خفتۀ خود، بیدار بماند و بخش «پنهلوپ» را _که کتاب با آن به پایان میرسد_ آغاز کند، این شگفتانگیزترین و بیسایقهترین فصل در ادبیات قرن بیستم و شاید تمام اعصار است. مولی طی چهل و یک صفحه، بیآنکه با نقطهای وقفه ایجاد کند، ذهنیت خویش را در سکوت، با «گفتگوی درونی» که تنها جویس آن را میشنود و میفهمد و بهتر است دختران باکره آن را نخوانند، بیرون میریزد. این گفتار قبیح، اما باشکوه و معرکه است. تی.اس.الیوت که جانش با پیورینتنیسم انگلستان کهن و نو درهم آمیخته بود، میپرسد: «پس از رسیدن به درونمایۀ فوقالعاده حیرتانگیز فصل آخر، دیگر چگونه میتوان نوشت؟» مولی به خواستۀ آفرینندهاش، موجودی بود که قرار بود مظهر کسی باشد که «کاملاً عاقل است و کاملاً فاقد اخلاق و کاملاً آماده آبستنی و غیرقابل اعتماد و جذاب و سرکش و حدود و عاقبتاندیش و بیتفاوت.» یا به طور ساده، زن معمولی طبقۀ متوسط اروپایی را ارائه کند.
او به گفتۀ بلوم بیست و پنج عاشق داشته است که برخی از آنان را با شیفتگی به یاد میآورد، اما پس از ازدواج فقط دو نفر از آنها را نگه داشته است؛ و بهانهاش برای این کار آن است که شوهرش گرمای خیلی کمی به مزاج ایرلندی او میبخشد. او خود را به بلیزز بایلان تسلیم میکند، و پس از کامیابی، به لحاظ روحی به سوی شوهرش میآید و در عوض نظربازیهای بلوم را میبخشد و به محسناتش تکیه میکند و اندیشههای خود را_ و نیز کتاب_ را با یادآوری این صحنۀ عاطفی به پایان میرساند که چگونه در گذشته در جبلالطارق، شوهرش به او پیشنهاد ازدواج داده بود:
نگاهی به کتاب اولیس نوشتۀ جیمز جویس
وقتی گل سرخ رو به موهام زدم همون جور که دخترای آندلسی میزدن یا شایدم باس قرمزش رو میزدم آره و اون چه جوری منو زیر اون دیوار مغربی ماچ کرد و من فکر کردم که خب اونم مث اونای دیگهس و بعد با چشمام ازش خواستم که بازم ازم بخواد آره و بعدش ازم خواست که اگه بازم میخوام آره بگم آره… و اولش دستامو دورش حلقه کردم و اونو کشیدم رو خودم تا بتونه سینههامو همۀ عطرشو حس کنه، آره و قلبش مث دیوونهها میزد و آره، گفتم آره، میگم آره.
جویس در اولیس، تقریباً تمام پسماندههای تاریخ، ادبیات، بیعفتی و آیینهای مقدسی را که به مخیلۀ بیرحمش خطور میکرد، بیرون ریخته است.
منبع
تفسیرهای زندگی
نوشتۀ ویل و آریل دورانت
مترجم ابراهیم مشعری
نشر نیلوفر
خلاصهای از صص145-140
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…