واکاوی داستان ماده گرگ
در داستان «ماده گرگ» اثر «جووانی ورگا» با سه شخصیت روبروئیم.
ماده گرگ، نانّی و ماریکّیا
ماده گرگ زن میانسالی است که از نظر آتش شهوانی هیچ فروکش نکرده، بیپروایی جنسی دارد و هر کس را بخواهد به دست میآورد. درواقع او زنی اغواگر است که نویسنده او را دارای قدرت نفوذی بیچون و چرا بر مردان معرفی میکند. فردی که نمیتوان دست رد به سینهاش زد و روح را مبتلا میکند. زیرا کشیش هم روحش را به خاطر او از دست داده بود. شخصیت دوم پسر جوانی است که زنی بسیار بزرگتر از او به وی تمایل دارد. پسر ابتدا قبول نمیکند و دختِر زن را میخواهد اما بعد به او تن میدهد و هربار توبه میکند اما باز مرتکب به او میشود. وجود او از یک سو به هنجارها و ازدواج تمایل دارد و از دیگرسو دست رد به سینهی رابطهی ممنوع هم نمیزند. هرچند او ابتدا امتناع میکند و به زن میگوید دخترت را میخواهم اما این مسئله برای زن مانعی در رسیدن به او نیست.
او دخترش را وادار میکند زن پسرک شود تا او را بدست بیاورد! اینکه پسر داماد او بشود بههیچوجه وی را از عشق تندش منصرف نمیکند. شخصیت دختر در این داستان یک قربانی تمام عیار را ترسیم میکند. در ابتدای داستان میبینیم که او پاسوز بدنامی مادر میشود و هیچ خواستگاری ندارد و در انتها نیز مادر او را به هیچ گرفته و با شوهرش رابطه دارد و عاشق همسر اوست. یعنی ماده گرگ دخترش را ابزار میکند تا پسر را به دام اندازد و صاحب زن و فرزند کند اما درعین حال از او تحت هیچ شرایطی چشم نمیپوشد و یک خواستن جسورانه و یک توانستن است! ماده گرگ همیشه ظهرها که هیچ زن نجیبی در مزرعه پیدایش نمیشود به سراغ پسرک میرود پسرک هیچ ثباتی در برابرش و قدرت نه گفتن ندارد زبانی میگوید نه اما در رفتار تسلیم میشود و ممانعتی ندارد و تن میدهد
گویا او معصومیت زن خود و کارکشتگی، عشق شهوانی و بیپروایی مادر زنش را باهم میخواهد. در این بخش داستان میبینیم. درست است که “دود از کنده بلند میشود” اما پسرک هم “با دست پس میزند و با پا پیش میکشد”: «ماده گرگ داشت خودش میرفت، درحالیکه موی قشنگش را دوباره میبافت و همانطور که از میان کاهبنهای داغ میگذشت چشمهایش را که به سیاهی زغال بودند به جلوی پایش دوخته بود. ولی باز در خرمنگاه پیدایش شد، و نه یک بار و دو بار، و نانّی اعتراضی نکرد، برعکس حتی وقتی دیر میکرد و در ساعتهای بین نماز ظهر و عصر سروکلهاش پیدایش میشد، بالای گذرگاه سفید خلوت میرفت و با پیشانی خیس از عرق منتظر میشد»(افشار:186)
اگر بخواهیم واکاوی عمیقتری از لایههای زیرین این داستان داشته باشیم زن بزرگسالی که عاشق پسر کوچکتری میشود مادری است در آرزوی آمیزش با فرزند خویش. یا در آرزوی فرزندی نر (میبینیم که ماده گرگ دختری دارد) میتوان آمیزش زن بسیار بزرگسال را با پسر کوچکتر نوعی تجاوز نیز محسوب کرد. زیرا چیزی که در داستان میبینیم نه میل باطنی پسرک بلکه نوعی گیر افتادن در دام است. درواقع ماده گرگ هوسبازانه به زیبایی پسرک دست درازی میکند و با نیروی پشتکار و اغواگری او را اسیر خود میسازد. او به زندگی دختر خود نیز تجاوز میکند و تیپ افرادی را میسازد که هرچه را میخواهند باید به هر قیمتی بدست بیاورند و در این بین برایشان مهم نیست چه هزینههایی به دیگران تحمیل میشود.
پسر هم احتمالا دچار رنج از عقدهی اودیپ است و محرومیت جنسی نسبت به مادر را، با خوابیدن با یک زن بزرگسال دیگر جبران کرده است. زیرا او در دست ماده گرگ بیارادهایست که به او تن میدهد و قدرت نپذیرفتن او را ندارد. و این نشان میدهد این تمایل درونی از جای دیگری آب میخورد. هرچند نمیدانیم این کشش در افراد چگونه ایجاد میشود آنچه مسلم است پسر میخواهد اما انکار میکند.
ماده گرگ زنی است که تمایلات خود را بر زبان میآورد و این بیپروایی حاصل از کارکشتگی برای پسرک دلچسب است. نهایتا هردوی آنها دخترک را تبدیل به یک قربانی میکنند. دخترک کارش در خانه ماندن و شیر دادن بچهها و گریستن از درد حسادت است. درحالیکه مادرش در مزرعه سخت کار میکند. شخصیت فاعل و کنشگر مادر شخصیت دختر را به انفعال میکشاند. ماده گرگ آنقدر دخترش را دست کم میگیرد که حتی در خانهاش باقی میماند.(بااینکه رقیب عشقی هستند) ماده گرگ از آنهاست که سهم خود را برمیدارد و کوتاه آمدن در کارش نیست و احساسات و نظر رقیب کوچکترین خللی در عزم راسخش به وجود نمیآورد.
ماده گرگ دل پسر را به هر حربهای شده بدست میآورد تا به خواستهی قلبیش برسد. انگار او همصدا با ماکیاولیستها معتقد است هدف هر وسیلهای را توجیه میکند. وقتی به اصول دهگانهی ماکیاولیستها نگاه میکنیم: همیشه در پی خویش باش، جز خویشتن هیچکس را محترم ندان بد کن اما چنان وانمود کن که نیکی میکنی(برای دخترش شوهر پیدا میکند) حریص باش و آنچه میتوانی تصاحب کن (تمام مردها را میتوانست مسحور کند) درنده خوی باش (به زندگی دخترش رحم نکرد) فرصت بدست آوردی دیگران را بفریب (پسرک را) بدان چگونه شکست دهی.(با پشتکار و خونسردی) میتوان گفت ماده گرگ یک داستان ماکیاولیستی است. زیرا در آن زنی خودمحور را میبینیم که با فریب، کارش را پیش میبرد و در پی رسیدن به مقاصدش حتی به فرزند خود هم رحم نمیکند.
واکاوی داستان ماده گرگ
واکاوی داستان ماده گرگ
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…