مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
1. زندگی شاعر1
الف) مهدی حمیدی شیرازی (اردیبهشت 1293 ـ تیر 1365) فرزند حاج سیّد محمّد حسن ثقهالاسلام (بازرگان، و یکی از هشت نماینده منطقه فارس در نخستین دوره مجلس شورای ملّی ایران ـ 1285) و سکینه عفّت آغازی ارسنجانی (از بانوان فرهنگی پیشگام در این منطقه) در شیراز چشم به جهان گشود. پدرش را پیش از سهسالگی از دست داد. در سایه توجّه مادر خود بالید. دورههای دبستان و دبیرستان را در زادگاهش به پایان بُرد. یکی از معلّمانش لطفعلی صورتگر، ادیب، شاعر، و استاد بعدی زبان و ادبیّات انگلیسی بود. دوره لیسانس (کارشناسی) زبان و ادبیّات فارسی را در دهه 1310، و دوره دکتری این رشته را در دهه بعد، به ترتیب، در دانشسرای عالی و دانشگاه تهران نزد جمعی از پُراهمیّتترین استادان این رشته، از قبیل ملکالشّعراء بهار، جلالالدّین همایی و بدیعالزّمان فروزانفر، گذراند.
ب) از کودکی و نوجوانی ذوق ادبی و شعرگویی داشت. آثارش، به ویژه، در هنگام دبیری در دبیرستانهای شیراز و پایتخت، یعنی از حدود نیمه دوم دهه 1310 به بعد، بسیار شهرت یافت.2 یکی از شاگردانش در نخستین سالهای تدریس، فریدون تولّلی بود (وی اندکی پس از حمیدی، با شعرهایی در میانه سنّت و تجدّد به شهرت رسید). از اواخر دهه 1320 به تدریس زبان و ادب فارسی در دانشکده معقول و منقول (الهیّات و معارف اسلامی بعدی) مشغول شد. اندکی پیش از سیسالگی، یعنی در آغاز این دهه، با عصمت (ناهید) افخم، پیمان همسری بست. حاصل این ازدواج، سه فرزند با نامهای نازنین، نوشیار و مهیار بود.
پ) در مجموع، شخصیّت شعری و ادبی حمیدی شیرازی را عاطفی، فرهیخته و مغرور، و در نقد آثار دیگران، مستقّل، بیپروا و دشمنتراش توصیف کردهاند. از نظر حافظه ادبی و شعری بسیار نیرومند بود. با زبان انگلیسی آشنایی داشت. آثاری را هم از این زبان به فارسی برگرداند. به لحاظ سلیقه و ساختار شعری، به خلاف بسیاری از ایرانیان، فارسیزبانان و فارسیدانانِ عصر تجدّد، عقیده چندانی به شعرهای همشهری بزرگش، حافظ، نداشت. امّا پس از آن که به سبب عارضه قلبی در تهران درگذشت، در حافظیه شیراز، و در جوار صورتگر و تولّلی به خاک سپرده شد.
2. نمونه شعر
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ، تنها نشیند به موجی
رود گوشهای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه، چندان غزل خوانَد آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد
شب مرگ، از بیم، آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا بر آمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی، آغوش واکن
که میخواهد این قوی زیبا بمیرد
27 فروردین 1333
3. تحلیلی از شعرها
الف) «مرگ قو» یکی از پُرشهرتترین سرودههای حمیدی شیرازیست. او این شعر را «قطعه» خوانده است. میدانیم که قطعه در انواع شعر فارسی، بیشتر، سرودهایست کوتاه که در آن نخستین مصراع با مصراعهای دوم همقافیه نباشد. با این همه، قطعههایی که در آنها نخستین مصراع با مصراعهای دوم همقافیه بوده است، بیسابقه نیست. صرف نظر از این نکته، محتوای شعر، به خلاف بسیاری از قطعهها، با مرگ، عشق و تنهایی، یعنی غنا و تغزّل مرتبط است: بر اساس عقیدهای کهن، قوها در هنگام «مُصیبت پیری و نیستی» (تعبیر از فردوسی) به گوشهای نا / کم شناخته میروند. آنها با زمزمههایی آرام امّا پُرتداوم زندگی را پشت سر مینهند. البتّه، گروهی بر این عقیدهاند که این «مرغ شیدا ـ کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد».
مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
ب) شاعر برای القاء حُزن مورد نظر، خواسته یا ناخواسته، از وزن فعولن فعولن فعولن فعولن (به تعبیر عروضیان کهن، در بحر متقارب مثمّن سالم) بهره برده است. این وزن، ضربآهنگ (نواخت موسیقیایی) مطلوبی برای درونمایههای اصلی و فرعی شعر به وجود آورده است. گوینده در حوزه زبان نیز به شکلی معتدل به برخی کاربردهای کهنتر تمایل دارد: «زاد» به جای «به دنیا آمد»، «نشیند» به جای «بنشیند»، «روَد» به جای «برود»، «خوانَد» به جای «بخوانَد»، «برآنند» به جای «فکر میکنند/ عقیده دارند»، «کجا» به جای «جایی که»، «شتابد» به جای «عجله کردن»، «برآمد» به جای «بیرون آمد». امّا به نظر میآید که حضور این فعلهای کهن یا کهننما در متن شعر، بیتکلّف و تحمیل صورت پذیرفته و تا حدّ زیادی در ساختار «قطعه» گوارده شده است.
مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
پ) قافیههای «مرگ قو» (زیبا، فریبا، تنها، غزلها، آنجا، تا، صحرا، دریا)، در مجموع، طبیعی جلوه میکند. شاید از برخی نوآوریها هم بیرون نمانده باشد. تکرار قافیه در مصراع نخست و مصراع پایانیِ شعر نیز نه تنها لطمهای به ساختار شعر نزده، که با ارجاعی لطیف، قویِ پرنده را به منِ راوی مربوط کرده است. ردیف شعر (بمیرد) هم، چون با درونمایه اصلی این قطعه همآهنگ است، انتخابی کارآ محسوب میشود. البتّه، تعبیر «فریبنده زاده شدن» و «فریبا مردن» با توجّه به معنای اصلی دو صفت، و ترکیب آنها با دو فعل مورد بحث، ممکنست از نظر شماری از ادب / زبانپژوهان، محلّ نکتهسنجی و تأمّل قرار گیرد.3 تکرار صفت اشاره «آن» در مصراع نخستِ بیت سوم نیز شاید از فصاحت این مصراع تا حدّی کاسته باشد. با این همه، نمای ظریف، ساده و تأثیرگذار این «قطعه» غنایی یا تغزّلی، آن را به یکی از شعرهای پُرشهرت زبان فارسی در سده بیستم میلادی تبدیل کرده است.4
مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
ت) بخش گستردهای از شعرهای حمیدی شیرازی در دوره نخست شعرگوییاش با عشق تعریف و معنا شده است. در واقع، باید اشاره کرد که شاعر به نوعی وقوعگویی رسیده است (در این زمینه، شعرهایش درخور مقایسه با سرودههای سیّد محمّدحسین شهریارست). در این شعرها، بهآسانی، میتوان ردّپای تجربه پیوندی عاشقانه، به ویژه، گفتهها، قهرها، عتابها و دیدارهای عاشق و معشوق را یافت یا تخمین زد. عشق، زندگی راوی / شاعر و شعرش را دگرگون کرده است. البتّه، مانند اغلب عاشقان میپندارد که همه حسنها در معشوق جمع شده است:
«گستاخ بود، طنّاز بود، جسور بود، دلربا و ظریف بود. با همه اینها آرام بود. شرمگین بود، تسلّیبخش و جان پرور بود. عفیف بود. نرم و درشتی بود که با هم آمیخته شده بود. سخت و سستی بود که با هم سرشته شده بود. آب و آتشی بود که با هم آمیزش یافته بود. صریحتر بگویم: شاهکار خداوند بود. نمونهای زیبا از آفرینش بود. رَبّهالنّوع جوانی و عشق بود. روح بود. شاعر بود».5
مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
ث) ستایشهای راوی / شاعر از معشوق، پس از منتفیشدن نامزدی این دو، و ازدواج معشوق با مردی دیگر، به نکوهشهایی چند گره میخورد. بخشی از نقدها متوجّه معشوقست و بخشی دیگر مرتبط با خانواده معشوق: البتّه، هنوز «با خیال» او دلخوشست. با وجود سپری شدن واپسین روزهای جوانی «عشق او در من نمیمیرد هنوز». بعد از بازپس آمدن حلقه انگشتری نامزدی، با خشم خطاب به این حلقه میگوید که «خوب کردی، در برِ دیوان نمیپاید پری»! در شعری دیگر تأکید میکند که «گر تو شاه دخترانی، من خدای شاعرانم»! از یک سو، معشوق را «در دلبری، هنوز گل [سرخ] و ارغوان» میداند. از دیگر سو میگوید: «دیدم تو را و چشم بدت دور، جانیا»! از یک طرف، معشوق را «نرگس شهلا و دلبر رعنا» نامیده است. از طرف دیگر، پس از دیداری اتّفاقی با او در خیابان، این بیت را در وصف معشوقی که اکنون از همسرش باردارست، میگوید:
«دیدمش آخر به کوری چشم من آبستن من
کوری چشم مرا آبستن از اهریمن من»!
دست کم، بخشی از آنچه راوی / شاعر نسبت به معشوق گفته یا اندیشیده است، در سنّتهای متقدّم و متأخّر شعر عاشقانه زبان فارسی بیسابقه است. به نظر میآید که این شعرها به تعبیر فرنگیها در مجموعهای از «عشق و نفرت» شکل یافته است. هرچند ممکنست از طریق تعبیرهایی مانند «جز گل رویت نخواهم ور گل پُرخارَمی» بتوان رگههایی از این نگاه را در سنّتهای ادبی یافت. در نمونهای دیگر، راوی / شاعر، در آغاز، با ظرافتی مترنّم و درخور، چنین شرح دلدادگی میدهد:
«باغ منی هنوز و بهار منی هنوز
در چشم من که از گل صد خرمنی هنوز»
امّا سرانجام، کلام را به فکری زنستیزانه پایان میبخشد:
«در عشق من هنوز اگر شبههای کنی
زن بودهای و هرچه که باشد زنی هنوز»!
مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
ج) حمیدی شیرازی در یکی از سرودههایش، دلدار خود را «ای امید من» و «مایه شعر آبدار» خویش خطاب کرده است. تعبیر نخست مرتبط است با شخص راوی. امّا تعبیر دوم، که موضوع کلام شعری را پیش میکشد، به خواننده شعر هم ارتباط دارد: این تعبیر، دقیق و درست است. چه بسا اگر این دلدار نبود، شعر راوی / شاعر نه تنها از آب و رنگ که حتّی از افقهای متعارف خیال شاعرانه کم بهره میماند. امّا به راستی، وصف مو به موی سرگذشت یک عشق به شعر و نثر، و نشر همزمانِ آنها در دفترها و نشریهها، آن هم در جامعهای سنّتی یا نیمهسنّتی مانند جامعه ایرانِ اواخر دهه 1310 و دهه بعد چه بازتابها، جنجالها و رسواییهایی را که نمیتوانست در پی نداشته باشد؟ به خصوص آن که در موارد متعدّد، عاشق، زخمخورده و خشمناک، از آمیختن نقد با ناسزا خودداری نمیورزید. عبّاس اقبال آشتیانی این نکته را چنین تحلیل و توجیه میکرد:
«با این که من با حمیدی دوست هستم و او را به همین علّت که شاعری توانا و سخنآفرین است، دوست دارم، از عتاب و خطابهای سخت او نسبت به آن دختر جوان، که بعدها به کام دیگران شده است، متأثّر شدم و در پیش نفس خود، حمیدی را در باب بعضی از این زبان درازیها ملامت کردم. امّا چه میتوان کرد؟ حمیدی شاعرست و شاعر هرچه را خوب در قالب نظم ریخت و زیبا از آب در آورد، محبوب اهل وجد و حال میشود و همه، او را دوست میدارند.»6
مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
چ) عاشقانههای حمیدی شیرازی در دوره نخست شاعریاش، به ویژه، از نیمه دوم دهه 1310 تا حدود نیمه نخست دهه 1330 مطلوب طبع خوانندگان و شاعران جوانی بود که علاوه بر تأثیر از محتوای رومانتیک آثار فرنگی، به نوعی نوگرایی زبانیِ محدود در چهارچوب سنّتهای ادبی علاقه داشتند. شعلهوربودن عشقی ناکام، که از برخی شباهتها با عشق عُذری (عفیف) در دو ادب تازی و پارسی تهی نبود، در جامعهای که به تازگی حضور زنان را به عنوان نیمی از انسانها به خود پذیرفته بود، این نوگرایی را پُرهیجانتر جلوه میداد. البتّه، بر تأثیرگذاریِ آن هم میافزود. توصیفهای شاعر، که در مواردی درخور توجّه مبتنی بود بر گفتوگو میان خود و معشوق، مخاطبان عامّتر را به این وقوعگوییهای نو جلب میکرد. به نظر میآمد که این نوع عاشقانهسرایی پس از سده دهم قمری (یعنی از دوره شعر شاعرانی مانند وحشی بافقی، اهلی شیرازی، شرفجهان قزوینی، هلالی جغتایی و دیگران) در شعر فارسیِ دورههای سبک هندی و مکتب بازگشت به حاشیه رانده شده بود. امّا ثبات سیاسی و تجدّد اجتماعی دوره رضاشاهی زمینه مناسبی برای رشد و گسترش این نوع شعر پدید آورد. سه تن از گویندگان پُراهمیّتی که در آغاز، میانه و پایان این دوره به میدان شعرگویی گام نهادند، یعنی شهریار، رهی معیّری و حمیدی شیرازی به تجدید حیات وقوع گویی در شعر فارسی بسیار یاری رساندند. در واقع، نظارت مستقیم یا نامستقیم حکومت رضاشاه بر ادب و فرهنگ، از سرریز شدن توان شاعران و نویسندگان به سوی قلمروهای سیاسی (به طور کلّی) و اجتماعی (تا حدّ زیادی) جلوگیری میکرد. صرف نظر از اخلاق، فکاهه و یکی ــ دو زمینه دیگر، عاشقانهسرایی یکی از عمدهترین راهها در پیش پای شاعران بود.
مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
ح) با این همه، باید توجّه داشت که بخشی از عاشقانهسراییها یا وقوعگوییهای حمیدی شیرازی با وجود امتیاز روانی زبان، به سبب تکرارها و تفصیلهای مهارناپذیر در ساختار شماری از شعرها، ضعف تخیّل در شماری دیگر، و پُراهمیّتتر از همه، تغییر ذائقه شعری و ادبی جامعه، به تَبَع دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی، تا حدّی مشمول مرور زمان شد. به نظر میآمد که بخشی از شعرهای وی نوعی نیاز دورهای را برآورده میکرد. امّا پس از این دوره، شاعر، خود نیز به طور طبیعی (اقتضای سنّ) یا خودآگاه (تحصیلات و معلومات ادبی) از این دسته شعرهایش فاصله گرفت. شعر «مرگ قو» یا شعرهایی مانند شعرهای زیر، نمونههاییست برای گسستن از این وضعیت، و کوشش برای رسیدن به موقعیت زیباییشناختی منسجمتر:
«از برون آمد صدای باغبان
گفت: کو ارباب؟ کارش داشتم»
«کس به در انگشت زد، گفتم کِهای
بانگ شهوتزای نرمی گفت: من»
«دوش بدو گفتم کای دلفریب
کو صله آن همه اشعار من»
و در نمونههایی چند که حالت نخبهپسندانهتری به خود میگیرد:
«به دلم از جنبش فروردین، هوس آن طرفهنگار آمد
بزن ای مطرب، بزن ای مطرب که زمستان رفت و بهار آمد»
«همه یارانم به پریشانی که سیه شام و سحری دارم
دل من، این نکته تو میدانی که به تاریکی قمری دارم»
مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
خ) حمیدی شیرازی اهل شیراز بود. اغلب، انتظار از شاعران این شهر آن است که به شیوههای سعدی و حافظ، یعنی به سبک عراقی گرایش داشته باشند. امّا باید دانست که او در دوره رضاشاه بالید. در این دوره، از فرهنگ ایرانِ
پس از اسلام، بر شعر و شخصیّت فردوسی تأکید عمدهای صورت میگرفت. همچنین، در کتابهای فارسی مدرسهها و درسهای رشته زبان و ادب فارسی در دارالمعلّمین عالی (دانشسرای عالی بعدی) و دانشکده ادبیّات تهران تکیه خاصّی بر شعر فارسی در سدههای 3 تا 6 قمری به چشم میآمد. روح تعالیطلبی (فراجویی) دوره رضاشاهی برای ساختن میهن با شیوه شاهنامه و سبک خراسانی همآهنگی داشت. حمیدی شیرازی هم در مدرسه، دانشسرا و جامعه به این روح، شیوه و سبک پیوستگی و تعلّق خاطر یافت. علاوه بر این، طنطنه، شکوه و استحکام شعر فارسی در سدههای مورد اشاره با شخصیّت شاعر تناسب بیشتری داشت تا شعر سبک عراقی و سبکهای دیگر. البتّه، به طبع، در بخشی از شعرهای عاشقانه (به طور خاصّ) و شعرهای عاطفی (به طور عامّ) او ناگزیر از انعطافبخشی به زبان، و بهرهیابی از لایههایی از سبک عراقی شده است. امّا شاعر، اغلب، در این زمینه، در حدّ سعدی متوقّف میماند. ورود به فضای استعاریتر این سبک، از نوعی که در غزل حافظ دیده میشود، برای حمیدی شیرازی قلمرویی به کلّی ممنوع محسوب میشد.
مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
د) بخشی از توجّه حمیدی شیرازی به سبک خراسانی، از نوع تأثیر مستقیم است. زبان، لحن و نشانه این نوع سبک، مانند واژهها، وزنها، ترکیبها، مکثها و الفهای اطلاق در شماری از شعرهای وی حضور دارد. از این رو، برخی شعرهایش، بیواسطه، خواننده را در فضای قصیدههای فرّخی سیستانی، منوچهری دامغانی و دیگران قرار میدهد: «گریهها کرد و فسونها بُتک افسونساز»، «مهرگان جُنبید و آمد لشکر اهریمنا»، «ای دَم سرد خزان، ای نَفَس مُشکینا» و مانند آنها. امّا در بخشهایی دیگر از سرودههای او، که از دهه 1330 به بعد بر شمارِشان افزوده میشود، تأثیر از سبک خراسانی، جنبه نامستقیم، ابتکاری و در مواردی آفرینشگرانه مییابد. از میان این سرودهها به پنج دسته اشاره میشود:
○ دستهای از شعرها که عاطفه فردی یا «منِ» راوی / شاعر را بازنمایی میکند:
«دو مرگ بود آنچه مرا پیر کرد و کُشت
بیداد عشق بود و بلای معلّمی»
«نه خنده کرد و نه گریید، بل به خنده گریست
به روز آخر هر سال، چون دلم نگریست»
«وآن بهشت و دوزخ یزدان که از آن وعدههاست
با تو بنشستن زمانی، بیتو بنشستن دمی»
○ دستهای از شعرها که راوی / شاعر به نحوی وسیع و غریب از خود تمجید، و از حریفان و رقیبان تنقید میکند. در این ویژگی، شباهتهایی انکارناپذیر میان او و خاقانی شروانی پدید میآید:
«ما آزمودهایم، حریفان چه ابلهاند
از قامت کلام برازنده کوتهاند»
«ولله بالله که اوستای شمایم
خصم شما نیستم، خدای شمایم»
«سخن امروز ملک مِلک من ست
چرخ اندیشه زیر کِلک من ست»
○ دستهای از شعرها که در ستایش شماری از معاصران، از قبیل شاعر و نویسنده و ادیب، است. بر طبق آنچه ادیبان سنّتگرا در معانی، بیان و بدیع میگویند، نمونههایی از مبالغه، اغراق و غُلّو در برخی از این دیده میشود. با این همه، در چهارچوب سبک خراسانی، شماری از این دسته سرودهها، ساختار زیباییشناختی استوار و تأثیرگذاری یافته است. برخی از سرودههای مورد اشاره از نوع اِخوانی و برخی دیگر از سِنخ رثایی محسوب میشود:
«همه دانند تو آن مردی که کز بینشتو
شهرتو شُهره شد و کشور تو نام گرفت»
(درباره عبدالرّحمن فرامرزی)
«هرگز نداشت خاک بدینسان سخنوری
با آن که قیس داشت که ابناثیر داشت»
(درباره لطفعلی صورتگر)
«تو دگر خلق و بوعلی دگرست
تو یقینی و بوعلی اگرست»
(درباره بدیعالزّمان فروزانفر)
«ای آن که به حق، در خرد و فضل، امیری
در پهنه دریای ادب، مِهر مُنیری»
(درباره امیری فیروزکوهی)
«با تو از ملک سخن، در نظم و نثر
آفتاب از پشتِ دو پیکر بزاد»
(درباره فریدون تولّلی)
«نگیرد جای در بیتی جهانی
نگنجد ژرف دریایی به رودی»
(درباره علیاصغر حکمت)
«گفتم ثنای پژمان آرم به کِلک
خمّید پشت کِلک چو پولاد من»
(درباره حسین پژمان بختیاری)
«چون دیگران به صورت، دو دیده داشتی
امّا هزارخوی پسندیده داشتی»
(درباره لطفعلی معدّل شیرازی)
«بر نثر، تو را منّتی آن گونه بزرگست
کاو را به سر این منّت، ز استاد غزل نیست»
(درباره محمّد حجازی)
«دیشب ز تارک ادب افتاد افسری
یعنی به خواب رفت ادیب سخنوری»
(درباره شیخالرّئیس افسر)
«ای پارسیشناس گرانمایه، ای حبیب
کز پیری و شکستگیات زینهار نیست»
(درباره حبیب یغمایی)
«سلام ای گرانمایه دریای نور
لب و دست تو بوسم از راه دور»
(درباره فضلالله رضا)
«زودکردی سفر که شهر سخن
چون تو بسیار شهریار نداشت»
(درباره غلامرضا رشید یاسمی)
«پنجاه سال کِشتی ای مرد اوستاد
پنجاه سال باش که از کِشته بِدروی»
(درباره مجتبی مینوی)
○ دستهای از شعرها که در آنها داستانی را به نظم در آورده است. امّا این داستانهای منظوم از فضاسازی تصویری و بیان حسّیِ مناسب و تأثیرگذاری بهره یافته و دستکم، در برخی نمونهها به شهرت و اعتبار ادبی درخور توجّهی رسیده است. «مرگ شبدیز»، و به ویژه، «موسی»، «بُتشکن بابِل» و «در امواج سند» از این زمره است:
«خبر بردند روزی پیش پرویز
که برجا ماند آن رخش سبکخیز»
«چون که خود را دید در خوردِ ندا
عشوه آغازید موسی با خدا»
«افعی شب از تب دیوانگی
حلقه میزد گِرد مرغ خانگی»
«به مغرب، سینهمالان، قرص خورشید
نهان میگشت پشت کوهساران»
○ حمیدی شیرازی در شعر اخیر بر میهندوستی تأیید میکند. چنان که میدانیم، با وقوع و استقرار انقلاب بُلشویکی، تکاپوی سوسیالیستی (البته با تعریفی خاص) و اتّحاد شورایی (= شوروی) در امپراتوری روسیه در اواخر دهه 1290 / 1920، جریان برابریخواهی و عدالتجویی در ایران نیرو یافت. شماری از شاعران ایران هم از این جریان بیرون نماندند. امّا با تبدیل شدن اتّحاد جماهیر شوروی به یک قدرت جهانی، و از نظر بخشی از مردم جهان به کعبه آمال، از تعلّق خاطرِ برخی شاعران ایران با گرایشهای کم / پُررنگ سوسیالیستی مورد اشاره به وحدت ملّی ایران کاسته شد. کار در این مرحله هم متوقّف نماند: در آغاز، لنین، سپس، استالین و سرانجام، حتّی امثال میرجعفر باقراُف در ذِهن و زبان تنی چند از شاعران به جای کاوه، فریدون و انوشیروان نشست. برخی دیگر از شاعران نیز با حزم یا ترس در این زمینه سکوت و مماشات پیشه کردند. بقایای این دو نوع تلقّی و برخورد به چند صورت، به نیمه دوم سده بیستم میلادی هم انتقال یافت. حمیدی شیرازی از چنین تلقّیها و برخوردهایی، بهکلّی اِعراض و بر وحدت ملّی ایران تأکید میکرد. خطاب به قدرتهای بزرگ، چه شرقی چه غربی، میگفت که «ایران ما بازیچه نیست». او، بهویژه، در هنگام اِشغال ایران به دست نیروهای متفّق، و ایجاد حکومتی دستنشانده در شمال غرب کشورمان، به تجزیه طلبان حمله میبُرد.7 آذربایجان را «خانه زردشت»، جزو لاینفکّ ایران و موجب مباهات آن میدانست. از زبان میهن چنین میگفت:
«میکِشندم از دو جانب، این به سویی، آن به سویی
مُفتیان عقدم به شویی بسته، قاضیها به شویی»
و چند سال بعد در تأکیدی هنرمندانه و تأثیرگذار چنین نتیجه میگرفت:
«به پاس هر وجب خاکی از این مُلک
چه بسیارست آن سرها که رفته
ز مستی بر سر هر قطعه، زین خاک
خدا داند چه افسرها که رفته»
مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
ذ) حمیدی شیرازی در نقد و بررسی شعر فارسی، از کهنترین ادوار تا دوره خود، نه محافظهکار بود نه نسبیتاندیش. صریح بود و بیمجامله در معیارهای زبانی و محتوایی خود، به نحوی آشکار، بر سبک خراسانی از آغاز شکلیابی تا سپیدهدم سبک عراقی، تکیه میکرد. آنچه در نیمه دهه 1340 در مجلّه یغما در نقد منظومههای عطّار نیشابوری نوشت، به بازتابهای وسیعی انجامید.9 وی در زمینه شعر دوره تجدّد هم، در «نخستین کنگره نویسندگان ایران» (1325) با شعری علیه نیما یوشیج، از همان آغاز، به زعم خود، کار را یکسره کرده بود:
«سه چیز هست در او: وحشت و عجائب و حُمق
سه چیز نیست در او: وزن و لفظ و معنا نیست»
او قصیده 49 بیتی خود را «مصاحبه و شوخی با نیما» مینامید. شاید بخشی از آنچه در این قصیده بیان شده بود، حاصل گفتوگوی وی با نیما محسوب میشد. امّا حاصل این قصیده نه «شوخی» با نیما که هجو او بود. نیما در انظار در برابر او سکوت کرد.10 امّا دوستداران نیما هم در برابر این قصیده و هم در برابر دیگر انتقادهای او از شعر نیمایی و جدید سکوت نکردند. مهدی اخوان ثالث در ضمن نقدی زبانی، محتوایی و هجوآمیز، تسلّط او را بر ادبیات فارسی مورد پرسش و تردید قرار داد. البتّه م. امید با صداقت، نیّت خود را هم بروز میداد: «کلوخانداز را پاداش، سنگ است».11 همچنین، احمد شاملو (الف. صبح / الف. بامداد) هجو شعری حمیدی شیرازی را با هجو شعری پاسخ میگفت: بسیار تندتر از او، با خشونتی البتّه در عالم خیال، حمیدی شیرازی را «بر دار شعر خویش آونگ» میکرد.12 وی در شعر دیگری با حمله به «مسخرهکنندگان ابله نیما»، درباره حمیدی شیرازی چنین تأکید میکرد:
«چه کند صبح
گوریست که از آن نمیروید زهر بوتهای جز ندامت
با هسته تلخ تجربهای در میوه سیاهش
چه کند صبح که اگر آینده قرار بود به گذشته باخته باشد
دکتر حمیدی شاعر میبایست به ناچار اکنون
در آبهای دوردست قرون
جانوری تکیاخته باشد»14
مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
ر) به طور کلّی، در دهههای 1330 – 1320 نوسنّتگرایان و نوگرایان اعتدالی در حدِّ فاصل نوگرایان و سنّتگرایان ادبی قرار داشتند. آنان هم از تند / پیش رَویِ نوگرایان میکاستند و هم سنّتگرایان را به اندکی نوآوری دعوت میکردند. امّا با روند پُرشتاب تجدّد اجتماعی و فرهنگی و دگرگونیهای اقتصادی در دهههای 1350 – 1340، هم نوسنّتگرایی و هم نوگرایی اعتدالی کم / بیرنگ شد. حمیدی شیرازی در صف نوگرایان اعتدالی قرار نداشت. امّا در آغاز شعرگوییاش به ویژه در توجه به محتوای شعر و نثر رومانتیک اروپایی، به نوسنّتگرایی ادبی نزدیک بود. حتّی به گمان خود، «شعر سفید» هم میگفت که البتّه، نثر شاعرانه بود و نه شعر منثور. به هر روی، حمیدی شیرازی پس از دورهای پیوند با جریان نوسنّتگرایی، بسیار زود، به تعریفهایی به نسبت خالصتر از سنّتهای ادبی نزدیک شد. این نکته، بر انتقادهای تجدّدخواهان از او افزود (به ویژه، آن که شاعر در حاشیه شعرهایش از هر نوع حمله به نوگرایی خودداری نمیورزید). امّا همین نکته، حمیدی شیرازی را از شعرهای نوسنّتی و نوگرای اعتدالی با اعتبار تاریخی یا ارزش دورهای (مانند اغلب شعرهای رشید یاسمی و پرویز ناتل خانلری) هم دور ساخت. بدینترتیب، با کم / بی رنگ شدن حدّ فاصلهای مورد اشاره در دهههای 1350 – 1340، شاعری مانند گوینده «مرگ قو»، بیش از پیش، در صف مقدّم سنّتهای ادبی، در روبهروی نوگرایی / گرایان قرار گرفت. البتّه، به نظر میآید که او، خود نیز از سودای پیشواییِ سنّتگرایی / گرایان تهی نبود. دست کم، شماری از دوستدارانش خود را از این تلقّی چندان دور نمییافتند.
مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
ز) حمیدی شیرازی جهان را از چشم خود میدید نه از چشم دیگران.14 اعتماد به نَفسش شگفتآور بود. مانند مجتبی مینویِ پژوهشگر، از ستیهندگی بهرههایی بهسزا داشت (شاید از همینرو بود که این دو پس از خونین و مالین کردن یکدیگر در نزاعی ادبی در دهه 1330، از نیمه دهه 1340 به بعد، با هم از درِ آشتی درآمدند). بنابراین، هم بخشی از سنّتگرایان از اعتماد به نفس او، که آن را خودپسندی / خواهی میدانستند، آزردهخاطر بودند و هم اغلب نوگرایان از ستیز بیقید و شرطش با شعر نیمایی و نو در عذاب. او در آن دسته، منتقدانی داشت و در این دسته، مخالفانی. امّا بیشکّ، وی بخشی از توان شعریاش را از ستیز با منتقدان و مخالفانش به دست میآورد. در واقع، به نظر میآمد که این رشته ستیزها به نوعی تأثیر و انگیختگی عاطفی در او میانجامید. بدین ترتیب، شاید به لحاظ ادبی ــ روحی از جدلورزی گزیر و گریزی نمییافت.
مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
ژ) در این میان، گوینده «بُتشکن بابِل»، همه دستآوردهای شعر نیمایی و نو را به نحوی بسیار نامنصفانه، به کلّی، نادیده میانگاشت. در مقابل، منتقدان و مخالفانش هم، حاصلِ جمع شعرگویی او را به همان نحو، کم / بیاهمیّت تلقّی میکردند. در حالی که حمیدی شیرازی نماینده شاخص سنّتهای بازیافته شده بود و نه سنّتهای کشف نشده ــ از آن گونه که در انجمنهای ادبی جریان داشت. به عبارت دیگر، برجستگی وی در شعر سنّتی حتمیست و بیانصافیاش در برآوردکردن مجموعه شعر نیمایی و نو نیز. از اینرو، چه شعر و شخصیّتِ این شاعرِ فرهیخته امّا مغرور را دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم، باید اقرار کنیم که وی در چهارچوب سنّتهای ادبی از مسیری خاصّ خود به نمونههایی منحصر به فرد دست یافت.
مهدی حمیدی شیرازی؛ زندگی و اشعار
س) البتّه، نباید از یاد بُرد که هم به لحاظ سبک و هم از نظر محتوا، لذّت بردن از شعرهای دوره نخست او بیشتر برای مخاطبان عامّ، و از شعرهای دوره دوم وی، اغلب برای مخاطبان خاصّ میسّر است. این نکته، گاه، خود به مانعی در راهبردن به جهان شعریاش در میان این دو طیف تبدیل شده است. با این همه، وی به نحوی مطلوب و نمایان، خود را از ورطه تصنّع و تکرار (یعنی دو خصمی که در کمین همه شاعرانِ ادیب است و در بهترین حالت، آنان را به ادیبانِ شاعر تبدیل میکند) دور نگه داشت. صرف نظر از همه نکتههای یاد شده، باید تأکید ورزید که حمیدی شیرازی، به صورتی افراطی و مخصوص، از وجود نوعی شور حیاتی (élan vital، تعبیر هانری برگسون، فیلسوف فرانسوی) یا عشقِ معطوف به آفرینش لبریز بود: عشق به محبوب، عشق به خود، عشق به آرای ادبی خود، عشق به کلام شعری خود، عشق به میهن، عشق به شعر فارسی. از این رو، با همه طول و تفصیل در تحلیل و بررسی سرودههای او، شاید نکته نهایی در شناخت نیرو، محتوا و ساختار شعریاش همان باشد که شاعری از نسل دوم شعر نیمایی امّا با تجربههای مختلف سنّتگرایانه، یعنی اسماعیل خویی، بهسادگی در بیتی چنین بازگفته است:
«همه عشق و همه عشق و همه عشق
دگر هیچ و دگر هیچ و دگر هیچ»
یادداشتها و مراجع:
1. چند نکته زندگینامهای در این نوشته، حاصل گفتوگوی تلفنیام با بانو افخم (حمیدی) است (مرداد 1383، تهران).
2. شکوفهها (یا نغمههای جدید، 1317)؛ پس از یک سال (شیراز، 1319)؛ اشک معشوق (1320)؛ سالهای سیاه (1325)؛ طلسم شکسته (1333)؛ زمزمه بهشت (1333)؛ ده فرمان (1344).
جز دفترهای بالا، چند دفتر دیگر هم از سرودههای وی در دهههای 1330 – 1320 در دسترس قرار گرفت. در میان همه این دفترها، اشک معشوق، با افزوده شدن دیگر سرودههای وی، و نیز آرای شماری از معاصران درباره آنها، چند بار بازنشر، و در میان علاقهمندان ادبی، پرشهرت و تأثیرگذار شد (چ 6، 1349، 651 ص). حمیدی شیرازی شاعری پُر شعر بود. امّا خوشبختانه، خود، منتخب سنجیده و مناسبی از سرودههایش در اختیار خوانندگان قرار داد: فنون و انواع شعر فارسی (1351) و ویرایش کاملتر آن با عنوانِ فنون شعر و کالبدهای پولادین آن (1363).
3. از گفتوگویی با علیاشرف صادقی، استاد و پژوهشگر فرهیخته زبانشناسی تاریخی (شیراز، اردیبهشت 1384).
در مَثَل، ایشان بر این عقیده است که «فریبا» صفت بیزمان و پایدار است. اما این صفت در مصراع مورد بحث، به صورت قیدی در کنار فعلی لحظهای یعنی «مردن» قرار گرفته است.
4. دو خواننده موسیقی پاپ (عبّاس مهرپویا) و موسیقی سنّتی (جوره بیگ مُراد، هنرمند تاجیکستانی) «مرگ قو» را به آواز خواندهاند.
5. پس از یک سال (مهدی حمیدی شیرازی، پیروز، چ 2، 1337، دیباچه، ص دهم).
از حمیدی شیرازی در دهه 1320 مجموعههایی به نثر نیز در وصف این عشق نشر یافت. این آثار از اعتبار ادبی کم / بیبهره مانده است. درخور اشاره است که چند تن از قلمزنان و ادیبانِ دوستدار حمیدی، با بهرهیابی از آگاهیهای شفاهی، روایتهایی از زندگی، شعر و عشق او دست دادهاند: علی بهزادی (شبه خاطرات، ج 3، زرّین، 1378، صص 317 – 243)؛ حسن شهباز (اشک معشوق و سرشک عاشق، رهآورد: ایالات متّحده امریکا، ش 56، بهار 1380، صص 240 – 232)؛ منوچهر برومند، مهدی حمیدی: شاعر ملّی نامیرا در دوردست خاطرهها تارنمای «منوچهر برومند»، پاریس، 2013، 132 ص). فشرده برخی آگاهیها درباره محبوب شعری او از این قرار است: منیژه ش. در حدود نیمه نخست دهه 1300 در شیراز تولّد یافت. پدرش نظامی بود. حمیدی شیرازی در نخستین سالهای تدریس در دبیرستان، معلمی او را برعهده داشت. منیژه در اواخر دهه 1310 با آقای الف، که کارمند شرکت نفت بود، ازدواج کرد. این پیوند حدود یک دهه بعد، پس از تولّد سه فرزند گسست. در این دوره، دیدارهایی با حمیدی شیرازی داشت. امّا گوینده «مرگ قو» با وجود علاقه بسیار زیاد به او، همسر و خانوادهاش را ترجیح داد. منیژه در دهه 1330 با آقای ق. که نظامی بود، پیوند همسری بست. حاصل این ازدواج یک فرزند بود. بعدها همراه همسر و فرزندش به پاریس رفت. سپس در لوس آنجلس اقامت کرد. وی در سفری به ایران در سال 1375 به سبب عارضه قلبی، به ناگهان، درگذشت.
6. اشک معشوق (مهدی حمیدی شیرازی، چ 6، امیرکبیر، 1349؛ بخش نظرها و نقدها، صص 552 – 551).
7. این نکته در شعر حمیدی موجب ستایش ادیبان آذربایجانی فرهیخته و میهندوستی مانند محمّد امین ریاحی شده است: اشک معشوق (حمیدی شیرازی، همان، صص 629 – 627).
8. منتخبها و تحلیلهای او از شعر و ادب فارسی، سبک خراسانی، آغاز سبک عراقی، مکتب بازگشت و دوره تجدّد را در بر میگیرد. در میان این آثار، دریای گوهر (3 ج، 1334 – 1329) شامل منتخب داستانها، ترجمهها و شعرهای فارسی در نیمه نخست سده بیستم میلادی شهرت بیشتری یافت.
9. ر. ک: عطّار در مثنویهای گزیده او (و گزیده مثنویهای او، حمیدی شیرازی، امیرکبیر، 1347، 117 ص).
نقدهای سهمگین و تند حمیدی شیرازی بر عطّار از نوعی است که حتّی حدود چهار دهه پس از طرح آنها، پژوهشگرِ فرهیخته و عطّارشناس معتبری مانند محمّدرضا شفیعی کدکنی را از اشارههای متعدّد به این نقدها ناگزیر ساخته است: منطقالطیر (عطّار، به کوشش شفیعی کدکنی، سخن، ویرایش 3، چ 6، 1388، صص 30 – 18).
10. پس از نشر یادداشتهای نیما (متن کامل آن حدود نیم سده پس از درگذشت وی نشر یافت) آشکار شد که نیما صفت سوم از مصراع نخست را به خود حمیدی شیرازی برگردانده است: یادداشتهای روزانه (نیما، به کوشش شراگیم یوشیج، مروارید، چ 2، 1388، صص 283، 228، 178، 91).
11. حریم سایههای سبز (مجموعه مقاله، ج 2، م. امید، به کوشش مرتضی کاخی، زمستان، 1373، صص 50 – 11).
12. مجموعه آثار (احمد شاملو، ج 1، نگاه، چ 6، 1384، ص 141).
13. همان، ص 291.
14. «نکردم از کسی دریوزه چشم / جهان را جز به چشم خود ندیدم» (محمّد اقبال لاهوری)
* نوشته حاضر، فصلی است از کتاب «مقدّمهای بر شعر فارسی در سده بیستم میلادی»، متضمّن شرح و شناختی اجمالی از جریانهای گوناگون شعر و شاعران ایران در دوره تجدّد (در «مؤسسّه فرهنگی ــ هنری جهان کتاب» نشر خواهد یافت).
* مهدی حمیدی شیرازی در مقام ادیب نیز درخور اهمیّت، تحلیل و سنجش است: نوشته کنونی در آینده با مقالهای درباره «حمیدی شیرازیِ ادیب» تکمیل خواهد شد.
نویسنده: کامیار عابدی
این مطلب در چارچوب همکاری رسمی انسان شناسی و فرهنگ و مجله «جهان کتاب» منتشر می شود.
مهدی حمیدی شیرازی؛ زنی و اشعا
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…