کلاسیک‌خوانی

چند حکایت از بابِ هشتم گلستان سعدی: در آداب صحبت

چند حکایت از بابِ هشتم گلستان سعدی: در آداب صحبت

بی‌هنر[ان] هنرمند را نتوانند که ببینند، همچنان که سگانِ بازاری سگ صید را مشغله برآرند و پیش آمدن نیارند، یعنی سفله چون به هنر با کسی برنیاید به خبثش در پوستین افتد.

کند هر آینه غیبت حسود کوته دست

که در مقابله گنگش بود زبان مقال

 

***

حکیمی که با جُهّال درافتد باید که توقع عزّت ندارد و اگر جاهلی به زبان آوری بر حکیمی غالب آید عجب نیست که سنگی است که گوهر همی شکند.

نه عجب گر فرو رود نفسش
عندلیبی غراب همقفسش
گر هنرمند از اوباش جفائی بیند
تا دل خویش نیازارد و درهم نشود
سنگ بد گوهر اگر کاسۀ زرین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
***

خردمندی را که در زمرۀ اجلاف سخن ببندد شگفت مدار که آواز بربط با [غلبۀ] دُهُل بر نیاید و بوی عنبر از گند سیر فرو ماند.

نمی‌داند که آهنگ حجازی

فرو ماند ز بانگ طبل غازی

 

***

جوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفیس است و غبار اگر به فلک رسد همان خسیس است. استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد، ضایع. خاکستر نسبی عالی دارد که آتش جوهر علوی است ولیکن چون به نفس خود هنری ندارد با خاک برابر است و قیمت شکر نه از نی است که آن خود خاصیّت وی است.

چو کنعان را طبیعت بی هنر بود

پیمبر زادگی قدرش نیفزود

چند حکایت از بابِ هشتم گلستان سعدی: در آداب صحبت

***

مشک آن است که ببوید نه آنکه عطّار بگوید؛ دانا چو طبلۀ عطّارست خاموش و هنرنمای و نادان چو طبل غازی، بلند آواز [و] میان تهی.
عالم اندر میانِ جاهل را
مَثَلی گفته‌اند صدّیقان
شاهدی در میان کوران است
مُصحَفی در سرای زندیقان

***

مراد از نزول قرآن، تحصیل سیرت خوب است نه ترتیلِ سورتِ مکتوب. عامی متعبّد، پیادۀ رفته [است] و عالِمِ متهاون سوارِ خفته. عاصی که دست بردارد به از عابد که در سر دارد.

سرهنگِ لطیف خویِ دلدار

بهتر ز فقیهِ مردم آزار

 

***

 

هرکه در پیشِ سخن دیگران افتد تا مایۀ فضلش بدانند، پایۀ جهلش بشناسند.

ندهد مرد هوشمند جواب

مگر آنگه کز او سوال کنند

گرچه بر حق بود فراخ سخن

حملِ دعویش بر محال کنند

 

***

بزرگی را پرسیدند: با چندین فضیلت که دست راست راست خاتم در انگشتِ چپ چرا می‌کنند؟ گفت: ندانی که اهل فضیلت همیشه محروم باشند؟
فریدون گفت نقّاشانِ چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند
بدان را نیک‌دار، ای مرد هشیار
که نیکان خود بزرگ و نیکروزند
***
منبع
گلستان سعدی
تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی
نشر خوارزمی
چند حکایت از بابِ هشتم گلستان سعدی: در آداب صحبت

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

1 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago