گستره «The Expanse» تجربۀ یک سریال فضایی کاملا متفاوت
شاید شبکهی سایفای را بیشتر با سریالهای خوشایده اما بگیر نگیردارش میشناسیم و شاید آنها اکثر اوقات در تولید سریالهایشان از فلسفهی «از تولید به مصرف» پیروی میکنند و همین چیزها باعث شده سایفای بین بینندگان بزرگسالتر که دنبال تجربههای جدیتر و حرفهایتر هستند، جایی نداشته باشد. اما این درحالی است که در بین شبکههای تلویزیونی اگر قرار باشد چشم انتظار یک سریال علمی-تخیلی فضایی باشیم، شاید بهترین جا همین سایفای باشد. تمام اینها باعث شده تا هرروز امیدوار باشیم تا سایفای یکی از «هیت»هایش که هر چند سال نوری یکبار اتفاق میافتد را رو کرده و جای خالی یک سریال فضایی قوی را در بین برنامهی سریالبینی هفتگیمان پُر کند.
از همین رو، وقتی خبر ساخت «گستره» براساس رُمانی به همین نام فاش شد، شاید در ابتدا چندان موضوع را جدی نگرفتم، اما وقتی خبر رسید که «گستره» قرار است پُرخرجترین و جاهطلبانهترین اثر سایفای باشد، کمی کنجکاو شدم. دو قسمت اول سریال را تماشا کردم و کنجکاویام نتیجه داد. «گستره» از آن سریالهایی است که میداند چه چیزی میخواهد باشد و سعی نمیکند با ناخنک زدن به چیزهای دیگر یا روایت داستانهای سادهنگرانه، عامهپسند شود. در همان سکانس افتتاحیهی سریال وقتی زنی را درون فضاپیمایی متروک و تاریک معلق در جاذبهی صفر میبینیم، اگرچه دقیقا نمیدانیم قضیه از چه قرار است و وضعیت او چقدر بد است، اما همین کافی است تا بفهمیم این «فرق» میکند.
خیلی زود متوجه میشویم با سه خط داستانی مجزا طرف هستیم. داستانهایی اگرچه در یک دنیای یکسان اتفاق میافتند و با یکدیگر ارتباطهای جزیی دارند، اما از ابتدا تا پایان همدیگر را قطع نمیکنند. حس ناشناختگی داستان، طراحی یک دنیای درگیرکننده از لحاظ دیداری و خطهای داستانی جداگانه، نوید یک علمیتخیلی سخت و واقعگرایانه را میدهد. از آنهایی که دارای دنیاسازیهای چندلایه و درگیریهای سیاسی پیچیده است. از آنهایی که قشنگ با مذاقم جور درمیآید. و کاری میکند تا از بودن در این دنیا هیجانزده شوم. «گستره» از آن سریالهایی است که برای هرکسی نیست و همین باعث میشود تا بتوان چیزهای دیدهنشدهتر و عمیقتری را در آن پیدا کرد. شاید به همین دلیل بود که شبکه تصمیم گرفت با انتشار رایگان قسمت پایلوت در اینترنت، بینندگان بیشتری را به سوی سریال جذب کند. از همین سو، اگرچه هنوز نتیجهی کار کاملا مشخص نیست، اما کماکان دیدن سریالِ باشخصیتی که هدفش را میشناسد، خیلی خوب است.
با اینکه در ابتدا یک متن، مقدمهای از دنیای «گستره» را برایتان توضیح میدهد، اما راستش، دنیای سریال پُرجزییاتتر از آن است که بتوان به سرعت با چم و خمش آشنا شد. و یکی از نکات مثبت سریال این است که سعی نمیکند از همان ابتدا دستتان را مثل بچهی سه ساله بگیرد و میگذارد به مرور با همهچیز آشنا شوید. اگر با این مسخرهبازیها حال نمیکنید، پس بهتر است حواستان را جمع کنید. چون در قسمت اول سازندگان تلاشی برای جذب صدمثانیهای شما نمیکنند. اگرچه پیش گرفتن چنین روشی، نوع خوب و بد دارد. اما به نظرم، «گستره» از نوع خوبش است و به خاطر دنیایش، آنقدر جالبتوجه است که حواستان را در اپیزودهای ابتداییاش از نقاط داستانی نهچندان واضحش دور کند و به وسیلهی چیز دیگری مجذوبتان کند.
اما حتما میپرسید در دنیای «گستره»، کجا هستیم: در قرن بیست و سوم، انسانها منظومهی شمسی را فتح کردهاند و مریخ محل قرارگیری یک «قدرت نظامی مستقل» است. زمین توسط سازمان ملل اداره میشود و زندگی براساس استخراجِ شهابسنگها میچرخد. یعنی معدنچیهایی داریم که به «کمربندنشینها» معروف هستند و شغلشان این است که با استخراج مواد باارزشِ شهابسنگها، زندگی راحت ثروتمندان را همینطوری راحت نگه دارند، درحالی است که خودشان از کمبود آب و هوا رنج میبرند و هرلحظه ممکن است بمیرند. پس، اینطور که مشخص میشود دو نیروی قدرتمند داریم که یک طبقهی کارگر ناراضی هم بینشان قرار دارد. به این ترتیب، فقط به یکی-دوتا جرقه احتیاج داریم تا آتش زیر خاکسترِ شعلهور شود.
کاراگاه میلر یکی از شخصیتهای محوری سریال است که بر روی سیارهی کوچک سِرس ساکن است. در شروع داستان ماموریت پیدا کردن دختر گمشدهای به میلر داده میشود. شخصیت میلر از کهنالگوی آشنایی پیروی میکند. یک پلیس درستکار که بدش نمیآید برای رسیدن به هدفش کمی گرد و خاک هم به پا کند و کارهای غیرقانونی هم انجام دهد. این یعنی میلر بدون اینکه غیرواقعی احساس شود، دوستداشتنی است. بقیهی کاراکترها هم از چنین فرمول آشنایی پیروی میکنند. مثلا هولدن، یکی دیگر از شخصیتهای اصلی سریال، افسر فضاپیمایی است که اگرچه بعدا از خوب بودن پشیمان میشود، اما از آدمهای باوجدان جمع است. او شاید برخلاف تواناییهایشان به جایگاه بالایی نرسیده باشد، اما به نظر میرسد آیندهی بزرگی در انتظارش است. و بالاخره کریسجن اِواسالارا، یک هندی ساکن زمین است که برای سازمان ملل کار میکند. او نیز اگرچه مادربزرگ مهربانی است، اما در بازجویی خشن و شکنجهی کسانی که سازمان ملل آنها را «تروریست» میخواند، تعلل نمیکند.
حس ناشناختگی داستان، طراحی یک دنیای درگیرکننده از لحاظ دیداری و خطهای داستانی جداگانه، نوید یک علمیتخیلی سخت و واقعگرایانه را میدهد
همینطور که میبینید، الگوی کاراکترهای سریال آشنا به نظر میرسند، اما نباید فراموش کنیم که زمان بسیاری برای پردازش آنها و بیرون کشیدن شخصیتهایی منحصربهفرد از درونشان وجود دارد. این درحالی است که «گستره» نیز از آن سریالهایی است که سعی نمیکند از همان ابتدا با کله وارد پیچیدهسازی و عمقبخشی به کاراکترهایش شود. این به خاطر این است که ما به جز این کاراکترها، یک دنیای ناشناخته عظیم نیز داریم که باید موردتوجه قرار بگیرد. سریال شاید بعدها به شخصیتهایش برسد، اما فعلا بزرگی این دنیا اهمیت دارد و میلر، هولدن و کریسجن نقششان قبل از هرچیز این است که ما را با بخشهای مختلف دنیای «گستره» آشنا کنند و زاویههای گوناگونی از آنها را نشان دهد. همیشه این خطر وجود دارد که پرداخت به دنیا، مهمتر از شخصیتها شود، اما حداقل در دو اپیزود اول من چنین خطری را حس نکردم.
این وسط، اگرچه دنیا و پسزمینهی کاراکترها از توجهی بیشتری بهره میبرند، ولی از آنجایی که واقعا با «پسزمینه»ی فوقالعادهای روبهروییم، نمیتوان از سریال چشم برداشت. فضای سریال از اول تا آخر تماشایی است. از اشارههای جذاب سریال به عناصر علمیتخیلیواری مثل کفشهای جاذبه و پنجرههایی که فضای بیکران و خالی بیرون را نشان میدهند گرفته تا صحنهی کوتاهی که با جاناتان بنکس میگذرانیم و میفهمیم شاید بشر به اوج تکنولوژی رسیده باشد، اما این هیچ کمکی در بهبود وضع زندگیاش نکرده است. شاید اینها دزدی از علمی-تخیلیهای دیگر به نظر برسند، اما برای ساخت یک تجربهی ژانریک درست و حسابی، اولین و بهترین قدم، دزدی و سپس ایجاد تغییر و تحول در آنها است. «گستره» یکی-دوتا حرکت قشنگ در همین زمینه دارد. از آسمان آبی قلابی سیارهی سرس گرفته تا استفاده از سرعت بالای فضاپیماها که با درد و زجر زیادی برای سرنشینانش همراه است. یا کمربندنشینهایی که به خاطر زندگی در محیطهایی با جاذبهی مصنوعی مبتلا به مشکل کش آمدن استخوان هستند و زمینیها خوب از این مسئله برای شکنجهی خلافکاران کمبربندنشین استفاده میکنند.
اینها باعث میشود تا در زمانی که داستان فعلا در مرحلهی مقدمهچینی به سر میبرد، بیننده حوصلهاش سر نرود. این درحالی است که در دو قسمت اول تنها داستانی که از سرعت و تنش بالایی برخوردار است، ترفیع هولدن به رییس فضاپیمای کنتبری است. جایی که او خیلی زود با سیگنال کمکی که از یک فضاپیمای رهاشده دریافت میکند، وارد مهمترین ماموریت زندگیاش میشود. شاید در ابتدا تصمیم او برای سر زدن به این فضاپیما که میتواند دامی از سوی دزدان فضایی باشد، قهرمانانه به نظر میرسد، اما سرنوشت طوری آنها را مجازات میکند که وضعیتشان حسابی به هم میریزد. بله، خوشم آمد که سریال آنقدر جسارت دارد تا کاراکترهایش را به خاطر کوتهبینی مجازات کند. و سریال در انتقال حس خفهکنندهی رها شدن در یک فضای تاریک و بیانتها واقعا عالی است. بهطوری در یکی از سکانسهای تنشزای قسمت دوم، به معنای واقعی کلمه حس کاراکترها از گیر افتادن در یک محیط بسته را لمس میکردم.
مهمترین چیزی که از دیدن دو قسمت اول «گستره» دریافت کردم این بود که این سریال اصلا علاقهای به ارائهی یک سرگرمی گرم و خوشحال ندارد. در عوض، تقریبا در تمام سکانسهای سریال میتوان درد و رنج آدمهایی که در فضا زندگی میکنند را حس کرد. انگار سریال میخواهد بگوید، ما برای زندگی در چنین محیطی ساخته نشدهایم و اگر روزی کارمان به اینجا بکشد، حتی تکنولوژی هم نمیتواند کمکمان کند. این حس در دو قسمت اول تا جایی پیش میرود که حتی به وحشت فضایی هم تنه میزند و امیدوارم همینطوری ادامه داشته باشد. چون من عاشق چنین تجربههای خشنی هستم و اصلا دوست ندارم «گستره» با چیزی که نشانمان داده، تبدیل به یکی از شکستهای سایفای شود.
منبع zoomg.ir
گستره «The Expanse» تجربۀ یک سریال فضایی کاملا متفاوت
مطالب بیشتر
گستره «The Expanse» تجربۀ یک سریال فضایی کاملا متفاوت
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…