درنگی در رمانِ جذابِ «جاز» نوشتۀ تونی موریسون
پاراگراف اول
او را می شناسم. با دسته ای پرنده در خیابان لینوکس زندگی می کرد. شوهرش را هم می شناسم. عاشق دختری هجده ساله شد. عشقش چنان عمیق و جن زده بود که هم غمگینش می کرد و هم شاد، طوری که عاقبت برای حفظ این احساس او را با تیر زد! وقتی همسرش – اسمش ویولت است – به مراسم تشییع جنازه رفت تا دخترک را ببیند و صورت بی جانش را ببرد، پرتش کردند روی زمین و از کلیسا بیرون انداختند. بعد، از میان آن همه برف دوید و وقتی به آپارتمانش رسید، پرنده ها را از قفس درآورد و از پنجره آزاد کرد؛ یا باید یخ می زدند یا پرواز می کردند. بین این پرنده ها طوطی ای هم بود که مدام می گفت :«دوستت دارم».
“او را می شناسم”، راوی اول شخص است و شخصیت اصلی داستان “او” (یک زن، خوب یا بد، زبان فارسی امکان این تفکیک را در ضمایر ندارد) است که با دسته ای پرنده در خیابان لینوکس زندگی می کرد. راوی در جمله دوم به بعد می خواهد شخصیت اصلی را برای خواننده معرفی کند. مهمترین خصوصیت این زن از نظر راوی همین زندگی کردن “او” با دسته ای پرنده است که اشاره سریع راوی به خلاء و تنهایی اوست که با این پرندگان پر می شود. در صفحات بعد مشخص می شود که او چندان با شوهرش حرف نمی زده و رابطه اش با پرندگانش بیشتر از رابطه اش با همسرش بوده است. لذا به همین خاطر در جمله دوم به زندگی او با دسته ای پرنده اشاره می کند و در جمله سوم است که می گوید “شوهرش را می شناسم” و به درستی، شوهر در رده بعد از پرندگان قرار گرفته است.
شوهر “او” عاشق یک دختر 18 ساله شد. اشاره به سن 18 سالگی دختر در بطن خود به ما می گوید این رابطه از لحاظ سنی نامتعارف بوده است و در صفحات بعد می بینیم که اختلاف سنی آنها بیش از سی سال بوده است. اما با این وجود عشقی به وجود آمده است عمیق و عجیب که موجب تیراندازی مرد به سمت دختر و قتل او شده است.
“او” )ویولت( برای دیدن و گرفتن انتقام از جسد دختر به مراسم تشییع جنازه می رود و آنجا کتک می خورد. به آپارتمان برمی گردد و همه پرندگانش را آزاد می کند! یعنی مهمترین پارامتر معرفی کننده خودش را پاک می کند که حاکی از کشمکش شدید درونی است. حالا اگر بخواهیم او را معرفی کنیم باید بگوییم زنی که در خیابان لینوکس با دسته ای قفس خالی پرنده زندگی می کند. در همین جمله اشاره می کند که این پرنده ها همه عمرشان در قفس بوده اند و حالا یا باید یخ بزنند یا پرواز کنند و… که غیر از نشان دادن زمان ماجرا (زمستان) اشاره به انتخاب های پیش روی شخصیت اصلی داستان دارد: یا باید از این درد بمیرد یا یک جوری خودش را خلاص کند.
در جمله آخر این پاراگراف بیان می شود که بین این پرنده ها یک طوطی هم بوده است که مدام جمله ای را تکرار می کند: دوستت دارم. با پروسه یادگیری کلام طوطی آشناییم… صاحبش مدام این جمله را برایش تکرار کرده است لذا خلاء ویولت از نوع عاطفی است! و نکته مهمتر اشاره ضمنی است که راوی به لغو بودن تکیه بر کلمات دارد. کلماتی که ممکن است طوطی وار تکرار شود اما هیچ باری را منتقل نمی کند و صرفاً فریب است.
چهار صفحه اول
جو تریس (همسر ویولت) پس از انجام قتل، به دلیل نبود مدارک کافی، متهم نشده است. او دیگر کار نمی کند (فروشندگی لوازم آرایشی دوره گرد) و در خانه می ماند و شب و روز گریه می کند و زندگی را برای خودش و همسرش تلخ کرده است. ویولت باید به تنهایی مشکلاتش را حل کند.
اولین راه حل او پیدا کردن دوست پسر و آوردنش به خانه جهت تحریک و انتقام از همسرش است (ویولت 50 ساله آنقدر جذاب هست که …) اما جو ککش هم نگزید. راه حل دوم عشق دوباره به همسرش بود که راوی صرفا به این اکتفا می کند که بگوید قبل از اجرا نقش بر آب شد. تنها کاری که باقی مانده بود شستن دستمال های جو و پخت غذا و ادامه سکوت و دعوا و مرافعه بود… تا نهایتاً راه حل بعدی که شناخت دورکاس (دختر 18 ساله) است را در پیش می گیرد و شروع به جمع آوری اطلاعات در مورد او می کند. از رژ لب گرفته تا گروه موسیقی مورد علاقه و نحوه رقصیدن او … تقلید ویولت از دورکاس موجب انزجار دیگران شد:
مثل تماشا کردن کبوتر پیری بود که در خیابان به ساندویچ ساردین پس مانده گربه ها نوک بزند.
در مسیر شناخت دورکاس، به عمه اش می رسد و بالاخره موفق به گفتگو با او می شود. گفتگویی که مداومت پیدا می کند. از جمله اطلاعاتی که از عمه دریافت می کند قطعه عکسی است که ویولت آن را در خانه خودشان نصب می کند و پس از آن اوضاع داشت به گونه ای پیش می رفت که کانون خانواده حسابی سرد شود اما بهار از راه می رسد و دختر دیگری (دوست صمیمی دورکاس) وارد خانه آنها می شود و به قول راوی:
این آغاز رسوایی سه نفره خیابان لینوکس بود. فرقش این بود که این بار کدام یک دیگری را هدف قرار می داد.
راوی
راوی این داستان راوی جالبی است! اول شخص ناظر… یعنی داستان را روایت می کند اما خودش در ماجراها دخالت ندارد اما جالبی راوی در این است که به نوعی دانای کل هم هست… و نیست! (از افکار درونی اشخاص خبر می دهد و در عین حال به اشتباهات خودش در پیش بینی وقایع و…اعتراف می کند)
با توجه به این که گهگاه راوی در مورد خودش هم حرف می زند می توان گفت او زنی است شبیه خود نویسنده رمان، کسی در مورد او همه چیز را نمی داند اما او همه چیز را زیر نظر دارد و سعی می کند نقشه ها و استدلال های دیگران را خیلی قبل تر از آنها درک کند. عضلانی نیست و باید احتیاط پیشه کند یا این که عمر زیادی کرده است و گوشه گیر است و …
او گویا از یک جایی در طبقات بالای یک برج همه را زیر نظر دارد اما این توانایی را دارد که دیالوگ پنهانی دو نفر را عیناً نقل کند و یا این که گاهی هم نخ روایت را به دیگران بدهد. یا حتا چنین مواردی:
در مورد این که جو همان موقع و بعدها چه فکر می کرد و در مورد آنچه که به دورکاس گفته بود بسیار فکر کرده ام. (ص 84)
می دانستم که ناف این دختر را با دروغ بسته اند. از طرز راه رفتنش می فهمیدم که لباس های زیرش مناسب سن او نیست. (ص85)
نظر خود من این بود که روزی دستمال ها را کپه می کند و در کشوی لباس می چپاند و بعد می رود و موی جو را با کبریت آتش می زند. البته ویولت این کار را نکرد، اما ای کاش به جای آنچه بعداً انجام داد، همین کار را می کرد! (ص133)
اما چطور راوی اول شخص ناظر می تواند دانای کل باشد؟ جایی از داستان راوی می گوید که احتمالاً ویولت در مورد مادر و مادربزرگش چیزی برای جو تعریف نکرده است و او چیزی نمی داند و بلافاصله ذکر می کند که من هم نمی دانم اما تصورش چندان مشکل نیست و بعد شروع به نقل سرگذشت آنها می کند!(بداهه پردازی)
اما اهمیت ساختار روایت در اینها که اشاره شد نیست و حتا در فصل درخشان انتهایی هم نیست … در جاز است!
عنوان کتاب: جاز
چرا نویسنده اسم کتاب را جاز گذاشته است؟ در ابتدا به نظرم رسید که شاید به خاطر چند بار صحبتی که در مورد این نوع موسیقی در کتاب می شود این عنوان انتخاب شده است. مثلاً در ص67 از وقیح تر شدن موسیقی ها به عنوان نشانه ای از تغییر و تحولات جامعه صحبت می کند (از نگاه عمه دورکاس و …) یا در ص69 علت دست زدن سیاهپوست ها به کارهای احمقانه و اخلالگرانه را در آن موسیقی که شنیدنش هم تخطی از قانون بود جستجو می کنند:
این موسیقی نوعی شادی و انگیزه دروغین خلق می کرد. با شنیدن آن، دستش را در جیب پیشبندش فرو می کرد، مبادا شیشه را بشکند و جهان را در مشتش بگیرد و – به تلافی آنچه که جهان بر سرش آورده و آورده و آورده بود و برای انتقام از تمام کسانی که شخصاً می شناخت یا حرفشان را شنیده بود – زندگی آن را بچلاند.
یا این جا:
موسیقی فرود می آید و همه شان را در آغوش می گیرد و ترغیبشان می کند که دست کم برای مدت کوتاهی هم که شده، واقعاً زندگی کنند.
آیا همه اینها کفایت می کند تا نویسنده اسم کتاب را جاز بگذارد؟ خیر! یعنی می تواند اما صرفا چون کتاب خودش است می تواند! وگرنه نمی توانست!… اما بد نیست مختصری در مورد موسیقی جاز و ویژگی های آن جستجو کنیم:
– بداهه پردازی قلب موسیقی جاز است.
– ویژگی “ندا و پاسخ” …هنگامی که آواز تکخوان از سوی یک ساز یا عبارت های اجرا شده با یک ساز با ساز دیگر پاسخ داده می شود.
– «کش و قوس میان صداهای زیر و بم»، در اندکی تاخیر یا عجله در اجرای ضرب، «کمی خارج نواختن»
– کاربرد ملودی های ترانه های مردم پسند و مضامینی همچون درد، خیانت دیدگی بی وفایی و عشق یک جانبه
می توانم به جرئت بگویم که ساختار روایت کاملاً منطبق بر ویژگی های موسیقی جاز شکل گرفته است و لذا عنوان کتاب نمی تواند چیز دیگری جز جاز باشد!
در مورد بداهه پردازی که بالاتر توضیح دادم. هرجا که راوی اول شخص اطلاعاتی ندارد فی البداهه و با تکیه بر حدس و گمان داستان را جلو می برد و اتفاقاً خیلی زیبا هم آنها را به هم می دوزد. اما بند دوم: بعضی قسمت های داستان حالت پرسش و پاسخ را دارد منهای پرسش… گویی این شخصیت ها جلوی راوی یا کس دیگری نشسته اند و به پرسش های او پاسخ می دهند و این پاسخ ها پشت سرهم نقل می شود (عبارت های اجرا شده با ساز راوی با ساز دیگران پاسخ داده می شود). باقی ویژگی ها نیز به همچنین…
وینتون مارسالیس ترومپت نواز چیره دست امریکایی و برنده جایزه پولیتزر درباره جاز می گوید :
جاز ابداع سیاه هاست . جاز بازگو کننده خیلی چیزهای عمیق روحی است و نه تنها درباره ما سیاهها و نحوه نگاه ما به مسائل هست، بلکه درباره اصل معنی زندگی مردمسالارانه امروزی هم هست. جاز همان شرافت نژاد سیاه است. جاز همان شرافت نژاد سیاه است که بصورت صدا درآمده است. در این سبک از موسیقی همه چیز را می شود دید، چه ناگفته گذاشتن ها، چه نفوذ کردن ها، چه پیچیده بودن ها، و چه مستور ماندن ها. همه را می شود در این سبک دید. تا جاییکه من می دانم نواختن جاز از همه سبکها سخت تر است . جاز بهترین تفسیر احساسات شخصی در تاریخ موسیقی غربی است.
درنگی در رمانِ جذابِ «جاز» نوشتۀ تونی موریسون
موارد دیگر
در مورد چند چیز دیگر هم دوست داشتم اینجا بنویسم که هر موقع خواستم مروری سریع در ذهنم ایجاد شود. مثلا در مورد شهر، مسائل نژادی ، زن، کلمات و نشانه ها، زمینه های شکل گیری حوادث داستان و نمادهایی مانند قفس پرنده و طوطی و سیب و …
اما خب از برتری نشانه ها بر کلمات در نگاه راوی نمی توانم گذر کنم. به خصوص برای امثال من که صرفاً با کلمات بازی می کنند و …پایان بندی کتاب جذاب بود.
و این قسمت در مورد شهر:
سیتی همیشه آدم را به دور خود می تند و مجبور می کند که خواسته اش را انجام دهد و همان راهی را برود که جاده های او می گویند. و در تمام این مدت کاری می کند که فکر کنید آزادید و هر وقت عشقتان کشید، می توانید به داخل بیشه ها بپرید. این جا از بیشه خبری نیست و اگر علفی باشد که بتوان روی آن راه رفت، سیتی خودش آن را به شما نشان خواهد داد. نمی توانید از راهی که سیتی جلوی پایتان می گذارد بیرون بروید. هر اتفاقی که بیفتد، چه پولدار باشید و چه فقیر ، چه سلامتی خود را به خطر بیندازید و چه عمر زیادی بکنید، همیشه از همان جایی سر در می آورید که از اول از آنجا شروع کرده بودید، تشنه ی چیزی که سرانجام از کف همه می رود: عشق جوانی.
ترجمه و نشر
این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند به حق! حضور دارد توسط آقای سهیل سمی ترجمه و موسسه فرهنگی انتشاراتی آفرینه آن را منتشر نموده است. کلیت اثر قابل قبول است اما از تعدادی غلط چاپی و… که بگذریم مورد زیر به نظرم می رسد:
استفاده از کلمه “سیتی” به جای city در کل اثر و آوردن زیرنویس ص15 که “نام شهری است”، به این کلمه حالتی آرمانی داده است که مقدمهنویس کتاب هم به این موضوع اشاره دارد. به نظرم با توجه به اینکه در متن شواهد مکرری است که شهر مورد اشاره نیویورک می باشد، بهتر بود خیلی ساده و راحت از کلمه “شهر” استفاده می شد.
منبع: میلۀ بدون پرچم
درنگی در رمانِ جذابِ «جاز» نوشتۀ تونی موریسون
درنگی در رمانِ جذابِ «جاز» نوشتۀ تونی موریسون
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…