سخنانی از م.آزاد دربارۀ خصایص فروغ
روح زنانه فرخزاد باعث میشد که اغلب تحت تأثیر اشخاص قرار میگرفت. او گرایشی نسبت به روشنفکران لوکس داشت که دنیای زنانهای دارند. جاذبۀ این آدمها در حرفهای گنده و دهن پرکن و فاضل مآبی آنهاست، و تضادی که در روح فرخزاد بود از یک سو او را به طرف این آدمها میکشید و از طرفی نیز به سختی از دنیای آنها گریزان بود.
و اگر فرخزاد تحت تأثیر گلستان قرار گرفت، از همین است که گلستان نیز روشنفکر لوکس و زنانهای است؛ تأثیر ذهن تحلیلگر کاذب گلستان آشکارا در فرخزاد احساس میشد ولی با وجود این فرخزاد یک جایی هم در مقابل این طرز فکر مقاومت میکرد و این شاید راز بزرگ آلوده نشدن فرخزاد به مظاهر شخصیت بورژوازی و تازه به دوران رسیدگی است. بگذریم. اصل فروغ است، اگر فروغ چیزهایی به دست آورد، آنقدر چیزهای گرانبها نثار کرد که حتی نمیتوان از رد و بدل متقابل عواطف در این جا حرف به میان آورد.
در برخوردهایی که با گلستان داشتم، او را آدمی یافتم که خوب میتواند خودش را توجیه کند. به قول بهمن محصص گلستان یک طاووس است. طاووسی که دوست دارد خودش را نمایش بدهد. گلستان طوری دربارۀ همۀ آدمها حرف میزند که انگار همه را که کسی هستند او تربیت کرده است و به علاوه گلستان آدمی است که بسیار خوب میتواند با دستگاهها کنار بیاید و احتمالاً حرف خودش را هم بزند. من برخلاف بهرام بیضایی عقیده دارم که گلستان در فیلم موج و مرجان و خارا هوشمندانه چیزی را نشان داده و چیزی را نفی کرده است ولی عیب بزرگ گلستان دو پهلو بودنش است. با این وجود فرخزاد همیشه از گلستان دفاع میکرد، و این دفاع تا سرحد شیفتگی بود. ولی هرچه گلستان منطقی و حسابگر بود و آدمی بود که لب به سیگار و مشروب نمیزد و خوب میخورد و زیاد میخورد و ورزش میکرد و خودش را با شرایط تطبیق میداد، فرخزاد بیمنطق، شدیداً عاطفی و فاقد روحیۀ سازشکاری بود و من تردید دارم که این دو میتوانستند یکدیگر را کامل کنند؛ سهل است آنها برخوردهای جانخراش و دردناکی هم داشتند و یک شب من و عدۀ زیادی شاهد این تضاد و تعارض و شاهد درد و رنج فرخزاد بودیم.
آن شب گلستان به مناسبت بازگشت مسعود فرزاد به ایران در خانهاش مهمانیای ترتیب داده بود که از همۀ روشنفکران دعوت شده بود. فرخزاد از بدو ورود ناراحت و عصبی و حملهگر بود.
در گوشۀ باغ، کنار باغ با جمعی ایستاده بود که من هم در همان جمع بودم، اول با اسلام کاظمیه شروع به بحث کرد و به زودی حالتی حملهگر یافت و با جملاتی تند و شدید به کاظمیه تاخت. بعد به من پرداخت و دربارۀ مقالهای که آن روزها راجع به اخوان ثالث نوشته بودم ایرادها گرفت. در آن مقاله من از اخوان ستایشها کرده بودم ولی فرخزاد به فریاد میگفت: اینها ریاکارانه است. نان قرض میدهی. و بعد فرخزاد از گرایش شدید اخوان به شعر گذشتگان و آثار کلاسیک با نگرانی حرف زد و گفت: دیگر جستجوهایش در شعر گذشته ایران سازنده و خلاق نیست و ممکن است با این وسوسهها که گریبانگیرش شده کارش به فاضل مآبی بکشد.
فروغ فرخزاد آن شب آتش بود، میسوخت و میسوزاند و پس از من به داریوش آشوری حملهها کرد:
«تو منزه طلب و بیکارهای» و بحث هر لحظه شدیدتر میشد. فروغ خسته و عاصی فریاد میکشید و میتاخت. و من خوب میفهمیدم او رنج میکشد. از اینکه آنجا در خانۀ گلستان است رنج میکشد؛ شاید از آن بود تا گوشهای ننشیند و هق هق گریه سر ندهد…
این حملههایی که فرخزاد به دیگران میکرد همیشه دلیل بیاعتقادی کامل به طرف نبود. به خود من هم گاه چنان حملهها آورد و مرا شست و کنار گذاشت که آن سرش ناپیدا بود، اما با وجود این از همه حملههای شدیدش میان ما کدورتی ایجاد نشد و میشنیدم که در غیاب من و پشت سرم میگفت: _ آزاد خیلی خوش قلب است، از حرفهایش نرنجید چون خود من هم در برخورد با دیگران دست کمی از آزاد ندارم.
منبع
فروغ جاودانه
عبدالرضا جعفری
نشر تنویر
خلاصهای از صص 817-819
سخنانی از م.آزاد دربارۀ خصایص فروغ، گلستان و …
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…